۱۵ پاسخ

بگو‌گوه خوریش به شما نیومده من برای زندگیم چیکار کردم

اگه الان تو بارداری مشکلی داشی بهرحال ولی قضیه چند سال پیش چ ربطی ب الان داره..

من که حالا چهار ماه خونه بهداشت نرفتم
زنگمم میزنن اصلا جواب نمیدم
یا بهونه میار

اصن میرید بهداشت چیکار فقط رو مخ میرن بی شرفا آدم و دیونه میکنن

ول کن بابا عقلشون سر جاشون نیس من امروز رفتم میکه برو یه حا دیگه برا مشاوره تغذیه شنبه هم بیا اینجا مشاوره روانشناسی میگم به من گفتن استراحت باشه دهانه رحمم بازه میگه واحبه

وااااااه زندگی خودته به اونا چه ربطی داره
تازشم قضیه برا ۴،۵ سال پیشه
یعنی چی اخه بدم میاااااد همه چیو به هم ربط میدن
اصلا جلوشون کم‌نیار بگو گذشته خودمه دلیل نمیبینم بخاطرش ب کسی جواب پس بدم

من یک بارم تو بارداری بهداشت نرفتم باید دعوا میکردی

میتونی خودت جدا از بهداشت پیگیر اون مسئله باشی که کامل حل شده باشه و خدا نکرده خطری برای خودت و بچت نباشه.
بهداشتم بی خیال شو زنگ زدن جواب نده اونا مجبورن مادران باردار رو خیلی پیگیر باشن یعنی کل روند وزارتیه
منم سه هفته قبل بستری شدم بعد دو هفته زنگ زدن از صفر همه چیو میپرسید منم گفتم خب با بیمارستان لینکید دیگه چرا از من میپرسی گفتن باید فرم پر کنیم

اگه الان حال روحیت خوبه دیگه جای نگرانی نیست
به حرفای بهداشت توجه نکن آدمو خیلی میترسونن بزار گم‌شن
تویه یک سال اخلاق و رفتار آدم کلی تغییر میکنه چه برسه ۴سال

چرا رفتی اصلا بهداشت..😑

مگه چکارکردی فاطمه🤦‍♀️

گذشته ها گذشته بزارتو گذشته بمونن مهم الان به حرف هیشکی ام گوش نده الان فقط اولویت بچته همین وبس مهم اینه درحال حاظر حالت خوبه

