۶ پاسخ

برو خونه بابات
یا زنگ بزن بابات بیاد ادمش کنه
اون خر آدم می باشه

سلام عزیزم به سلامتی زایمان کردی ؟ مگه قرار نبود مامانت بیاد ؟ نمیشه تو بری خونشون ؟

افسردگی بعد زایمانه. تورو خدا برو خونه بابات چتد روز

عزیزم منم همینطور بودم حتی شبی ک از بیمارستان اومدیم خونمون تاصب میترسیدم اما مثلا میترسی شیر بپره توگلوش خوب یاد بگیر به خودت مسلط باشی اون لحظه تابتونی به بچه کمک کنی اروغش رو بگیر منظورم اینه ترسات رو حل کن تا دلیلی برای ترس نداشته باشی وکاملا طبیعیه به مرور خوب مبشی عزیرم از من ترسو تر فک نکنم کسی باشه تک وتنها توشهر غریب با ۲۰ سال سن بچمو خودم بزرگ کردم بدون ذره ای کمک شوهرم اذان صب میرف شب ساعت ۱۱ میومد اصلان فک نکن نمیتونی تو مادرشی و هیچکس از تو بهر نمیتونه مراقبش باشه.

طبیعیه عزیزم کم کم خوب میشی

توکلتو بکن به خدا هیچ اتفاقی نمیوفته فکر بد رو از خودت دور کن

سوال های مرتبط

مامان عشقام مامان عشقام ۵ سالگی
یه چیزی تو زندگیم داره از پا درم میاره چشم زخم و اعقاد بهش ذوق بچهامو نمیتونم کنم میترسم چشم بخورن عکسشونو یااز خوشیام نمیتونم جایی بذارم اطرافیانم هم چندتاهستن میان خونم میرن من تا مدت ها درگیرمیشم بایه چیزی باعث اعتقادم بهش شده از طرفیم باز وقتی میان نمیتونم خودمو قانع کنم خونموبچهام برق نزنن و غذاو میوه تزیینو همه چی سرجاشو تکمیل نباشه جلومهمون بعد خودمم مثلا میگم خونمو عوض کنم وسایل خونمو عوض کنم از هموناکه گفتم تو اطرافیان نزدیکمن انقدر میترسم که میگم نکنه اگه فلانکارو کنم چشم و اه اونا باعث چیز بدی بشه اصلاامیدو انگیزم نسبت به هرکاریو از دست دادم از بابت چشم زخم دوتا تیکه لباس شیک و گرونم میگیرم انقدربه چشمشون میادجلوخودم یه بار گفتن خوشبحالش خوب برای خودش میگردهومیخره قشنگ چندوقت اتفاقای بدپشت هم برام افتاد خیلی میترسم همش ونیکادو ذکر میگم از حدیث امام صادق بازم میترسم نمیدونم چکار کنم بعد ادما اکثرا انگیزشون برای پیشرفت نشون دادن شایستگیشون به دیگرانه اما من اگه بخوام چیزی به دیگران نشون بدمم میترسم و هیچ انگیزه و امیدی ندارم چکارکنم