تجربه زایمان من در بیمارستان میلاد اصفهان
از صبح اول گفتن پزشک قانونی باید بیاد تایید کنه، بعد که کلی مارو دووندن گفتن باید صورت جلسه بشه حراست بیاد امضا کنه، همه این کارا انجام شد و من این بین یکی دوبار شیرش دادم، دفعه آخر از بهداشت اومدن واکسن بچه رو زدن و بهم کارت واکسن دادن، بعد یهو دیدم از ان ای سیو صدام کردن برم شیر بدم! (بقیه دفعات به خواست خودم بود)
رفتم و دیدم بچه از گریه ریسه رفته..گذاشتنش تو بغلم و رفتن منم هرکار میکردم سینمو نمیگرفت خیلی بیقرار بود ، یهو پرستار گفت تو که نمیتونی شیرش بدی چجوری میخوای ببریش؟! و من واقعا داشت گریم میگرفت، صورت جلسه رو جلو خودم بلند بلند میخوندن و مینوشتن وسطش پرستاره گفت با وجود خطر مرگ نوزاد میخوان ببرنش!آره من جلو مامانش دارم میگم خانم خطر مرگ داره برا نوزاد !! و یک درصد فکر حال بد منو نمیکردن همینقد ظالم! پرستارای بیست و خورده ای ساله ای که حتی مادر نشده بودن.. بعدا دوزاریم افتاد که منو بعد واکسن صدام زدن که بچه رو نتونم اروم کنم و هول بیوفته تو دلم و نبرمش! ادامه تاپیک بعد

۸ پاسخ

چقدر بیشعور

بیمارستان پولکی میلاد😤
همشون بچه و بی تجربه میان روی مردم تمرین می کنند
آدم بره بهشتی بازم نیدونه قراره رزیدنت ها عملش کنند😑
من مهرگان زایمان کردم اونجا هم به نوعی تلکه میکردن

پرسنل بیمارستان میلاد ۹۰ درصدشون بی تجربه و بی مسئولیتن یه سری دختر بچه دور هم جمع شدن فقط به قروفر و بگو بخند خودشون میرسن نه بحال مریض.منم اونجا بودم داشتن سر زایمان من و بچمو دوتایی باهم خفه میکردن

سعدی هم هی میخاستن بچه رو نگه دارن یعنی میترسوندنت یا شایدم زیادی محتاط بودن که خودت بمونی، ولی رسیدگی و پرستارو دکتراش خوب‌بودن

وای خدای من🫤

چقدر سخت گذشته بهت 😞خداروشکر که بخیر گذشته

پزشک قانونی واسه چی

بیمارستان میلاد فقط پول میخان اصلا ذره ای سلامتی و آرامش براشون مهم نیست. بدترین بخشش زنان و زایمانش

سوال های مرتبط

مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ روزهای ابتدایی تولد
از عصر میخواستم برم سرویس وقت نمیکردم الان رفتم سرویس خب بخاطر بخیه ها نمیتونم زود از سرویس بیام بیرون دیدم شوهرم داره بچه رو میخوابونه تقریبا خواب بود رفتم سرویس یهو دیدم شوهرم داره با صدای بلند صدام میزنه فکر کردم توهم زدم دیدم دوباره صدام زد با دو رفتم تو خونه دیدم بچم رو دستشه از سر تا پاشو رو پتو و تشکشو بالا اورده اینقدر زیاد که حتی از دماغش هم در اومده بود ، همین که رفتم با صدای بلند دعوام کرد گفتم خب چیکار کنم خودمم درد دارم داد زد گفت اگه درد داری و نمیتونی خب برو خونه مامانت بمون که یکی کنارت باشه بچه رو برداشتم اب زدم صورتشو شستم و گرفتمش تو بغلم تا اروم بشه بعد لباسشو عوض کنم و با گریه ش گریه کردم ، شوهرم اومد پیشم گفت چیه خب گفتم هیچی گفت خیلی ترسیدم تا حالا اینجوری ندیده بودمش و وایساد توضیح داد که چطوری بوده منم هیچی نگفتم فقط گریه میکردم ، بعدش رفتم سرویس نوار بهداشتی گذاشتم و اومدم دیدم گرفته تو بغلش داره خوابش میکنه رفتم ازش بگیرم گفت خب داره میخوابه دیگه گفتم میخوام بچمو بغل کنم خودم میخوابونم بعد دید من چقد ترسیدم بهم میخندید و شوخی میکرد
خیلی سخته بچه داری واقعا سخته ، هرچی هم بشه مقصر مادر میشه
مامان حلما مامان حلما ۲ ماهگی
مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 روزهای ابتدایی تولد
تا رسیدم چند سوال ازم پرسید گفت خانم بخواب معاینت کنم گفتم عمرا اگه بذارم خاطره بدی دارم تو این بیمارستان و معاینه کردن بچه اولم ۳۶هفته اومدم کیسه اب با ناخنتون که کاشت بود ترکوندید خلاصه گفت خانم معاینه نکنم تو راه خونه زایمان میکنی گفتم نمیذارم گفت شوهرت صدا کن بهش بگم گفتمش مردا چه میدونن از معاینه چیه بهش میگی میگه باشه معاینه کن دیگه منم مجبور بود وترس از دردی که داشتم گذاشتم معاینه کنه که یهو گفت خانم ۴سانت بازی سر بچه داره میاد بیرون رفت زنگ زد اتاق عمل گفت ارژانسی عمل بشم یکی بسر اومده یکی بریچه ۳۲هفته ۶روز منم بیشتر ترسیدم ترسم از اینکه بچه هام چیزشون بشه از عمل نترسیدم ولیچر برام اوردن شنیدم که گفت همراه حمیدی منم گوشی زنگ زدم مامان شوهرم گریه میکردم میخوان عملم کنم مادر شوهرم فقط بهم دلداری میداد که من الان اسنپ میگیرم میام دیدم پرستار با علی بحث میکرد که چرا زود نیوردیش بچه داره به دنیا میاد من ولیچر اوردن من با گریه نگاه علی میکردم منو برن اتاق عمل ساعت ۱۷:۴۵بود وارد اتاق عمل شدم تمام ترسم ریخت قشنگ داشتن بام حرف میزدن که امپول تو کمرم زدن بعد چند دقیقه از کمر به پایین بی حس شدم شروع کردن به عمل کردن من هیچی نمیدیدم فقط میشنیدم که قل اول دراوردن گریه اشو شنیدم بعد چند ثانیه قل دوم اونم گریه کرد شروع کردن تمیز کردن شکمم بخیه زدن ربع ساعت طول نکشید هیچ دردی حس نمیکردم
مامان توت فرنگی🍓🍒 مامان توت فرنگی🍓🍒 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۳#
بعد معاینه و سونو بهم لباس دادن و گفتن برو بالا برا زایمان
حالا من که آمادگی نداشتم ولی واقعا خسته شده بودم و دلم میخواست زودی زایمان کنم قیافم اینجوری بود😭😐🤔😳😍
ساعت ۲ بود رفتم بالا بخش زایشگاه اونجا رگ گیری کردن ‌و انژوکت زدن که البته ما گفته نماند که ۳ بارش با ناموفق بود و😭🥲 رگ دستمو پاره میکردم دانشجو های ......😤🤬
بعدش کم کم سرم زدن و بازم معاینه کردن که بعضیاشون عین وحشیا بودن و واقعاااا هم درد داشت 💔
دیگه شروع کردن به زدن آمپول فشار که ۳ تا زدن با یکدونه قرص زیر زبونی و آمپول برای دهانه رحم نرم شده🙋
دیگه کن کم دردا داشت شروع میشد و نوار قلب به شکمم وصل کردن و انقباض ها داشت شروع میشد 😵‍💫😊
من همشون رو با نفس عمیق رد میکردم چون واقعا فوق العاده برام عمل می‌کرد 🫂🥰
ساعت ۶ و نیم اومدن معاینه که بعد گفتن سر بچه تو لگن نیس و ورزش کن تا بیاد منم با وجود درد حرکت قر دادن رو رفتم 💪نزدیک یکساعت ورزش کردم و نچتاکید داشتن که موقع درد و انقباض حتما انجام بدم که بهتر عمل می‌کنه 🥴
حرکت سجده رو رفتم ک بنظر من موقع انقباض سخت بود برام ومیگفتن تو اتاق راه برو و ایستاده باش تا بیاد ب لگن
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ روزهای ابتدایی تولد
سریع بچه رو برداشتن گذاشتن تو دستگاه و بهش اکسیژن وصل کردن من نمیدیدمش درست فکر میکردم پروسه ش همینه ولی بچم نفس کم اورده بود ، دوباره تا جفتمو کشید بیرون کلی درد کشیدم و بعدش سه تا چهارتا نخ کامل بخیه خوردم و اونجوری ک خودم حس کردم انگاری چهل تا بخیه خوردم و هنوزم نمیدونم چندتاس ، تا تموم شد و بهشون گفتم خیلی زحمت کشیدید دستتون درد نکنه واقعا مرسی ، (من بدبخت فکر میکردم مشکل از خودم بوده و اصلا به فکر اینکه دردام شروع نشده و اینا کاربلد نبودن نبود تشکر کردم ) بعد دیگه از تخت اومدم پایین رو یه تخت دیگه خوابیدم گفتن بچه باید بره ان ای سیو گفتم چی ؟! چرا ؟! بچم مگه چشه ؟! گفتن عزیزم ان ای سیو اصلا اونجوری که فکرشو میکنید نیست و براتون بزرگش کردن و اتفاقا برای بچه خوبه و فلان ، حتی ماما همراهم بنده خدا با دکتر اطفال هم هماهنگ کرده بود پشت در منتظر بود که همین که بچه رو گذاشتن تو دستگاه به سرعت برق اومد بچه رو چک کرد و رفت ، بچم اکسیژن کم آورده بود و یکم اب خورده بود که دکتر اطفال ساکشن کرد براش و رفت ، بعد ماما همراهم بهم گفت عزیزم باید چکت کنم یکم تحمل کن ببینم بخیه هات خوب باشه گفتم نه تورو خدا نه گفت نمیشه بخدا باید چک کنم ، چک کرد و بعدش نفس بچم خوب شد اوردن شیر دادم گفتم بچم خوبه ؟ میگفتن اره چند بار رفتن اومدن و اکسیژنشو تنظیم کردن تا خوب شد و گفتن دیگه لازم نیس بره دستگاه
مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
پارت آخر
بچه رو نشونم دادن و رفتن بعد نیم ساعت بخیه زدن و این کارا آوردنم تو ریکاوری.اونجا بشدت سردم بود ولی خدا خیرشون بده به محض میگفتم درد داره میاد سراغم بهم مسکن تزریق میکردن دو ساعتی اونجا بودیم بردنم تو بخش مادر و نوزاد.مامانم اونجا منتظرم بودرفتیم تو اتاقم و جاگیر شدم بچم رو برام آوردن چه شیرین بود چه حس زیبایی ایشالا قسمت اونای که آرزوش رو دارن
فرداش دکتر اومد و گفت باید آزمایش بدی انجام که دادن ماما بهم گفت مرخصی و فقط باید جواب رو نشون دکتر بدم ما هم آماده شدیم برا رفتن به خونه جوابش که اومد گلبولای خونم پایین بود گفتن باید بمونی یه ضد حال دیگه.وسایلای که جم کرده بودیم رو دوباره جاگیر کردیم تو کمد.جاریم به همسرم گفت یه شربت مینتو بگیر بیار خرید و تا فردا چن مرتبه از این شربت خوردم فرداش باز آزمایش گرفتن گفتن گلبولات خوب شده ولی باید یه آزمایش ادرار هم بدی.