جاریم و برادرشوهرم بعد پنج روز رفتن خونشون. امروز کارت هدیه شونو نگاه کردم 500 تومن آورده بودن.... در حالی که ما دو سال پیش رفتیم خونشون همگی (بقیه جاری ها و خواهرشوهرم) هر خانواده دو تومن دادیم.
برادرشوهرم با اولی بیست سال زندگی کرد طلاقش داد یه بچه بزرگم داره که پیش اینا نیس، دومی رو به سال نرسیده طلاق داد، اینم سومی، که البته ما به این میگیم دومی 😅😅
دختر سن بالایی بود که برادرشوهرم گرفت، به شدت خسسسسیسس، خودشیفته و حسود و زشت. بخاطر سن بالاش بچه دار نمیشه.
این چند روز دست به سیاه و سفید نزد، حتی یه استکان جابجا نکرد، فقط بچمو میچلوند، که حالم بهم می‌خورد از کارش و به شوهرم میگفتم از دستش بگیر یا خودم میگرفتم از دستش.
چون تا بحال این جاریم خونمون نیومده بود و هیچ شناختی ازش نداشتم کلی برای چند روز تدارک دیده بودم، بهترین غذا و پذیرایی و گشت و گذارو براش تدارک دیدیم ولی انگار نه انگار....
روز آخر تو آشپزخونه به شوهرم غر زدم که چرا یه سفره باز کردنی کمکم نمیکنه، شوهرمم از ترس خودش غذا درست کرد این زنیکه هم متوجه شد من اخم کردم بلند شد ظرفارو شست، اونم فقط نصف ظرفارو شست 😐🤨 (از شانسم ماشین ظرفشوییم خراب شده بود)

یه چیز جالب دیگه، برام کلی روش های جادو و طلسم و دعاهای عجیب غریب یاد میداد وقتی دید من رغبتی نشون نمیدم ولم کرد

تصویر
۹ پاسخ

یا خدا این دیگه کیه به نظرم قرآن رو آب بکش بریز چهار گوشه خونت ما یه روز میریم خونه جاریم تهران غذا میزاریم ظرف وجارو کشی وجمع وجور همه با خودمونه اونم چند سال یه بار خودش میشینه کنار فقط دستور میده

پنج روز ماشالله مگه خونشون کجاست ؟

۵ روز مونده روزی ۵۰۰ حساب کرده😂😂😂😂

چه برادرشوهری 😱 من جات بودم پول بهش پس میدادم

حالا در مورد طلسم و جادو چی میگف؟؟

ووی فقط قسمت جادوش 🫤😵‍💫😵‍💫

وای چقد حوصله داری۵روز براشون تدارک دیدی روز اول مثل مهمون براشون تدارک میدیدی از روز دوم عادی رفتار میکردی میرفتن دیگه وقتی اینقد درک و شعور ندارن زیادی احترام گذاشتن بهشون دیگه فقط خودت اذیت میکنه تازع اونم ازدواج اول نیست
بنظرم زیادی بهشون اخترام گذاشتین

وای الان مگه ۵۰۰ تومن چیزی میدن ، خواهرزاده همسرم از تهران اومدن ی شب خونمون شام بودن فقط امروز رفتیم خونه مادرشوهرم بدرقشون کنیم یه تومن داد کادو دخترم ، البته میدونن ک مام جبران میکنیما ولی خب خسیس بازی تو اینجور مواقع خیلی زشته خود طرف حقیر میشه ، اینجوره ک دیگه سری بعد این احترام و ارزش رو براشون قائل نمیشی

برادر شوهرت چ خوش اشتهاس😂
واقعا متنفرم از همچین مهمانایی من خودم خونه هاشون برم انقد کمکشون میکنم ولی وقتی اونا میان اصلا پا نمیشن اب بخوزن حتی ب من میگن اب بیار 😐

سوال های مرتبط

مامان آقاکمیل 🤍✨ مامان آقاکمیل 🤍✨ ۹ ماهگی
باردار که بودم از خونه بابام سه چهارساعت فاصله داشتم :)
هیچکس نبود تنهای تنها بودم سه بار به تنهایی خونه تکونی کردم ...
تا روز اخر برای هر وعده به تنهایی پای گاز ایستادم و برای همسرم غذا درست کردم یادم نمیاد کسی برای من هوسونه چیزی فرستاده باشه...
هیچ وقت...
نیازم به همراه بودن و همدرد بودن در من بی جواب مونده بود.‌..
از سمت کسایی که به شدت کمکشون بودم برای هر ایده یا کاری ..‌.
تایمایی که مریض میشدم فقط همسرم کنارم بود خدا خیر دنیا و آخرت رو نصیبش کنه که اگه نبود منم نبودم :)
این وسط یدونه همسایه داشتیم که از شکم برامده‌م و نفس نفس زدنام متوجه بارداریم شده بود و احتمال میدم تو آسانسوری که همو دیدیم متوجه سرفه هام شد و همون روز برام از عطاری پنیرک و یکم دمنوش خریده بود 🥲
جوری خوشحالم کرد با اینکه میدونستم نمیشه دمنوش بخورم از شدت ذوق یه استکان خوردم و همونجا براش آرزوی دختر خوشگل کردم میدونستم سالهاست منتظره و چندباری سقط کرده
حالا پسر من هشت ماهشه و دختر همسایمون دوماهه :) 🌱🌟
حواسمون به هم باشه یه دعا از زبون دیگری شاید راه نجات باشه ❤️
مامان سفید برفی🤍 مامان سفید برفی🤍 ۹ ماهگی
مامان نیکا خانم مامان نیکا خانم ۷ ماهگی
یه چیز جالب و شایدم بد🥲❌❌❌








