۳۴ پاسخ

من بدترین کولیک آنقدر کولیک زیاد بود که نگو بعدش رفلاکس بعدش هر دفعه سرش محکم این ور و اون ور میخورد

کولیک ، رفلاکس، حساسیت به پروتئین گاوی و رژیم هاش

نارس دنیا اومدنش مشکلاتی که بعد اون به وجود اومد و ترسی که از اون اتفاقا تو تنمه هنوزم نمیذاره لذت ببرم مقدار زیادیم حرفا و دخالتای خانواده شوهرم خصوصا خواهر شوهرم که مجرده

تنهایی و نداشتن کمکی🙂

نبود کمکی و دوری از مادر
ضعیف بودن خودم و بیماری نتونستم به بچم شیر بدم💔

دست تنها بودن مطلق از ده روزگی بچم تا همین الان😢

ماه به ماه سرماخوردنش،فقط تابستون سرما نخورد اونم به خاطر اینکه داداشش مدرسه اش تعطیل بود

وزن نگرفتنش دخالت اطرافیان اینا باعث شد چشمم بترسه دیگ ب بچه بعدی فک نکنم

بی پولی...فوت بابام بعد به دنیا اومدن بچم کلا زد افسرده کردمنو. الان تا بچم یه زره سر صدا میکنه یا خراب میکنه همش سرش داد میزنم یا میزنمش

کولیک لعنتی،تا ۴ ماهگی که اصلا نتونستم از نوزادیش لذت ببرم🥲🥲🥲

نبودن مادرم🥹

اینکه اخلاق بدای منو به ارث برده
لجبازیاش و حرص خوردناش و یه دندگیش نمیزاره بفهمم چی به چیه 🤣🤣🤣

من فقط ۱۵روز اول برام خییییییلی سخت بود!
بعدش دیگه حتی تو سخت ترین شرایطم میگفتم اینم میگذره و سعی میکردم به روزای خوبش فکر کنم.
همیشه میگم همین که سالمه خداروشکر
و حس میکنم اگر ناراحت باشم یا هی بخوام ایراد بگیرم از شرایطم ناشکری کردم...

نورا هم الرژی داشت
رفلاکسش ۱۸ ماهگی بهتر شد
سونو دادیم
اما لبنیات گاوی
هنوززز ک هنوززززه اگ بخوزه قرمز میشه بدنش

سر بچه اولم
وسواس شدید خودم و شوهرم
وسواس فکریم
حساس بودنم

سر بچه دومم، شرایط زندگی و نورا

افسردگی خودم و قضاوت مردم 😔

رفلاکس رفلاکس رفلاکس😭

اعتصاب شیر
رفلاکس
بدخوابی شباش

فضولی های خانواده شوهر دخالتاشون اوووف

رفلاکس بسیار شدید تا ۱۰ ماهگی که باید شبانه روز تو بغل راهش میبردم
بیخوابی مطلقش تا خود صبح
گریه های شدید
تنهایی و شهر غریب
...

خداروشکر الحمدلله لذت بخش ترین لحظات زندگیم رو گذروندم اصلا اینجوری بودم که خدایا تا الان داشتم دقیقا چیکار میکردم که بچه رو زودتر نیاوردم😂😍
ان شاءالله قسمت همه چشم انتظار ها
ولی خب اگر از سختیش بخوام بگم حلما خواب خوبی از اول نداشت هنوزم درگیرم

دست تنها بودن؛ برعکس شما من مامانم نزدیکمه ولی خب من آدمی نیستم ک چیزی ب زبون بیارم دلم میخواد کسی نگفته ببینه و بدونه خستم دارم خیلی زیاد عصبی میشم و اینکه ماها ی سری قوانینی واسه خودمون داریم اما مامانا درک نمیکنن میگم حالا ما قدیمیا مگه اینطوری کردیم مث همین شکلات ندادن یا گوشی و تلویزیون ندیدن؛ من خیلی کلا دارم با اطرافیانم سر ی سری مسائل اینجوری بحث میکنم؛ حتی مامانمو و خواهرم😮‍💨 حالا خواهرم خودش تو راهی داره بهش میگم صبرکن پسرت بدنیا بیاد همه حرفاتو یادآوری میکنم ک ببینی حساسیت خودت بیشتر ازمنه... مثلا همین چند وقت پیشم گیر داده بود بیا بریم مسافرت گفتم من می‌دونم بیام فقط اذیت میشم لذت نمی‌برم پس همینو ترجیح میدم فعلا تفریحم همین اطراف باشه بعد همه میگفتن تو خیلی حساسی سخت میگیری و فلانی رو ببین مگه اون بچه بزرگ نمیکنه حالا فلانی چی کلا سرکار و درکل بچه ش پیش مامانش و هییییییییی حرف زیاااااد🙃

نمیشه گفت لذت نبردم
میتونم بگم سخت‌تر ین مرحله بخصوص واسه طفلی بچه م
اونم آلرژیش بود که خدارو شکر خوب شد

جاربم و مادرشوهرم

حساسیت به پروتئین گاوی رفلاکس شدید و اعتصاب شیر حتی الان هم تو خواب بزور میخوره

کارای تکراریشون کابینتهارو میریزن دم به دییقه بیرون تمام کشوها هرچیزی که تو خونه باشه باهم قاطی پانی میکنن جا نمیشه راه بری کمرم از وسط نصف شد انقدر دنبالشون دوییدم
به هیج کاری نمیرسم
نه به خودم نه به تمیز کاری حسابی نه به کارای شخصی که دوست دارم نه به آموزش
این موضوع خیلی زندگیمو مختل کرده و باعث افسردگی شدیدم شده

حرف بقیه

چرا ریزه چرا حرف نمیزنه چرا راه نمیره چرا اینجوری نمیکنی باید اینجوری کنی باید اینو بدی اینو ندی

تنهایی و بدون کمک

لذتشو بردم و سخت نگرفتم و خیلی خوشحالم بابتش

تنهایی

نداشتن کمکی و تنهایی

آلرژی اُمید ازپادرم آورد واقعا.......

از کدوم بگم

اعتصاب شیر پیرم کرد

سوال های مرتبط