مامان فندق مامان فندق هفته پنجم بارداری
مامان رادوین مامان رادوین هفته سی‌وپنجم بارداری
مامان آیه کوچولو🩷 مامان آیه کوچولو🩷 هفته سی‌وششم بارداری
قسمت شانزدهم
رها

دوباره به مادرم زنگ زدم و گفتم:
- مامان چرا قطع شد؟
حقیقت فکر کردم حالش بد شده و ترسیده بودم . خودم رو لعن میکردم که چرا نتونستم خوددار باشم تا حضوری بهش خبر بدم، تو همین افکار و عذاب وجدان غوطه ور بودم که صدای مادرم توی گوشم پیچید:
- حامله ام و مرگ حامله ام و کوفت حامله ام و درد، آدم اینطوری خبر میده؟ خیر نبینی الهی اینقدر منو ترسوندی . دارم سکته میکنم روی پله های پارکینگ چادر به سر نشستم گفتم داری میمیری که اینطوری گریه میکنی یا شوهرت مرده اینطوری میکنی.
واقعا نمیدونستم بخندم یا گریه کنم و فقط با یه صدایی که از ته چاه میومد گفتم:
- ببخشید از هیجان نتونستم کنترل کنم خودمو با همون گریه و شوک اولم به شما زنگ زدم .
اینطور وقت ها آدم ها چه ناراحتیشون و چه خوشحالیشون رو دوست دارن با اولین کسی که در میون میذارن همونی باشه که همیشه کنارشون بوده و کمک حالشون بوده ، اون لحظه من فقط مادرم به ذهنم اومد ، مادری که برام هم خواهر بود هم دوست هم فامیل هم پدر هم همراه … برای همین بی مهابا بهش زنگ زده بودم و اصلا به این فکر نکردم شاید حالش رو بد کنم.
- حالا از کجا میدونی مثبته؟ مث هر دفعه که تبخیر ادرار هاله میندازه حتما اونطوریه الکی دلت رو خوش نکن حالت بد بشه. صبر کن عجله نکن.
صداش ناامید بود .. اولین بار بود صدای مادرم رو ناامید میشنیدم و این بار وظیفه من بود بهش امید بدم . انگار گریه میکرد، صدای فین و فینش از دشت تلفن حاکی از این بود که خیلی ترسونده بودمش، خدا منو مرگ بده که همه کارام مصیبته !
مامان ماهلین🌙💗 مامان ماهلین🌙💗 هفته سی‌وششم بارداری