۲ پاسخ

عزیزم درخاست بده

اخه بچه رو اینجوری بیدارمیکنن درک نمیکنم یسریارو ک خودشونو با بچه مقایسه میکنن☹️😕

سوال های مرتبط

مامان مهیار و مهوا مامان مهیار و مهوا ۱ ماهگی
سلام مامانا ، امشب خدا بهم رحم کرد.
امشب میشد ۶ شب که با پسرم و جاریم رفتم هیأت ،همیشه برای مهیار کارتون میزاشتم که جایی نره بشینه کنارم، اما امشب دیدم دوست داره با بچه ها بازی و بدو بدو کنه، نشسته بودم اما یه لحظه چشم ازش برنمیداشتم ، گاهی هم که دور میشد بلند میشدم از دور مراقبش بودم ، بعد منو که می‌دید دوباره میومد سمتم. مراسم که تمام شد، هنوز همه چراغا رو روشن نکرده بودن ، ازدحام خیلی زیادی بود، یه لحظه اومدم که برم پسرم بردارم تو ازدحام گمش کردم، هرچی دور و برم می‌دیدم پیداش نمی‌کردم ، به جاریم گفتم ،مهیار گم شده اونم بیچاره ترسید و میگشت، من با این وضع بچه توی شکمم بدو بدو بگرد، رفتم بیرون هیأت و توی دسته عزاداری و اون صف شلوغ نذری و تاریکی گشتم، مرده بودم ، مثل دیوونه ها شده بودم، داد میزدم پسرم گم شده تو رو خدا چراغارو روشن کنید.
بعد یهو جاریم اومد سمتم پسرم و آورد، بغلش کردم، مهیار گریه من گربه ‌...
گفت رفته بود مهد کودک هیأت ، پسرم ترسیده بود اصن تا ۲۰ دقیقه از بغلم تکون نمی‌خورد و از ترسی که خورده بود فقط گریه میکرد، نمیتونم بگم توی اون چند دقیقه چی به سرم اومد، فقط میتونم بگم قربون امام حسین برم به حرمت این شباش بچم و بهم برگردوند...
من بمیرم برای مادری که یه خار روی پای طفل معصومش میره، وای چقدر سخته اون لحظه من مرده بودم پسرم و فقط برای چند دقیقه نداشتم...
همین الآنم که می‌نویسم گریم میگیره و می‌دونم تا مدت ها این ترس باهام
مامان سامین 🤴🏻 مامان سامین 🤴🏻 ۲ سالگی
اینم نظری کوچیک من🖤🙂
حلوا زنجبیلی . من یک سال و نیم بود اقدام بودیم و سه ماه هم بود جدی می‌رفتیم دکتر چون نمیشد. روز مادر بود منم پریودم تاخیر داشت رفتم به مادر شوهرم تبریک بگم خواهرشوهرمم بود به اونم تبریک گفتم اونم برگشت گفت تو هم که مادر نیستی روز زن مبارکت. نمی‌دونم تحت تاثیر اون فشار اون دوره بود یا چی من شدید ناراحت شدم و دقیق یادمه تا نشستیم تو ماشین من زدم زیر گریه که راست میگن دیگه من که مادر نمیشم. بااینکه تاخیرم داشتم ولی میگفتم دکترا میگن نمیشه و بحثمم شده بود با خانواده شوهرم یجوری بود تصمیم داشتم کلا طلاق بگیرم و یه ماه بود خونه داغون دست نمیزدم. به اصرار مامانم و شوهرم همون روز ولادت حضرت زهرا فهمیدم باردارم. و چند ماه قبلش هم وفاتش خواب دیده بودم که داریم سفره حضرت زهرا رو که هرسال خونه مادربزرگم هست رو آماده میکنیم یه پسر کوچولو اومد از پله خونشون می‌ره بالا میگم ععع این کیه مادربزرگم گفت این سامین هست و خیلی پسر خوبیه. از خواب بیدار شدم زنگ زدم به مامانم گفتم مامان دایی اینا باز بچه دار میشن خواب دیدم من. 😅اسم سامین هم کلا صبحش پاشدم سرچ کردم تو نت دیدم اسم پسره. نمی‌دونم ولی مادری کرد برام حضرت زهرا🥺.