مامان رادمِهر 👶🏻 مامان رادمِهر 👶🏻 ۳ سالگی
مامان طاها مامان طاها ۴ سالگی
مامان 🍩🍪کوکی🍪🍩 مامان 🍩🍪کوکی🍪🍩 ۵ سالگی
بچها تاپیک قبلی اشتباه نوشتم امیر اسم پسره میثم بود میشت کنارم ساعت ها بهم نگاه میکرد وقتی بیدار میشدم میدیدم کنارم نشسته نگاهم میکنه
هر ماه گرد واسم طلا میخرید
همش میگفت تو کل فامیل ما چشم ابروی تورو هیچکس نداره کنار مادرش همش حواسش بهم بود تو کوچه نمیزاشت من خم بشم بند کفشمو ببندم خیلییییییی دوسم داشت خیلی منم یه دوس داشتن ساده کم کم داشت میشد علاقه
کلا خونه ی ما بود
تا یه روز خاله امیر همونک گفتم دعانویس بود زنگ زد((((گفت واسه دخترت امیر دعا گرفتن پیش صبی اونم تو سرویس بهداشتی واقعا باورن شد جرا دون امیر باید تبدیل میشد به امیر سرد یخ بی روح))))گفت پول بده باطلش کنم مامانمم در حوابش گفت چیزی که رفته رو با دعا برنمگردونم بعدها فهمیدم خرش کردن خاله رو واسمون طلسم جدایی گرفته بود خجالت کشیده بگه خودم درست کردم گفته بود که واست گرفتن منم حس انتقام از امیر تو دلم موج میزد بیشتر دوس داشتم خوشبخت بشم که اون بسوزه بهش گفتگ ازدواج میکتم واقعا بخاطر فراموشی اون ازدواج کردم با یه مرد مسولیت پذیر
من اونجا متوجه سرد شدن ناگهانی امیر شدم میثم براش مهم نبود کی باشه کی نباشه دائم دستام میبوسید
عید شد رفتیم خونه دختر عموی مامانمم ما رو مبل نشستع بودیم ک امیر اومد پشتش کر به ما نشست😳🤨میثم اونجا متوجه شد چیزی بوده اما من سر سری براش توضییح دادم گفتم خواستگار بود یه مدت همچی تموم شد رفت من با میثم عقد محضری کرده بودم جشنم گرفته بودیم