مامان فندق👒 مامان فندق👒 ۷ ماهگی
جاریم و برادرشوهرم بعد پنج روز رفتن خونشون. امروز کارت هدیه شونو نگاه کردم 500 تومن آورده بودن.... در حالی که ما دو سال پیش رفتیم خونشون همگی (بقیه جاری ها و خواهرشوهرم) هر خانواده دو تومن دادیم.
برادرشوهرم با اولی بیست سال زندگی کرد طلاقش داد یه بچه بزرگم داره که پیش اینا نیس، دومی رو به سال نرسیده طلاق داد، اینم سومی، که البته ما به این میگیم دومی 😅😅
دختر سن بالایی بود که برادرشوهرم گرفت، به شدت خسسسسیسس، خودشیفته و حسود و زشت. بخاطر سن بالاش بچه دار نمیشه.
این چند روز دست به سیاه و سفید نزد، حتی یه استکان جابجا نکرد، فقط بچمو میچلوند، که حالم بهم می‌خورد از کارش و به شوهرم میگفتم از دستش بگیر یا خودم میگرفتم از دستش.
چون تا بحال این جاریم خونمون نیومده بود و هیچ شناختی ازش نداشتم کلی برای چند روز تدارک دیده بودم، بهترین غذا و پذیرایی و گشت و گذارو براش تدارک دیدیم ولی انگار نه انگار....
روز آخر تو آشپزخونه به شوهرم غر زدم که چرا یه سفره باز کردنی کمکم نمیکنه، شوهرمم از ترس خودش غذا درست کرد این زنیکه هم متوجه شد من اخم کردم بلند شد ظرفارو شست، اونم فقط نصف ظرفارو شست 😐🤨 (از شانسم ماشین ظرفشوییم خراب شده بود)

یه چیز جالب دیگه، برام کلی روش های جادو و طلسم و دعاهای عجیب غریب یاد میداد وقتی دید من رغبتی نشون نمیدم ولم کرد