منم اینجوری بودم اوایل هنوزم هستم گاهی
تا ی لحظه تنها میشدم انگار تازه عمق ماجرا رو فهمیدم ک باید ی وجب بچه رو بزرگ کنم جدی جدی
ی حس ترس از نتونستن،عشق بهش،حس گناه نسبت ب اینک مامانمو هیچوقت درک نکردم اینمدت
بامادرشدنم تازه فهمیدم مامانم چیا کشیده
بیخابیا...فکر اینک دیگ نمیتونم برم بیرون مث قبل ،دیگ بخودم نمیتونم برسم،گریه کنه نمیفهمم چشه...
تا هم تنها میشدم زیر دوش،تو. دسشویی ،موقعی ک بچم ازم شیر میخورد
مث ابر بهار گریه میکردم...
امیدوارم ک بگذره زود و بخوشی بگذره از اب و گل دربیان بچها
تا دلت بخاد منک سر هرچیزی مص بچه ها گریه میکنم 😓
نه عزیزم انقدر درگیرم که به دلگیری نمیرسم بچه سوممه و دومیه هنوز سه سالشه اولی هم کلاس دومه و درگیر مدرسه فعلا در حالت جنون به سر میبرم تازه هنوز مامانم هست نمیدونم وقتی بره باید چیکار کنم🤕🤕
من بودم
نه من نبودم
بله شدید
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.