چشمام قلبی و اشکیه
هر کاری ک بچم یاد میگیره انگار ی جون ب جونام اضافه میشه
یادم میره ک کل شب تا صبح بیدار بودم بالاسرش
یادم میره کم خوابی و بی خوابیاش
گاهی فکر میکنم ک چقدر مادر بودن سخت بوده و من آنقدر اسون گرفته بودم قبلش
اینکه از خودت بگذری ببخشی و بخاطرش زمینو زمانو بهم بدوزی
همیشه میدیدم گهواره مامانا مینویسن بچم چهار دست و پا میره و من آرزوم بود بره
نمیرفتم بازم از ارزشش کم نمیشد

تا اینکه چند روز پیش ده روز بعد از تولدش ۱سالو ده روز کنار هم دراز کشیده بودیم ک بخوابیم دیدم کنارم نیست و رفته ته خونه پذیرایی داره میره سراغ عسلی یا
نمیدونستم گوشیمو بیارم فیلم بگیرم ذوق کنم بخندم یا گریه کنم فقط از ته اعماق وجودم قربون صدقش رفتم
با هر کلاغ پری ک میکنی همه خرابکاریات یادم میره بمونی برامون ک بدون تو میمیرم

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط