فرزندپروری رفلاکس سرماخوردگی
سلام دوستان بچه هاتون چقدر اذیت میکنن چقدر ازتون حرف شنوی دارن پسر من اصلا حرفمو گوش نمیده خیلییی اذیت میکنه چندین بار دکتر بردم گفتن بیش فعاله دارو میخورد دوسال فایده ای نداشت حتی فوق تخصص روانپزشک کودک بهم گفت آسم بچه تو میاد تن و بدن میلرزه از صبح که بلند میشه میدوعه جیغ میزنه لامپارو خاموش روشن میکنه تلویزیون تا اخر زیاد میکنه از بالکن میکشه بالا ازونجا میارم از پنجره میکشه بالا آبا رو باز میذاره یخچال و باز میذاره دائم حرف میزنه باهام همش تکون میخوره یساعت باید تو رختخواب تکون بخوره تا خوابش بببره تازه این قسمت کمی از کاراشه بخدا انقد باهاش حرص میحورم احساس میکنم قلبم به هم فشرده میشه مهمونم که این مدت زیاد داشتم بدتر میکنه عد جدای ازین رفتارا حرفای اطرافیان بدتر حالمو خراب میکنه چندشب پیش پدرشوهرم خواهرشوم چندروزخونمون بودن انقد اذیت کرد پدرشوهرم یه سیلی بهش زد همش میگفتن بی تربیت بهش دستش زخم شد خواهرشوهرم میگفت کاش انگشتت میشکست یا برادرشوهرم نشسته گفته ادب یادش ندادن از بچگی بد بارش آوردن بزرگم بشه همینجوری بد و بی‌تربیت میشه این خط این نشون امروز به حدی حالم ازین حرفا گرفته که مگه من دوس دارم بچم اذیت گنه مگه من دوست دارم بچم بی ادبی کنه بخدا هرجا میرم خودم دایک دنبالشم میگم کار زشت یا رفتار زشتی نداشته باشه واقعا درمونده شدم دوس دارم چندروز بذارمش برا شوهرم و برم😭😭😭
فرزندپروری سرماخوردگی استامینوفن تب

۷ پاسخ

اولین قدم‌برای ارامش شکر گذاریه
اگه خدایی نکرده
بچه ای داشتی که نمیتونست راه بره
یا بشنوه
یا ببینه
همه این کارایی که پسرت میکنه برات میشد ارزو
زمانی که بچه برای رفتار مثبتی توجه دریافت نکنه
با رفتار منفی توجه رو جلب میکنه
برای بچه مهم نیست که شما توجهت منفی یا مثبت
برا بچه فقط توجه مهمه
حالا اطرافیانم یه حرفی میزنن
بزار بزنن بزار بچه چندتا حرف بشنوه ببینه نه واقعا رفتاراش دیگران رو هم اذیت میکنه فقط مامانم از رفتارام ناراحت نیست
صبوری کن تو با این صبر به اوج روحی میرسی
نهایتا پدر مادر سه تا تذکر میتونن به بچشون بدن بعدش دیگه انقدر تذکر دریافت کرده مثله تلوزیونی که روشنه دیگه بچه صدا شمارو نمیشنوه
دستور نده بکن نکن براش نداشته باش
شما به بچت احترام نذاری دیگرانم نمیزارن

فقط اینو بگم چجوری ادم بزرگا دلشون میاد راحت به ی بچه بگن بی تربیت یا بی ادب😐

عزیز گفتن بیش فعاله کلاس ورزشی بنویس راه زباد ببر پارک ببر زمین فوتبال انرژیش تخلیه بشه
تحت نظر ببر
ببر نوروفيدبک عالیه

دکتره ما این بود من راضی بودم حالا توهم اجباری نیست دوس داشتی یه وقت بگیر اگه نه باز دکتر زیاده

پسر منم تا پارسال اینجوری بود راستش من خیلی میزدمش یعنی انقد میرفت رو اعصابم که میزدمش همش داد میزدم سرش خیلییییی گیر میدادم بهش منم دکتر بردم و دارو دادن اما ندادم بهش سه چهار جلسه مشاوره آنلاین گرفتم خیلی کمک کننده بود کلی راهکار بهم دادن نمونه اینکه دستشویی نمیرفت من میدیدم در حال ترکیدنه هی گیر میدادم که برو دستشویی ، نمیرفت من حرص میخوردمبعد مشاور گفت اصلا نگو بهش مگه تو بچگی ما مادرمون میگفت ؟ اصلا اهمیت نمیدادن بخدا یکی دو روز اصلا بهش نگفتم خودش رف یا دستاشو نمیشست بهم گفت برو با انتخاب خودش یه مایه دسشویی بخر بگو این مال توعه فقط بخدا از ذوق اون خودش سریع میرفت میشست و خیلی چیزای اینجوری…من پارسال انقدر از دست کاراش ناامید بودم و خسته که خیلی جدی به خودکشی فکر میکردم بعد فهمیدم مشکل از خودمه بازتابه رفتار خودمه کلا سبکمو عوض کردم گوشی و تلویزیون و هم کامل قطع کردم و بیشتر وقت گذاشتم براش باشگاه ثبت نامش کردم و مهد بماند که برای عادت کردن هر کدوم یه ماه پیشش نشستم تند تند پارک میبرمش و خیلی صبور شدم، الان نگم برات بخدا آدم باورش نمیشه این همون بچس بخدا آقا شده هیچ اذیتی نداره دیگه گوش شیطون کر معلم پیش دبستاتیش انقدر راضیه انگار همون بچه نیست که دکتر گفت بیش فعاله و باید دارو بخوره اگه نخوره تو مدرسه هم به مشکل میخوره خداروشکر که اون دارو های اعصابو ندادم بهش

