۵ پاسخ

اوه اوه چ بی شرف بوده

همین دیگه نتیجه کارش میشه یه بیماری

وااای کلی هم بچه دزدیدن
من کلیپارو دیدم ولی نتونستم تا اخر ببینم

یه سری هام بچه میدزدین

اون زلزله خیلی دزدی شد حتی ماهمسایمون ازبم بود تعریف میکرد که دست جنازه هاروقطع میکردن برای النگو ها،،،

سوال های مرتبط

مامان دردونه جون مامان دردونه جون ۶ سالگی
سلام شبتون خوش
خیلی دلی ، به مناسبت تولد پسرم 🥹
شش سال پیش چنین موقعی ی پسر تپل سفید با موهای بلند و مشکی دوازده ساعتی بود بدنیا اومده بود
یادم میاد وقتی بهوش اومدم دستگاه بهم وصل که فشارم رو چک کنن
سر عمل رفته بود روی ۲۰ دکتر به مامانم و همسرم گفته بود اینجا واینسین معلوم نیست کی بهوش بیاد خیلی وضعش بده، بیچاره ها چخ استرس کشیده بودن تو غربت آخه من واسه سزارینم رفتم مرکز استان، از اون طرف بچه ایی که صدای گریه اش نمیاد و کبوده و اکسیژن بهش نمی‌رسیده باید زیر دستگاه می‌بود....خلاصه به خواست خدا من خیلی طول نکشید بهوش اومدم ، ولی پسرم کنارم نبود چقدر نگران بود، 🥺 چ روزای سختی بود ، یادمه نمیتونستم شیرش بدم درد داشتم، ولی گذشت الان فسقل برا خودش مردی شده از بس شیطونه و همش تو آفتاب ی لاغره سبزه شده😆 مهد میره مشق مینویسه، زبون هم داره دو متر ماشالا🥰
خداروشکر بابت وجودشون🙏❤️
هر چند من حس میکنم مامان خوبی نبودم دارم تلاشمو میکنم بهتر شم کاش بتونم بهترین ها لحظات رو براش بسازم...
دیروز هم رفتیم کیک و کادو گرفتیم تو پارک عکس گرفتیم ازش
امروز بردم پارک باز ، شامی هم که دوست داشت براش خریدم
که لذت ببره😊

فرزندپروری فرزندپروری فرزندپروری
مامان آراد🎆 مامان آراد🎆 ۶ سالگی
۵ ،۶ سال پیش وقتی گذاشتن تو بغلمون و عاشقانه بهشون نگاه میکردیم، صدای گریه ایی ک می شنیدیم همونجا اولین دعا براشون عاقبت بخیری شون بود ، آینده ایی موفق بود
روز ها و سال ک گذراندیم سخت بود پر چالش بود شیرین بود دغدغه این پنج ،شش سال از اول گریه های شبانه کولیک ، رفلاکس ،واکسن ، بد غذایی ها ، وزن گرفتن و ووووو..... و الان وارد چالش بعدی میشیم مدرسه رفتنشون دغدغه ایی ک فقط مادر ها درک میکنن چ استرس هایی ک داریم فکر هایی ک داریم و اینجا میگیم
پنج شش سال گذشت چ دوست های خوبی پیدا کردیم، بجه هامون با هم قد کشیدین ، اینجا شاهد گریه ها و خنده ها هم بودیم
مامان هایی ک مث من برای اولین بار قدم گذاشتن تو این راه پر از استرس و هیجان هستن
امشب داشتم وسایل گل پسر رو جمع میکردم و باهاش صحبت میکردم روی لب هام لبخند و خنده تو دلم غوغا پر از استرس و فکر و خیال
یه جورایی هم خوشحال هم ناراحت
دیگ دارن بزرگ میشن
دیگ وارد اجتماع شدن
چشم بهم بزنیم میبینم ک دیگ بزرگ شدن
دیگ خبری از این هیاهو و صدای زیاد تلویزیون ریخت پاش و........ نیست

امیداورم این مسیری ک وارد شدیم هم گل دسته ها هم خودمون موفق باشیم

فرزند پروری
کولیک
رفلاکس