پارت ۲
دستگاه وصل کرد یکی از پرنسل داشت مشخصاتم ت دفتر ثبت میکرد گفت چند هفته ایی گفتم پریشب ک اومدم گفتن ۴۰ هفته ۴ روز با پریودی ۳۹ هعته ۳ روز با انتی ی دکتر خوش اخلاق اونجا بود ک معاینه میکرد و کاراشون انجام میداد گفت سابقه بیماری نداری گفتم دیابت بارداری دارم گفت حتما امشب باید بستری بشی چون دیابت داری ۴۱ هفته ایی گفتم ن میرم فردا میام خودمم خیلی از بارداری خسته شده بودم دیگه فقط خواستم تموم بشه اونا میگفتن باید بستری بشی از من ک ن میرم صبح میام اخه دلم پیش دخترم بود و گفتم برم ی دوشم بگیرم صبح بیام دکتر گفت ن اگه رفتی چیزیت شد چی گفتم ن چیزیم نمیشه گفتن پس برو ب شوهرت بگو بیا رضایت بده ک از اینجا رفتی هرچی شد ب عهده خودتونه گفتم باش شوهرم اومد ک رضایت بده بهش گفتن هفته خانومت بالاست و باید امشب بستری بشه شوهرم گفت خو بستری شوو گفتم ن میریم خونه صبح میام گفت باش دکتره گفت برو دراز بکش تا معاینت کنیم ببینم در چ حالی رفتم دراز کشیدم گفت دو سانته و دیگه نمیشه بری حتما باید بمونی چون دوسانتی منم بغض گلوم گرفته بود کسی هم همراهم نیمده بود فقط شوهرم بود دیگه هر جوری بود گفتم خو باش بستری میشم یکی از همون خانمایی ک اونجا بود و ماما همراه هم بود گفت ماما همراه داری گفتم ن گفت حالا ک اینجوری شد خودم میام ماما همرات میشم ولی فک نکنم تا صب بزایی شوهرمن گفت اره ماما همراهش باش حواست بهش باشه گفت باش خالاصه شوهرم رفت ک پرونده بگیره ک بستری شم اومد بستریم کردن گفتن برو داخل خوده لیبر لباست عوض کن پروندت بده ب پرسنل شوهرم برگشت خونه ک مادر شوهرم مامانم وسایل خودم بچه بیاره

۳ پاسخ

ادامشم بزار زووود

عزیزم 🥺

خببببب

سوال های مرتبط

مامان ایلین و دلوین مامان ایلین و دلوین ۲ ماهگی
پارت ۴
کم کم دردام شروع شد و زود تموم میشه با تکنیک تنفس تحمل کردم ماما رفت و ی قوطی ادرار اورد گفت اینم باید انجام بدی سرم قطع کرد گفت با سرم برو بیا تا دوباره nst بهت وصل کنم رفتم انحام دادم اومدم دراز کشیدم دوباره دستگاهه وصل کرد هی دردام زیاد شد ولی با تنفس تحمل کرد ی نیم ساعت یکساعتی بود ک ماما رفت کسی پیشم نبود شوهرم پیامم دادگفت چطوری گفتم نمیتونم تحمل کنم برو رضایت بده ک سزارینم کنن گفت ن چند سالی هست ک ممنوع شده نمیزارن قربون صدقم میرفت من فقط اشکم میومد مامانم زنگ زد گفت چجوری گفتم خوبم نفهمید ک سرم فشار بهم وصله شوهرم زنگ زد گفت مگه سرم فشار بهت وصل نی گفتم چرا گفت مامان نفهمیده گفت ن درد دارم دعام کن ساعت ۳ نیم بود ی مانا دیگه اومد بالا سرم nstخورده بود بهم دوباره ژل زد درستش کرد گفت تکون نخور تا درست کار کنه گفت بزار معاینه کنم ببینم چجوری معاینه گرد گفت ۲ سانتی گفتم یا خدا انقد درد کشیدم تازه دوسانتم گفت تکون نخور تا برم نمازم بخونم بیام گفتم باش تا اومد من سوره انشقاق و ۷ بار دعای ناد علی خوندم و حضرت فاطمه قسم میدادم و موقع دردارم امام صدا میزدم نمازش خوند اومد گفت دستشویی نداری نگفتم اره گفت خو برو بیا رفتم اومدم دردام زیاد میشد ولی وقتی میدید دارم تا تنفس تحمل میکنم تشویقم میکرد گفت عالیع کلاس رفتی گفتم ن گفت دردات ک شروع شد همینجوری ادامه بده دکتره اومد واسه معاینه گفت اصلا رحمت پیدا نمیکنم جلل خالق و گفت حال ندارم پیداش کنم ماما اومد گفت بزار یچیزی بهت بدم بخوری یکم ابمیوه خرما بهم داد ک خودم گفتم دیگه نمیخورم
هیی nst نگا میکرد میگفت تکون نخور درست ثبت نمیکنه نگوو ک ضربان قلب بچه بالا بود یعنی تا موقعی ک زایدم این ب من وصل بود
مامان لیانا🍓🫧 مامان لیانا🍓🫧 ۲ ماهگی
تجربه زایمانم🎀