یه ماما لعنت شده اومد ازم آزمایش ادرار بگیره خیلی وحشی بود وحشیانه سون وصل کرد و آزمایش گرفت هنوز بلند نشده بودم تا لباسم رو بپوشم پرده رو زد کنارهمه همراهیا نگاه میکردن.گفتم این چه وضعشه گفت خانم من کار دارم مگه تو یکی هستی خیلی لنده داد بهم و رفت.جواب آزمایش اومد که دکتر گفت پروتیین دفع میکنی.منو بگو فقط اشک میریختم همه دور و بریام رفته بودن فقط من مونده بودم هرچی گفتم من خودم میخام رضایت بدم گفتن نمیشه. باز پرستار صدا کرد که بیاین برا کارای ترخیص انگار دنیا رو دادن بمن مرخص شدیم و اومدیم خونه بمحض اومدنم تو خونه شیرم خوب شد و بچمم سیر شد
مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین ۴ بیمارستان نیکان :
توی ریکاوری بودم حالم خوب بود داشتم میخندیدم به پرستارا و خداروشکر میکردم فکر نمیکردم انقدر راحت باشه استریم صفر شد یهو گفتم تموم شد دیگه اتاق عمل .
بعدش صدای گریه ی یکی از نوزادا اومد اونچا لودن توی این شیشه ها .
بعدش من به پرستاره گفتم این صدای بچه ی منه ؟گفت اسمت چیه برم چک کنم از روی دست بمدش بعد گفت اره بچه توعه داشت گریه میکرد ...گفتم بیارش شیر بهش بدم گشنشه حتما بعد اوردتش تاانداخت رو سینم گرفت یکم میک زد دیگه ول کرد پرستاره هم گذاشت روی سینم و رفت بچمم ارومه اروم خواب بود مم همش باهاش حرف میزدم با دستام سفت گرفته بودمش ...قلبم رفت برااش ...
بعدش به من گفت اتاق چی میخوای وی ای پی خصوصی یا دو تخته گفتم خصوصی گفت خالی نداریم گفتم وی ای پی گفت اونم گفتن خالی نیست فقط یدونه اتاق دو نفره هست ...
دیگه چاره نداشنم گفتم باشه گفت ولی میسپرم خالی شد جابجا بشی ...
منو اوردن بیرون با بچم روی سینم همونجوری به باباش هم نشون ندتده بودن فقط اونجا ی لرزی افتاد تو تنم که فکر کنم بخاطر خونی بود که از دست داده بودم ...میلرزیدم بعدش ی پرستاره اومد گفت ببینم پانسمانتو که خونریزی نکنی زد بالا لباسمو یکم فشار داد شیکممو که بیوفتم خونریزی تخلیه شه رحمم ...فقط اونجا درد داشت یکم ولی من به دکترم گفته بودم که خالی کنه شکممو بعدش اینجوری فشار ندن انجامم داده بود ولی اینجوری کردن دیگه ...
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 روزهای ابتدایی تولد
#پارت_چهار_تجربه_زایمان_سزارین
وقتی بخیه زدن پرده رو برداشتن و دوتا سه تا پرستار مرد و زن اومدن و بلندم کردن و گذاشتنم رو تخت و بردن بخش ریکاوری
همین که بردن من من اینقدر سردم بود که کل بدنم می‌لرزید و دندونام میخورد به هم
به پرستار گفتم و روم پتو کشید 🥶
بازم سردم بود
یه پرستار دیک اومد یکم شکمم رو ماساژ داد هیچی نفهمیدم گفتم تا میتونی ماساژ بده که تو بخش نمی‌ذارم دست بهم بزنید 🤣
گفت زیاد هم لازم نیست
رفت بچمو آورد سینمو ماساژ داد یکم شیر اومد گذاشت دهن پسرم
وایییییییی نگم از اولین باری که سینمو گرفت
چقدر حس خوبی بود 😭
اینقدر گشنش بود که سینمو ول نمی‌کرد ولی پرستار گفت کافیه
بازم لرز تو بدنم بود که این بار گفتم برام دستگاه آورد گذاشت بالا سرم ولی واقعا اینقدر سردم بود که هیچ جوره گرم نمیشدم 😩گفتم بخاطر اثر داروهاس
پسرمو بردن گفتن بعدا میایم دنبال توام
ولی دلم میخواست بگم نبرینش 😅
بعد بیست دقیقه نیم ساعت هم اومدن دنبال خودم
وقتی بردنم بخش یهو شوهرم اومد بالا سرم باخنده گفت پسرمونو دیدی😍پرستار ترسید بیچاره 🤣
گفتم آره شبیه خودت بود 😐🤣
خلاصه بردنم تو اتاق خودمم همه دورم بودن همش میگفتم پس چرا هامین رو نمیارن نکنه چیزی شده
که یهو پرستار اومد تو گفت بفرمایید اینم گل پسرت 😍
واییییی من همش در تلاش بودم ببینمش
نوبت به شیر دادن رسید
خیلی مرحله سختی بود چون اطرافیانت بلد نیستن خوب بگیرنش که سینتو بخوره توام دراز کش افتادی رو تخت
پرستار گفت یکم بدوش بریز تو قاشق بده بهش
خلاصه اونقدر شیر نداشتم مجبور شدم بعد چند ساعت بهش شیر خشک بدم 😢
مامان هانا خانم مامان هانا خانم ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۱
هفته ۳۸ و ۵ روز رفتم برای معاینه دکتر گفت اصلا سر بچه تو لگن نیومده و هنوز بالاس منم با کلی استرس ورزش و پیاده روی رو زیاد تر کردم
دو شب بعدش یه شیاف گل مغربی گذاشتم خوابیدم نصف شب یه سر رفتم دستشویی اومدم دیدم یکم دلم درد می‌کنه، ساعت شیش صبح دوباره پاشدم برم دستشویی دیدم یکم شلوارم خیس شد تو دسوییی همینجور آب ازم اومد پایین و لکه خون اومد
رفتم حموم آماده شدم رفتم سمت بیمارستان
منو بستری کردن دکتر ساعت هشت اومد بالا سرم معاینه کرد گفت یک سانت بازی ولی انقباضات خیلی خوب داره پیش می‌ره همینجور فعلا ادامه می‌دیم
گذشت تا ساعت ۱۲ دیدم دل دردام داره بیشتر میشه ولی قابل تحمل بود دکتر گفت یکم دیگ میام معاینه کنم ببینم چقدر باز شدی یک ساعت گذشت دیدم خبری از دکتر نشد، ماما اومد معاینه کنه گفتن دکتر گفته خودم میام گفت مادر دکتر فوت شده ول کرد رفت ، اونجا بود که استرس به دردممم اضافه شد ، ساعت دو بود ک باز معاینه کردن گفت ۴ سانت باز شدی نگران نباش دکتر انکال میاد بالا سرت
منم دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد
زنک به دکتر انکال زدن گفت براش آمپول فشار بزنید که زودتر انجام بشه
از یه جایی به بعد دیگ نفهمیدم کجام و چیکار میکنم فقط خواهش و التماس که مسکن بزنید من آروم بشم
ماما معاینه کرد گفت هشت سانت باز شدی خیلی خوبه یکم دیگ تحمل کنی بچه به دنیا میاد
زنک به دکتر زدن دکتر گفت باید بیام معاینه کنم
اومد معاینه کرد گفت موقعیت حنین بده باید فوری ببرین اتاق عمل اورژانسی سزارین بشه
اونجا بود که کلی گریه کردم و گفتم من این همه درد کشیدم که الان سزارین بشم
اینقدر جیغ زدم که نفهمیدم چ جوری تا اتاق عمل منو بردن
آمپول بی حسی رو زدن به کمرم دیک اونجا بود که هیچ دردی نفهمیدم
مامان برسام وبردیا♥️ مامان برسام وبردیا♥️ ۱ ماهگی
پارت هفتم ♥️
اون حس سوختن و تلخی ته گلوم که از بین رفت احساس کردم دارم کِش میام😐😶 بعد گفتم چرا داره اینجوری میشه چیشده و اینا که پرستار گفت دارن سر بچه رو میکشن بیرون.
چند ثانیه این حالت ادامه داشت که بعد دکترم بهم توضیح داد و گفت خط سزارین رو کوچیک برش دادم چون سزارین هات نزدیک بوده زیاد باز نکردم نگران نباش هیچ مشکلی نیست. خلاصه بعد چند ثانیه بچه رو در اوردن و یهو صدای بلند جیغاش اومد و گریه کرد.. خیلی حس خوبی بود خیلی حس نابی بود همون لحظه حس کردم رو ابرام همه رو دعا کردم اول اونایی که بچه میخوان و مشکل دارن گفتم خدایا زودتر دامنشون سبز بشه خداشاهده الان بعد 19 روز که دارم مینویسم تمام موهای تنم سیخ شده.. بعد برای خانوادم و دوستام و همه کسایی ک میشناختم دعا کردم مشکلاتشون حل شه همه عاقبت به خیر شن.. توی این فاصله بچه رو تمیز کردن بعد اوردن گذاشتن روی صورتم.. بردیا موهاش مشکیِ مشکی بود درست برخلاف برسام که موهاش حتی موقع دنیا اومدن کاملا طلایی بود 😅😅
اینم عکس بردیا☺️