۱۳ پاسخ

منم طرفدار طبیعی بودم.ولی واقعا طبیعی مرگ واقعیه زجر دادنه.عمرا دیگه طبیعی زایمان کنم

منم درد طبیعی کشیدم بعد رفتم سزارین اورژانسی بعدش پشیمون شدم پول بیمارستان شد ۳۴تومان اگه خودم از اول میگفتم میرم سزارین میشد ۳۷تومن ای کاش یه راست میرفتم سزارین اینقدرم عذاب نمیکشبدم وقتی یادم میوفته دلم میخواد اشکم در بیاد از ۱۰صبح تا ۶غروب تلاش کردم نشد بخاطر اینکه بند ناف پیچید دور بچه

من طبیعی زایمان کردم سن منم کم بود بچه اول آنقدر اذیت شدم دهانه رحمم باز نمیشد ماما همراه هم نداشتم خلاصه خیلی سختی کشیدم الان مریض نشدم دعا کنین حامله نباشم 🥹🤲

عه چقد تو منی😂
و بعدشم گفتم طبیعی افتضاح بوددددد
سزارین واقن راحته

من دوبار زایمان طبیعی کردم یعنی بدترین کاریه که یه زن میتونه در حق خودش و بچش بکنه ،مردمو زنده شدم ،بچمم دور از جونش داشت خفه میشه لعنت به دکتر که هر کاری کردم راضی نشد سزارین کنه

دقیقا مثل من😂

منم زایمان طبیعی میخواستم اما سزارین اورژانسی شدم

من دوبار طبیعی بودن،خیلی خیلی سخته😭😭😭مثل یه کابوس تایادم میاد گوشت تننم آب میشه🤕اماخداخواست زنده موندم

چقد از زایمانم راضی بودم با درد خفیف رفتم بیمارستان گفتن چهارسانت باز شدی بستری باید بشی
بعد سه ساعتم با کمک ماماهمراهم به دنیا اومد بچه 🥹🥹اصلا از درد یادم نمیاد چیزی❤️

منی ک طبیعی اوردم لعنت ب زایمان طبیعی ک گشاد شد واژنم مجبور شدم ۲۰ روزه رفتم عمل تنگی واژن تو ک گشاد نشدی؟

هیچی به سزارین‌نمیشه طبعی زن می خواد والا من که نیستم ولی الان برای این‌دومی از امپول میترسم🤣🤣

من تازور زایمان اماده بودم روز زایمانم خودمو باختم و خداروشکر سز شدم

چون به خودم شک کردم امشب شوهرم ترشی گرفت از بوی ترشی حالم بد شد ترشی هارو انداختم دور

سوال های مرتبط

مامان هاکان مامان هاکان ۴ ماهگی
یادمه قبل بار داریم به شوهرم گفتم که من از زایمان طبیعی خیلی میترسم لطفا پولی که میخای هدیه برام بخری رو بده من سزارین بشم اونم قبول کرد اما نمیدونم چی شد که با حامله شدنم فوبیای زایمان طبیعی کلا از بین رفت هر روز که به زایمان نزدیک تر میشدم یه حس خیلی قشنگ و عجیبی میومد سراغم دیگ هیچ ترسی نداشتم منی که از ترس درد زایمان طبیعی چند شب تا صبح نخوابیدم روزی که کیسه ابم ترکید ۳۶هفته ۴روزم بودم پدر شوهر و مادرشوهرم منو رسوندن بیمارستانو کارای بستری رو انجام دادن پرستارا داشتن منو میبردن زایشگاه که یکیشون گفت اونجایی که داری میری اخر دنیا
منم خندیدم دوازده ساعت درد کشیدم هیشکی تو زایشگاه نبود دیگ همه زایمان کرده بودن و رفته بودن بخش فقط من مونده بودم دیگ همه پرستارا و دکتر ریختن رو سرم و بالاخره پسرم بدنیا اومد دقیق ساعت ۶و پنجاه دقیقه صبح هاکان من پا به این دنیا گذاشت
لحظه ای که هاکان بیرون کشیده شد و گذاشتنش روی شکمم به حرف پرستار رسیدم که گفت اینجا اخر دنیاس واقعا اخر دنیا بود من با پسرم دوباره متولد شدم