مامان محمدطاها مامان محمدطاها ۴ سالگی
من امروز روی گندمو کلا نشون همه دادم

و کلا گند زدم امروزم‌و با صدق ام دعوا کردم


قضیه اعصاب خوردی من امروز از اینجا اومد که امروز همسر سابقم محمد. و برد پیش خودش من رفتم پایین دیدم دوتا چمدونا من تو راهرو خونه اس

پیام داد که تو رفتی اما لباسات موند در دوتا چمدونا رو که باز کردم تمام لباسا و چادر و بندریام و شلوار بندریام از بدم چاقو خورده بود از دلم

خیلی بهم برخورد خیلی من که اصلا تو فکر لباسام نبودم خودم نیوردم اصلا اما

منو خورد کرد این کارش حس بی ارزشی کل وجودمو گرفت و ۶سال عمرم جلو چشمم اومد

هیچی زنگ زدم صدق ی باز زنگ بزن جواب نداد دوبار زنگ بزن جواب نداد

دوتا چمدون بالا نرفت گذاشتم کنار اشغالی

ساعت ۸ زنگ زد گفتم چرا زنگ زدم جواب ندادی گفت عزیزم خواب بودم دیگه دست خودم نبودتا میتونستم گفتم

من کجای زندگیتم یا خوابی یا کار میکنی یا هم دایی داره کاراشو میده تو بکنی

من کجام اصلا تو دوسم داری اگه دوسم داشتی تا ۸شب نمیخوابیدی ن پرسیدی اسما خوبه بده

گفتم بچه ها ۱۵دقیقه گفتم و آخرش گفت حق با تواه ببخشید چقدر این مرد من خوبه

من امروز روز بدی داشتم و اگه صدقم باهام بحث می‌کرد دیگه من میشدم بنزین و تموم

اما این مرد گوش داد گفت اسما عشقم حق با تواه ببخشید
مامان قلبم🫀 مامان قلبم🫀 ۱۴ ماهگی
مامان فراز مامان فراز هفته نوزدهم بارداری
مامان یسناوشاهان مامان یسناوشاهان روزهای ابتدایی تولد
مامان دماغ عملی😜 مامان دماغ عملی😜 ۲ ماهگی