یه بار دیدم یه خانمی تاپیکی گذاشته بود نوشته بود خانمهایی که بچه دوم یا سوم آوردین،کدوم یکی بچهاتون بیشتر دوست دارید،تعجب کردم رفتم جوابا رو بخونم پیش خودم گفتم احتمالا همه گفتن معلومه که بچهامون به یه اندازه دوست داریم و این حرفااا
ولی خیلی گفته بودن مثلا بچه اولمون بیشتر دوست داریم
بعضیا گفته بودن دومی یا سومی رو بیشتر می‌خوایم
یه لحظه دلم گرفت،یعنی منظورشون از این که اون یکی رو بیشتر می‌خوایم بیشتر دوست داریم چیه؟!🥲🥲
اگه روزی که این بچها بزرگتر شدن و به این درک رسیدن که پدر مادر خواهر یا برادرشون از خودش بیشتر دوست داره و بینشون فرق میذارن چه حالی پیدا میکنن؟زندگیشون از اون به بعد چه مدلیه؟حسشون به این دنیا به پدر مادر چیه ؟! واقعا چرااااا وقتی حتی نمیتونید عشق و محبت یک اندازه هم به بچهاتون بدید اصرار به آوردن بچه های بعدی میکنید؟
این زندگی این دنیا همینطوریش همه جوره سخته همه جوره بچهامون کم و زیاد کمبودهایی دارن تو زندگی دیگه خدایی اینطوری بهشون لطمه نزنید،
اگر فکر میکنید بعد اینکه بچه بعدیتون پسره دیگه همه زندگیتون میشه فقط پسرتون یا بعدیتون دختره هم و غمتون فقط میشه دخترتون خوااااهشا نیارید آقا نیااارید
مدال نمیدن بخدا،افتخارم نیست
فقط نسل افسرده غمگین و منزوی تحویل میدین😓🫠
مامان آناهیتا 💜 مامان آناهیتا 💜 ۹ ماهگی
نیمه شبه...
اناهیتا بعد از کلی بازی و شیطونی و یه حموم حسابی که خیلیم توو وانِ آب و کف بهش خوش گذشته، الان معصومانه کنارم خوابیده..
باباشم بعد از دیدن یه فیلم سینمایی دو نفره کنار دوست‌دختر قدیمیش (مامان آنی) و به این خاطر که اینروزا اصلا نمیتونه با سروصدای دخترکمون تمرکز کنه و به کارش برسه، رفته توو اتاقش تا شاید یکم از کارای عقب افتادشو انجام بده..
بعد از یک روزِ پرهیاهو، دو ساعتی میشه که یکم اروم گرفتم و دراز کشیدم..
هر شب بعد از خوابیدن اناهیتا انگار تازه یادِ گلار میفتم..
همون دختری که برای تک تک ثانیه‌های زندگیش برنامه و هدف داشت..
برای صبح تا شب و روز به روزِ هر ماه برنامه مینوشت و گام به گام به طرف پیشرفت حرکت میکرد..
حتی خواب و کتاب خوندن و تایم بیداری اون دختر ساعت مشخص داشت!
ولی حالا چی ... :)
همه چیز شده اناهیتا..
همه کسمم شده اناهیتا..
اگر صداشو نشنوم یا صورتش جلوی چشمام نباشه مدام مضطربم..
شده یه تیکه از وجود من و باباش..
انگار هیچ مَنی یا بهتره بگم هیچ مایی قبل از اناهیتا وجود نداشته و زندگی نکرده!
انگار با تولد ِ اناهیتا ما هم از نو زاده شدیم!
یه مادر سرسخت و احساسی
یه پدر حساس و مهربون و دلسوز
باورم نمیشه که چقدر یه ادم میتونست جای منو توو قلب بنیامین بگیره و پر کنه..
حتی حاضر نیس در حد چند دقیقه از دخترش دل بکَنه.. همه برنامه ها و کاراشو طوری میچینه که ما مجبور نباشیم تنهایی جایی بریم و حتما خودشم باید همراهمون باشه چون بقول خودش صدای اناهیتا مدام توو گوششه :))
البته که کاملاً بهش حق میدم :)
پدرِ یک فرشته بودن این مشکلاتو هم با خودش داره ؛)
خلاصه که معنای زندگیمون خلاصه شده توو یک کلمه
"آناهیتا"
و چقدر خوبه زندگی کردن با چنین معنایی :)