فاطمه واتساب داری

بچه هرجور هس به بقیه هیچ ربطی نداره که این حرفارو بزنن بچس خوب میشه بزرگ شه چه ادمایین هم خونت موندن هم به بچت اینجوری گفتن بنظرم باهاش مهربون باش حرف بزن حوصله داشته باش میدونم سخته ولی خوب میشه بچن دیگه همه شیطنت رو دارن یکی بیشتر یکی کمتر اصلا به حرف بقیه اهمیت نده

سوال های مرتبط

مامان نیک پسر مامان نیک پسر ۶ سالگی
مامانا رفتم پسرمو بزارم پیش باباش درو براش باز نکرد بچم انقد اشک ریخت و ترسید ک خدا میدونه فقط بخاطر اینکه نیم ساعت دیرتر بردمش
منم اوردمش خونه ۴۸ ساعت کامل نگهش داشتم
این عوضی فکر میکرد بچه شب پیش من نمیخابه چون یکساله پیش اونه
الانم زنگ زد ب بچم گفت اگه تا ۵ دیقه دیگ نیای دیگ هیچوقت نیا
بچم خیلی ترسید الهی بمیرم براش
مامانا بنظرتون برم دادگاه بگم این کارارو میکنه بچه رو میترسونه بچه امنیت روانی نداره
میخاد کلا از من جداش کنه بچه رو اذیت میکنه ک من بگم بچه رو اذیت نکن نیارش پیش من...‌
دقیقا داره از بچه سواستفاده میکنه
اخه این کلا دو تا بعداز ظهر بچه رو میاورد پیشم از ساعت ۱ تا ۸
بعد من رفتم دادگاه پرسیدم گفت ۴۸ ساعت کامل حق داری پیشت باشه ، این عوضی ب بچه گفته بود مامانت ازم شکایت کرده میخاد بندازم زندان برو پیش مامان دیگ من نمیام سراغت
خلاصه بچم تب کرد استفراغ کرد کلی😭😭😭از روی ناچاری بهش زنگ زدم گفتم نمیخام ۴۸ ساعت همون دو تا بعدازظهر بیارش فقط انقد اشکشو درنیار چون هر کاری کردم اروم نشد خیلی باباشو دوس داره
این دو روزم ک موند گفت بابارو جریمه کردم ک درو باز نکرد
مامانا چیکار کنم دلم بچمو میخاد😭😭😭😭😭
میترسم یه بلایی سرش بیارن انقد وقتی میاد پیش من اذیتش میکنن
تقصیر خواهر و برادر عوضیشم هس وگرنه این فک نکنم دلش بیاد با بچش این کارو کنه اونا نمیزارنش
چون ی ادمیه ک هیچ اختیاری از خودش نداره فقط ب حرف بقیه گوش میده
مامان پویان🩵فرهان💚 مامان پویان🩵فرهان💚 ۶ سالگی
سلام میشه لطفا یه راهنمایی کنید و کار درست چیه؟ یه همسایه داریم پسرش یه سال و نیم از پسر من بزرگتره، مغازه شون و خونه مادربزرگ مادری این پسر بچه روبروی خونه ماست و خونه خودشون کوچه کناری خونه ماست، بعد اون به خاطر مغازه شون خب هر روز دم در مغاره شون و خونه مادربزرگشه،بعد اون دورش شلوغه و پسر دایی دختر دایی دختر خاله و پسرخاله و کلی هستن دورش، مادرشم همش تو کوچه ست و باهمه سلام و علیک، پسر منم 24ی لای در وایمیسته که اون پسره که اسمش امیر عباسه رو ببینه و هی پشت سر هم صداش میکنه که بیاد باهاش بازی کنه، البته فک کنم اینکه پسر من تنهاست بی تاثیر نیست و من و باباش هم کلی باهاش وقت میگذرونیم و بازی می‌کنیم ولی اصلا بیخیال اون پسره نمیشه و هی میره امیرعباس امیرعباس صداش میکنه، اونم گاهی میاد باهاش بازی میکنه وقتایی که دورش خلوت باشه و گاهی هم میگه نه نمیام و نمیدونم مامانم نمیذاره و این، بعد پسرم گریه میکنه که نمیاد باهام بازی کنه، هر چی هم میگم دیگه صداش نکن ولش کن وقتی نمیاد و نمی‌ذارن چرا هی صدا میکنی ولی این بچه من اصلا و ابدا حرفمونو گوش نمیده و یه ذره رفتارای اونا روش تاثیر نمیذاره و بی عاره، خیلی این موضوع اذیتم میکنه که اینقد این پسر من آویزون اونه و هیچی از جانب اون بچه و مادرش بهش برنمیخوره، باباش از سرکار میاد دنبالش اون ساعتا که بیا ببرمت پارک، ببرمت بیرون و یا پیش خودم، ولی بودن و موندن و منت کشی اون پسره رو ترجیح میده