۳۳ پاسخ

اینم نهایی تخت که باز مدلی که می خواستم نشد خیلیاتون در جریانید😅

تصویر

اینم کمد دیواری که دراشون رو عوض کردم

تصویر

گذاشتی لایکم کن

مبارکه عزیزم همه چیز شیک و مفیده😍 صدای خنده هاش از توی اتاقش بیاد همیشه 😘💗

دوستان میلی رو دارین؟

چقدر خوشگله همه چیزش❤️مبارکش باشه😍

دراورش چ خوشگله . خوشم اومد .
مبارکتون باشه

با اجازه دوست خوبم🫂اگ وقت نکردی کوچولوتونو ببری آتلیه.یا عکس ماهگراشو نداری.یا عکسی رو دوس داری و دورش شلوغه من باکمترین هزینه قشنگش میکنم.تاپیکامو حتما ببین

تصویر

به به باریکلا به این سلیقه مامانش خیلی خوشگله انشالله بریزه بهم اتاقشو کلی بازی کنه کیف کنی کنارش😅😊🤩

عزیزم الهی زیرسایه پدرمادر بزرگ بشه

مبارکه پسری باشه🩵

خوش بحال هومان چه اتاق خوشگلی انشالله بسلامتی و شادی بدنیا بیاد زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه
من حتی یه جفت جوراب هم نخریدم شوهرم میگه ندارم باهام لج می کنه نمیدونم چکار کنم
بخداهیییییچی نخریدم خیلی پشیمونم بچه برا چیم بود
سه ماهه یک کلمه باهام حرف نزده یا حتی تو روم نگاه نرده
یا یه دونه میوه میدونه دوست دارم نخریده

مبارکش باشه عزیزم ان شاءالله زیر سایتون قد بکشه و بسلامت از همه وسایلاش استفاده کنه ❤️

مبارک باشه
خیلی خوشگل همه چی

اره خرید انلاین پیر ادم درمیاد
هم اونا بد قول باشن چ پست وظیفه شناسی نمیکنه

خیلیییی خیلییی خوشگله
مبارک صاحبش💋💋

مبارک باش ب سلامتی و دلخوش ازش استفاده کنید.همه چی خوشگل و با سلیقه

مبارکش باشه به خوشی استفاده شه همش😍

مبارکش باشه عزیزم 😍ایشالله کلی خاطرات خوب تو این اتاق باهم داشته باشید❤️

همه چی عالی و خیلی خوشگلن،تبریک فراوان عزیزم😍👌

خیلی زیباست مبارک آقا هومان باشه😍🫶😍

این استخر توپ رو کجا خریدین ؟!

مبارک باشه عزیزم خیلی اتاق خوشگل و نازیههه

به به خوش سلیقه 👌 مبارکش باشه عزیزم

مبارکش باشه عزیزم 😘

همه چی خیلی قشنگه
مبارک هومان جون❤️

ای جونم بخوشی استفاده کنه گل پسرت
قدم نورسیده هم مبارک ان شالله نامدارباشه😘
همشون زیبا هستن مبارکش

مبارکه عزیزم قشنگه

خیلی خیلی قشنگه عزیزم. چه مامان باسلیقه ای. ایشالا با پسرگلت کیف کنید تو این اتاق😍❤️

باسلیقه چیدی عزیزم

مبارک‌باشه،ماشاالله خیلی خوش‌سلیقه ‌چیدی😍😍

مبارکش باشه عزیزم 😍

عالیههه به سلامتی استفاده کنه گل پسرتون❤️😘

سوال های مرتبط

مامان هومان مامان هومان روزهای ابتدایی تولد
به وقت ۴آذر ، پنج روزگی پسری ، امروز بند نافش افتاد ، یاد گرفته شیر خودم رو بخوره و ول نمی کنه😂
یادم میوفته دو روز گذشته چقدر غصه خوردم که شیرم رو نمی خوره خنده ام می گیره ، دیروز رفتم بهداشت بهم آموزش شیر دهی دادن ولی بازم آقا هومان نگرفت فقط ظهر یه بار به اندازه یه ربع گرفت و تا شب باز هر کار کردم سینه ام رو پس می زد تا امشب که خودش درخواست سینه کرد😄
از ساعت ۱۱ شب تا ۱۲:۲۰ زیر سینه بوده و ول نکرده ، ۱۲:۲۰ شوهرم اومده تحویل گرفته که من برم حمام و بیام شام بخورم اومدم بیرون دیدم هنوز بیداره با دهن باز سرش رو تکون می ده و شیر می خواد هنوز🤦🏻‍♀️😂
بردمش تو اتاق سشوار رو روشن کردم ده دقیقه بعد خوابش برد ، حالا ساعت ۳ صبح بیدارش می کنم پوشکش رو عوض می کنم بهش شیر خشک می دم تا بخوابه ، بخوام شیر خودم رو بدم تا صبح ولم نمی کنه باز😅😍
خلاصه که بچه داری چالش داره ولی خیلی ام شیرینه ، من که پسرم رو می بینم می خوام براش بمیرم انقدر که دوسش دارم🥰
مامان رایمُن 💙 مامان رایمُن 💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین قسمت ۵

دکترم به همراه فردی که کنار دستش بود شکمم رو بریدن حس نکردم حقیقت ولی زمانی که داشتن فشار میوردن بچه رو به سمت پایین شکم هدایت کنن یه فشار شدیدی به نسبت، روی دنده ها و زیر قفسه سینم حس کردم که کمتر از ۲ دقیقه بود و هیچ دردی نداشت فقط باید اون لحظه تحمل کرد که اذیت کننده هم نیست
به هر صورت هر چی که بود کمتر از ۲-۳ دقیقه بعدش صدای گریه بچه رو شنیدم لحظه فوق العاده ای که هیچ چیزی نمیتونه توصیفش کنه
بچه رو گذاشتن روی پوستم و تماس پوست به پوست برقرار شد 😍
در همون حین دکترم داشت ساکشن میکرد داخل رحم رو و صداش میومد و این کار خیلی خوب بود چون باعث شد بعد عمل خونریزی خیلی خیلی کمی داشته باشم و واقعاً عالی بود این مرحلش
بعدش بخیه رو شروع کردن در کل ساعت ۵:۳۵ رفتم سمت اتاق عمل و ساعت ۵:۵۴ صبح نی نی به دنیا اومد و ساعت ۶:۱۵ دقیقه تو ریکاوری بودم
یه چیزی که خیلی خوب بود این بود که پزشکم داخل اتاق عمل بعد از اتمام عمل شکمم رو چندبار با دست فشار داد به همون دلیل جلوگیری از آتونی رحم که همتون میدونین چیه و چون بی حس بودم فشار رو اصلاً حس نکردم

ادامه تایپک بعدی👈🏻
مامان جوجه ی من🐣🩷 مامان جوجه ی من🐣🩷 ۳ ماهگی
مامان مرسانا مامان مرسانا ۷ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و