اگه سختت نیست بگو چیکار کردی شاید تونستیم کمک کنیمت

وا اونا از کجا میدونستن

مگه به بهداشت گفته بودی چیکار کردی؟

سوال های مرتبط

مامان حلما🎀🩷 مامان حلما🎀🩷 ۳ ماهگی
پارت سوم زایمان سزارین 🫧💛
انقدر استرس داشتم فقط چشامو بستم یه لحظه خواب رفتم که صدای گریه بچه رو شنیدم خیلی کوتاه بود بعد دکتر گفت چرا بچه گریه نمیکنه بعدش حالم بد شد و دوباره تو حالت خواب رفتم.یهو به خودم امدم موقع بخیه زدن به پرستاری که بالا سرم بود گفتم حالم خوب نیس نفسم نمیاد گفت اکسیژن داری گفتم نفسم نمیاد بر دار اکسیژن رو .اونم گرفت دیدم حالم داره بده میشه حالت تهوع و استفراغ بهم دست داد بهش گفتم سرمو کج کرد به سمت چپ گفت سرت و مستقیم نزار رفتم یه ظرف اورد توش بالا بیارم ولی هرچی زور میزدم بالا نمیاوردم حالم بد بود خیلی.بعدش بهش گفتم بچم بدنیا امد گفت اره حالت بد بود نیاوردیم ببینیش میخوای الان ببینیش گفتم نه خیلی حالم بده.بعد گفتم کی کارم تموم میشه حالم خوب نیس گفت اخراعه دیگه تموم شده که دکتر رفت و پرستارا امدن منو گذاشت رو تخت دیگه و بردن یه بخش دیگه که پرونده بچه و تاریخ و ساعت و اطلاعات و داشتن مینوشتن.منم یواش یواش لرزم شروع شد بود تمام تنم میلرزید و سردم شد کل تنم داشت میلرزید
مامان دختری🤍✨ مامان دختری🤍✨ ۴ ماهگی
ماما گفت چند تا درد رو طی کنی میریم اتاق زایمان و من اصلا باورم نمیشد داره تموم میشه انقد از زایمان طبیعی چیزای وحشتناک شنیده بودم فکر میکردم اون درد وحشتناکی که میگن هنوز مونده😅
خداروشکر همکاری نی نی خیلی خوب بود و به قول ماما چندتا زور خووب نیاز بود تا بچه سون شه بیرون 😂🤌
من چون خوب خوب بلد نبود زور بدم مرحله زور زدم تقریبا زیاد طول کشید ولی باز انقدی سخت نبود 🥲👌
همینطور دو سه تا دردو طی کردم و گفتم دیگه نمیتونم سرش داره میاد بیرون
توی مدت زور زدم ماما همش بهم میگفتی باریکلا شیر زن آفرین مامان همش بهم انرژی میداد که من تونستم اون مراحل طی کنم 🥺
ماما نگاه کرد و گفت دیگه کرون کردم و بریم اتاق زایمان 😍🤍
زود سوار ویلچرم کردن نمیشد پیاده برم ممکن بود نی نی وسط راه دنیا بیاد😂
زود رفتم رو تخت زایمان اونجا مامای مسئول پایین تخت وایساده بود
کلا پنج دقیقه فکر کنم طول کشیدن یا کمتر چند تا زور خیلی محکم زدم و قشنگ حس میکردم سرش داره خارج میشه
یدونه زور که زدم یهو همه دردم رفت حس کردم خالی شدم هیچی دردی نداشتم اون لحظه دیدم دختر نازم دنیا اومد جسم داغشو انداختن رو شکمم چقد ناب بود حسش😭
زود محکم بغلش گرفتم صفت چسبیدمش هی قربون صدقش میرفتم 😍😅
نمیزاشتم برش دارن ببرن کاراشو کنن🥲
پرستارو میگفتن عشق بازیتو بزار واسه بعدا 😂
بخیه هم خوردم ولی کم آمپول بی حسی هم دردی نداشت نسبت به درد زایمان😅👌
برا بخیه وقتی میزدن خیلی کم یه چیزایی حس میکردم ولی خیلی نبود دردش چون من اصلا گل حواسم پیش نی نی بود 😁
قسمت بدش فقط فشار دادن شکم خیلیی برا من حس بدی داشت😮‍💨
چون من خودمم صفت میکردم بدتر دردم داشت ..
اگه برگردم عقب طبیعی انتخابمه💓
اینم بگم هر بدن فرق می‌کنه من خداروشکر لگنم مناسب بود .
مامان آیه ✨♡ مامان آیه ✨♡ ۸ ماهگی
تجربه زایمان من در بیمارستان میلاد اصفهان
از صبح اول گفتن پزشک قانونی باید بیاد تایید کنه، بعد که کلی مارو دووندن گفتن باید صورت جلسه بشه حراست بیاد امضا کنه، همه این کارا انجام شد و من این بین یکی دوبار شیرش دادم، دفعه آخر از بهداشت اومدن واکسن بچه رو زدن و بهم کارت واکسن دادن، بعد یهو دیدم از ان ای سیو صدام کردن برم شیر بدم! (بقیه دفعات به خواست خودم بود)
رفتم و دیدم بچه از گریه ریسه رفته..گذاشتنش تو بغلم و رفتن منم هرکار میکردم سینمو نمیگرفت خیلی بیقرار بود ، یهو پرستار گفت تو که نمیتونی شیرش بدی چجوری میخوای ببریش؟! و من واقعا داشت گریم میگرفت، صورت جلسه رو جلو خودم بلند بلند میخوندن و مینوشتن وسطش پرستاره گفت با وجود خطر مرگ نوزاد میخوان ببرنش!آره من جلو مامانش دارم میگم خانم خطر مرگ داره برا نوزاد !! و یک درصد فکر حال بد منو نمیکردن همینقد ظالم! پرستارای بیست و خورده ای ساله ای که حتی مادر نشده بودن.. بعدا دوزاریم افتاد که منو بعد واکسن صدام زدن که بچه رو نتونم اروم کنم و هول بیوفته تو دلم و نبرمش! ادامه تاپیک بعد