۱۶ پاسخ

منم به بچه دوم فکر میکنم ولی شوهرم همش از آیند می‌ترسه میگه ما که نمیتونیم یه بچه بیاریم بدبخت کنیم تو این شرایط

پسرم همسن دختر شماست
و دخترم ۲ماهشه
منم پسرم نوزاد بود خیاییییییییییی اذیت کرد، شب داری و گریه و کولیک
اما خداروشکر دخترم آروم تره و پسرمم خیلی آروم تر شده
خدا واقعا کمک می‌کنه
واقعا تک فرزندی ظلم بزرگی در حق کوچولو هامونه

برام کابوس هستتت

شبنم اتفاقا منم بهش فکر میکنم. من بعد ازدواج زود باردار شدم، همش میگم تازه انگار دارم یکم استراحت میکنم. از طرفی واقعا دلم میخواد یکی دیگه بیارم. نگار هم خیلی تقاضا میکنه. همش میگه مامان چرا ما نمیریم از بیمارستان ی نی نی بیاریم؟
اما تا میخوام تصمیم قطعی کنم، میگم بذار یکم دیگه بگذره. اما اگه قصدش داریم بهتره کم کم اقدام کنیم. چون اول ابتدایی بچه با ی بچه نوزاد بنظرم خیلی سخته. لااقل یکسالش شده باشه بچه دوم.

شبنم سختتتتتتتتههه
واقعا سخختهههههه

بالاخره خیلی سخت میشه
باید با همه سختی هاش بپذیری مثلا اگه بچه دوم دنیا بیا دیگه رسما مال خودت نمیتونی باشی
ب عنوان مثال الان کارای بچه رو انجام میدی وقتت ازاده میری تو گوشی ولی اون موقع نوبت بچه بعدی میشه ک حسودی نخوره ضربه نخوره باید باهاش وقت بذاری
ولی سختیش ب نظرم ۳ الی ۴ سال باشه

وااای من یادم به نوزادی بچم میافته گریم میگیره
بچم و ساعت ۳ دور خونه تکون میدادم میترسیدم و ....

منم دقیقا یه مدته تو فکر بچه دومم
ولی به قول شما میترسم دوباره گریه های کولیک و رفلاکس و ... تجربه کنم

منم اقدامم ک بارداری نمیشم نمدونم چرا

من پسرم ۱۱ماهه بود که دخترم باردار شدم با اینکه خواست خدا بود
ولی الان خیلی خوبه از اینکه دوتا هستن تنها نیستن باهم بازی میکنن بعضی وقتا هم دعوا میکنن ولی در کل خوبه

مطمعن سختی هایی داره اما خب درکنارش شیرینی هم داره.
من باز بیشترین چیزی که باعث میشه به فرزند دومی فکر کنم اینکه اگه یه زمانی منو همسرم نباشیم دخترم تنها میشه.نه خواهری نه برادری .فامیل هم هیچوقت جای خواهر وبرادر نمیگیره.
چون خودم توی نوجوانی پدرومادر از دست دادم و اگه خواهروبرادرهام نبودن معلوم‌نبود چی میشد

منم همینطور عزیزم منم همینطور

چقد هم نظریم
دقیقا منم از همین چیزا میترسم+شرایط بد کشورمون

سخته درکنارسختیش شیرینشم داره

جدا از زمان نوزادی بچه ها که یه معظل بزرگه.
بچهای من چون پسر دختر،ومدرسه میرن اصلابا هم نمیسازن،مدام کتک کاری دارن،فک کن سر یه قاشق دعوا میگیرن

پسرم ۴ ساله بود که محیا رو باردار شدم سخت بود ولی گذشت الانم خوشحالم با اینکه اذیت شدم به بچه بعدی هم فکر میکنم🫣

سوال های مرتبط

مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۳ سالگی
من یه مشکلی با گندم دارم،

اینکه هر چی دست بقیه میبینه میخواد، اصلا عزت نفس و غرور نداره!!!
در حالیکه من کمتر بچه ای رو میبینم اینطور باشه.

با اینکه گندم همیشه بهترین لباسا، اسباب بازی ها، خوراکی ها رو داشته ولی باز چشمش به وسیله های بقیه هست
چند روز پیش مطب دکتر بودیم، یه دختر بچه با مامانش اومده بود، تو این سرما مامانش یه کفش تابستونی با جوراب پوشونده بود براش، فکر کن دیگ کفشه کل تابستون پاش بوده چقدر کهنه شده بود.
اونو دیده میگه منم از این کفشها میخوام😑
یا یه بچه اسباب بازی دستش بود، میگه از این میخوام
یکی دیگ شکلات داشت گفت منم میخوام🙄

یکبار دوچرخه اش پشت ماشین بود، رفته بودیم استخر
بعد کلاس شناس گفت باید سوار دوچرخه ام شم، منم آوردم تو حیاطش سوارشه
دوستش اومد بیرون نگاه دوچرخه میکرد، از قیافه بچه مشخص بود خوشش اومده میخواد سوار شه
گفتم گندم بذار دوستتم سوار شه، بچه هه سوار نشد گفت نه من نمیخوام با مامانم میریم آبنبات بخریم😐
یعنی واقعا تو کف عزت نفس این بچه موندم.
نمیدونم با این اخلاق گندم چیکار کنم
حقیقتا خیلی حرص میخورم وقتی برا چیزایی کوچیک ک چند برابر بهترشو خودش داره حریصه😑