۸ پاسخ

گناه داره شاید نداشته تو بهش بده دلت بزرگ باشه

به نظر من ۳۰۰بده
ساید اون موقع دستش نمی رسید
یا شوهرش نمیداد یا هرچیز دیگه ای
دیگه گفت زشته یهو خواست دوتا یکی کنه که مثلا کادو عروسی هم داده باشه
به دلت بر نخوره و خوبی تو حفظ کن انگار نه انگار که همجین کاری کرده ..همین ۳۰۰بده که نه مسخرش کنی و نه چیزی دیگه
۲۵۰ یا دویست یه طوریه
حالا هرجور صلاح خودته و دوست داری نظر خواستی گفتم
😊

خسته نباشه واقعا دویست بده

همون ۵۰۰ تولد بچه اش بده

خب باید ببینی تو خانواده ی شما نرخ چقدر هست ؟اون زمان عروسی بقیه چقدر هدیه دادن؟
کارش زشت بوده بعد این همه مدت ،هر چیزی به وقتش قشنگه ولی زیاد به دل نگیر و برای خودت بزرگش نکن ...

۲۵۰بده

من بودم واسش لباس کادو میخریدم

۳۰۰بده بنظرم

سوال های مرتبط

مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۱۱ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما
پارت ۱۵
زینب

از حق نگذریم چون بچه پسر بود براش سنگ تموم گذاشتن یه روستا رو غذا دادن دو بار گوسفند کشتن براش.
حتی به لطف پسرم از من هم نگهداری کردن.
این بین تنها چیزی که اذیتم می‌کرد این بود که هر وقت معصومه اجازه می‌داد پسرم از تو بغلش بیرون میومد و من می‌تونستم بهش شیر بدم.
راستشو بگم،به خاطر شغل نظامی پدرم ما بچه‌هاش یه چیزیو خیلی خوب یاد گرفته بودیم،مدارا کنیم و بسازیم...
حتی به قیمت سوختن جوانی و عمرمون باز بسازیم. مخصوصاً حالا که یه پسر داشتم.
اما باز با این حال بعد از دوران نقاهتم با بابام تماس گرفتم بهش گفتم: خوشبخت نیستم, آرامش ندارم, خستم...
گفت حالا یه بچه داری قبلش می‌شد بهش فکر کرد ولی الان چی؟؟؟
خواستم بهش بگم من که تو دوران عقدم بهت گفتم .
اما کی جرات داشت بهش حرف بزنه!
راستم می‌گفت ، باید به خاطر پسرم تحمل می‌کردم...
و من ۴ سال اون زندگی رو تحمل کردم...
چهار سال کذایی که پسرم بیشتر از من تو بغل معصومه بود،۴ سال دخالت. ۴ سال تحمل...
یه شب وقتی می‌خواستم عرفان رو بخوابونم،طبق معمول هر شب که بهونه ی عمه اش رو می‌گرفت اون شب وسط گریه‌هاش گفت : من مامان معصومه رو می‌خوام!
تنم یخ زد! با وحشت گفتم عرفان چی گفتی؟ اون همچنان داشت گریه می‌کرد با ناله می‌گفت من مامان معصومه رو می‌خوام...
برگشتم به علی گفتم می‌شنوی چی داره میگه!!!!
علی خیلی بی‌خیال گفت چیزی نیست که! حالا معصومه هم بچه نداره این بچه صداش کنه مامان. چیه مگه!
گفتم مگه مادر مرده است که به عمش بگه مامان؟!
علی بهم گفت تو خیلی عقده‌ای هستی،چی میشه دل یه بنده خدا رو شاد بکنی؟
به هر بدبختی بود اون شب عرفان رو خوابوندم.
مامان توت فرنگی مامان توت فرنگی ۶ ماهگی
طبق تاپیک قبلی اتفاقی که دیشب افتاد نتونستم حرفمو بزنم من دو ماه پیش برا دختر بزرگم که پنج سالشع تولد گرفتم بعد مادر شوهرم چون دستش خالی بود کادو نداد تا دیشب رفتیم خونشون گفت چند دست لباس برا درسا اوردم ببین کدومش اندازشه انتخاب میکنی گفتم باشه بعد خواهر شوهرمم گفته برا دخترای منم بگیر مادر شوهرمم گفته باشه دخترای اون پشت سر همن و یک سایز لباس اندازشونه از دختر من بزرگ ترن ولی ریزن یعنی سایز دختر من سایز دخترای اون یکی هست. بعد یک دست لباس کردم بلیز شلوار دیدم قشنگ بود ولی سایز دختر من نبود با یک دست مشکی که اندازع دخترم بود ولی خواهر شوهرم میگفت نه این برا دختر خودم ورداشتم منم عین اون لباس سفیدش جاریم کادو اوردع بود برا تولد دخترم ولی دخترم میگفت مشکی قشنکه میخوام خلاصع رفتیم مقازش که لباس یک سایز بزرگ تر از همون کرمی من وردارم خواهر شوهرمم از لباس مشکی خوشش امده بود برا دختراش ولی دو تا مشکی میخواست باید عین هم میبود ورگنه دختراش میگفتن نه خلاصه از اون کرمی برای دختر من بزرگ نداشت تموم کرده بود مشکی هم همون یک دست بود دو دست نبود بخواد ست کنه برا دختر من کلن بلیر شلوار نداشت همون مشکی اندازش بود فقط بلیز تک داشت خواهر شوهرم گفت ولش مشکی ور میدارم با از همون رنگ سفیدش برااون دخترش بع زور بچه هاشو راضی کرد من دخترمو مقازع نبرده بودم بعد نوبت انتخاب من رسید من گفتم همون بلیز صورتی تک میخوام با یک شلوار بعد فروشنده یک شلوار تک صورتی اورد من ازش خوشم نمیومد یک شلوار مشکی اورد کناراش سفید خوشگل بود گفتم این وردارم با لباس صورتیه یهو خواهر شوهرم اون شلوار ورداشت از جلوم پای دخترش کرد دو تا مشکی شلوار هم اندازه مثلن ست کنه