ساعت ۱۲و نیم شب بوود را افتادیم بریم بیمارستان خیالم راحت یود خونه تمیز همه کارامم کرده بودم شوهرم منو از زیر قرآن رد کرد و اومدیم سوار شدیم ی حسی میگفت ک میرم با نی نی برمیگردم از یطرفی هم درد نداشتم میگفتم خدایا برنگردم بدون نی نی دیگ خسته شدم از انتطار دل تو دلم نبود فقط ببینمش خلاصه رسیدیم اول بیمارستان بهارلو نامه رو نشون دادم گفتن درد داری گفتم نه گفتن بستری نمی‌کنیم که یا کیسه آبت پاره شده باشه بستری میکنیم یا درد داشته باشی بد گفت بشین تا صدات کنم بیای معاینت کنم اومدم بیرون ب شوهرم گفتم بیا بریم بیمارستان اکبرآبادی با اینکه خیلی بد تعریف کرده بودن ازش ولی گفتم برم خودم ببینم چجوری رفتیم اونجا ک گفتم اینجوری دکترم نامه داد گفت برو هرجا خواستی بستری شو و س سانتم فقط ی کم شکمم درد میکنه گفت اینجوری ک بستری نمیشی گقتم دکترم گفتم تا ۴ صبح امشب دیگ کیسه آبم پاره میشه🤣گفت چقد مطمعن!!بد گفتم الان چیکار کنم برم گفت نه بشین مدارکت بده تا دکتر بیاد معاینت کنه
مامان ایلین و دلوین مامان ایلین و دلوین ۲ ماهگی
مامان شاهان👶🏼🫀 مامان شاهان👶🏼🫀 ۶ ماهگی
سلام صبح بخیر مامانای عزیز 🌹

