پارت ۱
شب قبلش من با ماما همراهم هماهنگ بودم قرار بود دکتر هارو راضی کنه من برم بندر عباس صبح بستری بشم با سوزن فشار بچه به دنیا بیاد هفته پیش هم همش بارندگی بود دو دل بودم بشینم ۴۰هفتم کامل بشه یا برم خودمو بستری کنم
در خواب ناز بودم یهو یه چیزی انگاری زیر دلم ترکید ولی کیسه آبم نبود یع دردی هم گرفت زیر دلم رفتم سرویس و اومدم خوب شدم دوباره اومدم دراز کشیدم که بخوابم دوباره گرفت یع دردی زیر دلم تیر میکشید تا واژنم نه نمی‌تونستم بشینم ن دراز بکشم همین جور زیر دلم رو گفتع بودم و مینالیدم شوهرم گفت چته گفتم هیچ زیر دلم دردع گفت بخواب خوب میشی دوباره دراز کشیدم دیدم ن میتونم بشینم ن دراز بکشم اصلن فکرم رو درد زایمان نبود اومدم گوشی مو چک کنم دیدم ماما همراهم پیام دادع تا قبل از ظهر خودتو برسون کارتو انجام دادم ک بیای بستری بشی منم بهش گفتم باردندگی شدیده نمیتونم بیام بزار ۴۰هفتم کامل بشه هفته دیگ میام هوا هم یکم بهتر بشه بعد
همین جور هم هعی زیر دلم میگرفت و ول میکرد رفتم ت اتاق گفتم یکم راه برم شاید بهتر شدم دیدم ن واقعنی درد زایمانه ب ماما همراهم پیام دادم گفتم من دردم گرفته فکر کنم دردع زایمانه هعی میگیرع ول میکنه اونم گفت ببن اگه منظمن سری خودتو برسون ولی تا بندر هم ۱ساعت راه بود بارندگی شدید هم بود اصلن نمیشد دو قدم رفت گفتم من میرم همین بیمارستان شهر خودمون تا معاینه ام کنن ببنم چند سانتم اگ شد میام گفت اگ بری اونجا نگه ات میدارن خودتو برسون

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط