۴ پاسخ

سلام عزیزم،چخبر؟کیت گذاشتی بعد چله بری یا هنوز مونده به موعدت؟!

عزیزممم انشالله که برسی به ارزوی قشنگت🥺🤲

🥹🥹 ایشالا که به همین زودی خبر بارداریتو بدی 🥰❤️

به حق امام رضا دامنت سبز عزیزم

سوال های مرتبط

💞M💞 💞M💞 قصد بارداری
ولی دیگ این پیشونیه که انتخاب میکنه چجوری زندگی کنی
متاسفانه من الان دچار افسردگی شدید شدم و عصاب ضعیفی دارم
و دکترم گفته اگر تا چند وقت دیگه با قرص حل نشه مجبوریم با شوک الیکتریکی به حالت اولیه برشگردونیم
که اونم دیگه باید برم تیمارستان برام انجام بدن
بازم خداروشکر میکنم
ولی خب زندگیه منم مثل زندگی مادرم سیاه بود چاره ای ندارم فعلا چون تحمل بی کسی اذیتم میکنه و فقط میخام یه سقف باشه رو سرم
شاید بگین بچه نیارو اینا اونم مثل خودت میشه
چاره ای ندارم از رو لذت نیس
از رو بی کسیه
تا وقتی زنده باشم همه جوره کنار بچم میمونم حتی اگه ببینم داره
اذیت میشه هرکاری براش میکنم تا خم به ابروش نیاد
خاهرمم الان سه تا بچه داره که هرکدوم یکسالو دوسه ماه دارن فاصله بین شون
بچه بزرگش الان شیش سالشه
اونم زندگیش خوب نیس ولی حداقال به اندازه من درد نداره
که کارش به اینجا بکشه
خدا کمکش کنه و خدا کمک داداشم بکنه که شبو روز برا همشون گریه میکنم
اونا کرجن من نیشابور تو شهر غریب هستم متاسفانه با هیشکی هم دوست نیستم بخاطر حالم و اوضام نمیتونم با کسی رفیق شم باهاشون دردو دل کنم
❤️👶🏻👧🏻💙 ❤️👶🏻👧🏻💙 قصد بارداری
نامه‌ای از دلی عاشق، برای کوچولوی نیامده اش

سلام عشق کوچولوی من...
نمی‌دونم الان کجایی، نمی‌دونم روی ابرا داری بازی می‌کنی،
یا توی گوش خدا زمزمه می‌کنی: "من هنوز نمی‌خوام برم پایین، هنوز دلم تنگ نشده..."
اما من...
من اینجام، هر روز، هر شب، با دلِ پر از تو، منتظرتم.

تو نمی‌دونی،
هر بار که لباس کوچیک بچه‌گانه‌ای دیدم،
تو رو توش تصور کردم.
هر بار که یه مامان بچه‌شو بغل کرده،
یه لحظه، فقط یه لحظه، تو رو تو آغوشم حس کردم.

می‌دونی کوچولوی من؟
من گاهی با شکمم حرف می‌زنم، حتی اگه خالی باشه...
گاهی دستمو می‌ذارم روش و می‌گم:
"یه روزی تو اینجایی... درست همین‌جا، زیر دستام، توی وجودم..."

و بعد چشمامو می‌بندم،
و تو رو می‌بینم—
با چشمای درشت و لبخند بی‌دندون، با دستایی که دنبال دست من می‌گرده...

من قول می‌دم وقتی بیای،
واست دنیا رو امن می‌کنم.
تو فقط بیا...

بیای، که لالایی‌هام برسه به گوشات.
بیای، که این بغض‌های بی‌صدا بالاخره جاشو بده به اشک شوق.
بیای، که بگم:
"من تموم شدم، ولی تو شدی تمومِ من..."

تا اون روز،
من اینجام،
مادری که هنوز بچه‌شو نمی‌شناسه،
اما بی‌وقفه دوستش داره...