تجربه زایمان...🙂
۹ فروردین صبح من وقت دکتر داشتم رفتم بعد فشارمو گرفتن گفتن ۱۴ روی ۱۰ فشارت باید بستری بشی بعد نوشتن آزمایش گفتن برو آزمایش بده تا جوابش بیاد بیا کارای بستری رو انجام بده منم هم استرس داشتم هم میترسیدم بعد رفتم کارو کردم تموم شد جواب آزمایش اومد بردم پیش دکتر گفتش دفع پروتئین داری بعد منم ک ب شوهرم گفتم میگن باید بستری بشی قبول نکرد گف زود بر اومدن بچه بعدشم تورو اینجا ازیتت میکنن وقتی درد نداری چون طبیعی بود زایمانم...
خلاصه شوهرم رضایت داد اومدیم خونه دکتر ب شوهرم گفت داری خانومتو میبری خانومت فشارش بالاس حر لحظه امکان دارع تشنج کنه ب خانومت یا بچه چیزی بشه خلاصه خیلی گفتن دکترا ولی این گفت ن که ن
اومدیم خونه هرکی ی چیزی ب شوهرم میگف ک چرا بستری نکرد یعنی اینم بگم یکم آمادگی نداشتیم دیگ موندم ۱۱فروردین رفتیم بیمارستان ک منو بستری کنن ساعت 1 ظهر بود که منو بستری کردن و از ساعت ۳ظهر شروع کردن ب وصل کردن سرم و آمپول اینا بعد دکتر اومد معاینه کرد گفت اصلا دهانه رحمش باز نیس آوردن سوند رحمی گذاشتن با سوند رحمی معاینه ۳ سانت باز شد تا ساعت ۱۲ شب دیگه پدرمو در آوردن رفته رفته درام بیشتر میشد ولی هیچ تغییری نمی‌کردم دهانه رحمم همون ۳ سانت مونده بود
بعد هرکی میومد میزایید می‌رفت من میموندم دکترا دیدن ترسیدم بعد توی زایشگاه هم کسی نبود رفته بود بیرون دیده بود مامانم آبجی بزرگم شوهرمو مادر شوهرم جلو در زایشگاه بعد بهشون گفت بود کسی نیس اگ میخایید بیایید ببینیدش بعد همشون اومدن پیشم نشستن تا همشون برن ساعت شده بود ۲ اینم بگم به قول پرستار تنها کسی بودم ک خانواده اش اومده بودن داخل زایشگاه 😂🥲
مامان حسین مامان حسین ۵ ماهگی
مامان مهراد مامان مهراد ۱ ماهگی
#تجربه زایمان
جمعه بود که قصد داشتم برم نوارقلب بگیرم چون دکتر گفته بود هفته ی آخر یک روز در میان برم ، از صبحش هم شکمم سفت بود اصلا شل نمیشد و حرکات قوی حس نمیکردم ، نوارم خوب بود ولی بیمارستان هاجر میگفت باید بستری بشی چون هفته ی آخری ، منم گفتم نوبت دکتر خودم فرداست ، گفتن پس انگشت بزن و امضا بده که خودت رضایت نداری ، اون شب با یکم استرس خوابیدم ، شنبه نوبت دکترم بود صبحش رفتم نوار گرفتم دوباره ، دوباره انگشت شدم و اومدم پیش دکترم ، دکتر محمدی گفت تا امروز خودم هستم بستری شو ریسک نمیکنم ، ماما همراه ام قائدامینی بود بیمارستان پارسیان ، رفتم گفتم یکساعت دیگه بیام ، گفتن امضا بده یکساعت دیگه میای ، ماما ام گفت بیا شیفت خودم الانه بعدش هم میمونم واست ، گفت بیا یه گل مغربی بزارم واست ، گذاشت و انقدر عرق بهم نشست که پشیمون شدم برم خونه ، زنگ زدم که من بستری ام ، گفتم هول نکنید فعلا ، دراز کشیدم آمپول فشار و همه چی وصل کردن و دوباره معاینه تحریکی و چنان ضعفی بهم نشست که فقط زنگ میزدم که واسم خرما بیارید ، مامانم اومد ، شام هم دادن بیمارستان ، سوپ شام رو خوردم ، آب آناناس و خرما و حسابی خوردم و شروع کردم با توپ ورزش کردن ، ماما گفت بخواب معاینه ، وااااای از اون لحظه ، معاینه شدم و انقباض هام شروع شد یهو گفتن بچه مدفوع کرده ، عمل میشی😑 و این پایان قسمت اول
مامان کیاناولیانا مامان کیاناولیانا ۳ ماهگی
#زایمان طبیعی پر خطر
خب من اومدم تجربه زایمانم بگم چون واقعا تاپیک هاروک میخونم خیلیا شبیح من فکر میکنن
من تاریخ پریودی وان تی همش ۲ روز باهم فاصله داشتن خلاصه تاریخ پریودی گذشت و ان تی هم گذشت دکترمم همش زنگ میزد میگفت برو بیمارستان منم هعی میگفتم ن میخام خودم درد بگیرم دکترم گفت خوب بیا معاینه شو منم رفتم و معاینم کرد گفت برو اگ تا دو.روز دیگ دردت نگرفت حتما برو برای بستری
منم گفتم باش اومدم خونه و اون روزو پشت سر هم دیگ پیاده روی طولانی داشتم خلاصه اون دوروز گذشت و منشدم ۴۰ هفته و ۴ روز دوباره گفتم ن خب تا ۴۱ هفته ک وقت دارم چرا برم میمونم تا این ک شد ۴۰ هفته و ۶ روز صب ساعت ۶ونیم ک از خواب پا شدم احساس گردم ی صدا های از شکمم میاد بلند شدم برم دسشویی دیدم ی ابریزش داشتم منم چون فک میکردم اون کبسه ابم هست دبا استرس و جیغ شوهرم بیدار کردم ک بریم بیمارستان شوهرم همش ب من دلداری میداد ک چیزی نیست منم سریع ی دوش گرفتم و ی پد گذاشتم رفتیم بیمارستان