۷ پاسخ

میشه جنسیت بچمو بگین چیه

تصویر

دختره یا پسر

ای جانم چ گوگولیه 🧿💙

ای خدا من مردم برای این عکس قشنگش اخهههه😍😍😍😍

ای جانم انشاالله به سلامتی بغلش کنی عزیزم ❤️😍😍

ای جاان😍 چه بامزس
انشالله صحیح و سالم بدنیا بیاد و بغلش کنی❤️

ای جان چه عکسش خوشملهه شیمکشووو ننه خیلی دوص داشتنیه😂😍😍😘❤ خدا حفظش کنه ماشاللع بهش

سوال های مرتبط

مامان دِلین🩷🎀🤰🏻 مامان دِلین🩷🎀🤰🏻 روزهای ابتدایی تولد
دلین
دخترکم،
هنوز نیامده‌ای اما بودنت را با تمام وجودم حس می‌کنم. هر تپش قلبم، نوید حضورت را می‌دهد و هر لبخندم، از شوق دیدنت رنگی تازه می‌گیرد.
تو کوچک‌ترین اما بزرگ‌ترین دلیل آرامشم هستی.
هر روز که می‌گذرد، بیشتر عاشقت می‌شوم؛ عاشق چشمانی که هنوز ندیده‌ام، خنده‌ای که هنوز نشنیده‌ام و دستی که هنوز در دستانم ننشسته است.

دختر عزیزم، تو به زندگی‌ام معنا دادی حتی پیش از آن‌که قدم به این دنیا بگذاری.
قول می‌دهم دنیایت را پر از عشق کنم، پر از امنیت، پر از آغوشی که همیشه برایت باز است.
منتظرم لحظه‌ای برسد که صدای گریه‌ات را بشنوم و آرامت کنم، که نگاهت کنم و بگویم:
“خوش آمدی فرشته‌ی کوچک من، خوش آمدی دلیل نفس کشیدنم.” 🩷
دلین من، دختر قوی مامان،
من تو وارد ماه هشتم شدیم
۸ ماه هستش که تو توی دلمی مامانی😍
چه شب و روز هایی که باهم سپری کردیم….
چیزی نمونده تا لحظه دیدارمون…🥹
بی صبرانه منتظرتم ، که بیای بقلت کنم، ببوسمت،
خیلی دوستت دارم قلب مادر🩷🫀🫂

بماند به یادگار
1404/7/7🩷🫂
مامان نقل نبات مامان نقل نبات ۲ ماهگی
«خدایا، من خسته‌م... ولی تنهام نذار»
من، یه زن باردارم...
نه اونجوری که توی عکس‌های قشنگ و تبلیغای کودک می‌بینی…
نه با لبخند و دست روی شکم و نور نرمِ صبحگاهی...

من یه زن باردارم...
با استراحت مطلق،
با یه دهانه‌ی رحمی که دکتر گفته ممکنه بچه‌م زود بیاد…
با یه تخت که شده زندون تنهایی‌هام…
با پاهام که دیگه جون ندارن،
با کمری که از بس بی‌حرکت مونده، درد می‌کشه...
می‌ترسم...
از اینکه یه روز بچه‌م بی‌هوا بیاد…
از اینکه نتونه نفس بکشه...
از اینکه نباشم کنارش...

خدایا...
هیچ‌کس نمی‌دونه توی این خونه‌ی ساکت،
من با هر ضربه‌ای که بچه‌م به شکمم می‌زنه،
قلبم یخ می‌زنه… که یعنی الان داره میاد؟ یعنی الان؟
هیچ‌کس نیست بغلم کنه بگه: "نه عزیزم، فقط داره بازی می‌کنه..."

من خسته‌م خدایا...
از ترس، از تنهایی، از تحمل، از قوی بودنِ اجباری…

فقط تویی که شب‌ها صدای خفم رو می‌شنوی، وقتی می‌گم:
خدایا، من دیگه نمی‌کشم…
دیگه نمی‌تونم قوی باشم…
منو نگه دار... لطفاً منو نگه دار...




و خدا، آرام و بی‌صدا، در دل مادر زمزمه می‌کند:

من این اشکاتو شمردم،
این روزای درازو دیدم…
هر روزی که روی تخت موندی، هر دردی که توی دلت چرخید،
یه تار از تارهای وجود اون فرزندتو ساخت.

دخترم...
من تو رو انتخاب کردم برای نگه داشتن این جان کوچیک...
نه برای اینکه بسوزی،
برای اینکه بدرخشی تو تاریکی،
که بچه‌ت وقتی بزرگ شد،
بدونه مادرش چه قهرمانی بوده.

قول نمی‌دم که درد نباشه…
ولی قول می‌دم توی هر لحظه‌ش کنارت باشم.
و اون لحظه که بچه‌تو می‌ذارن رو سینه‌ت،
من اشکاتو پاک می‌کنم و می‌گم:
"دیدی که شد...