یه چیز جالب و شایدم بد🥲❌❌❌








یه بار دیدم یه خانمی تاپیکی گذاشته بود نوشته بود خانمهایی که بچه دوم یا سوم آوردین،کدوم یکی بچهاتون بیشتر دوست دارید،تعجب کردم رفتم جوابا رو بخونم پیش خودم گفتم احتمالا همه گفتن معلومه که بچهامون به یه اندازه دوست داریم و این حرفااا
ولی خیلی گفته بودن مثلا بچه اولمون بیشتر دوست داریم
بعضیا گفته بودن دومی یا سومی رو بیشتر می‌خوایم
یه لحظه دلم گرفت،یعنی منظورشون از این که اون یکی رو بیشتر می‌خوایم بیشتر دوست داریم چیه؟!🥲🥲
اگه روزی که این بچها بزرگتر شدن و به این درک رسیدن که پدر مادر خواهر یا برادرشون از خودش بیشتر دوست داره و بینشون فرق میذارن چه حالی پیدا میکنن؟زندگیشون از اون به بعد چه مدلیه؟حسشون به این دنیا به پدر مادر چیه ؟! واقعا چرااااا وقتی حتی نمیتونید عشق و محبت یک اندازه هم به بچهاتون بدید اصرار به آوردن بچه های بعدی میکنید؟
این زندگی این دنیا همینطوریش همه جوره سخته همه جوره بچهامون کم و زیاد کمبودهایی دارن تو زندگی دیگه خدایی اینطوری بهشون لطمه نزنید،
اگر فکر میکنید بعد اینکه بچه بعدیتون پسره دیگه همه زندگیتون میشه فقط پسرتون یا بعدیتون دختره هم و غمتون فقط میشه دخترتون خوااااهشا نیارید آقا نیااارید
مدال نمیدن بخدا،افتخارم نیست
فقط نسل افسرده غمگین و منزوی تحویل میدین😓🫠

۱۱ پاسخ

خب یه فلسفه ای هست مثلا اون بچه ای که به دلایلی ضعیف تره اون ناخداگاه دوست داشتنی تره برا پدر مادر شاید این عین عدالت باشه چون اون به حمایت بیشتر نیاز داره

من دوتا دارم ولی ذره ای بینشون فرق نمی‌ذارم دخترم دنیامه پسرم زندگیمه
هیچ فرقی ندارن ناز و اداهای دخترمو به دنیا نمیدم پسرمم مثل همون
هردو جگرگوشه هامن
همیشه استرس اینو دارم نکنه ناخودآگاه ب یکی بیشتر توجه کنم اونیکی بمونه

وای ینی چی آخه کدوم بیشتر دوس دارین مگه میشه یکی بیشتر یکی کمتر🙁🙁🙁🙁
من سه تا بچه دارم هرسه تاشون به یه اندازه واسم عزیزن حالا این کوچیکه چون بیشتر مراقبت میخاد همه میگن بیشتر دوسش داری ولی من دخترم ک میره مدرسه پیش خودم میگم کی تعطیل شه بیاد خونه دلم واسش ی ذره شده یا پسر دیگم با باباش بره بیرون حس میکنم یچی کمه منتظرم کی بیاد
چه مضخرف ک یکیشو بیشتر بخای اگ قراره یکیو بخای بقیه رو نخای ک پس چرا ب فکر بچه دوم افتادی همون اولین بزرگ میکردی بس بود دیگ 🙁🙁🙁

واقعا؟؟؟؟؟ چقدر زشت و زننده
من قبل از اینکه بچه دوم بیارم‌. گفتم خدایا اگه قراره یه روزی سر هر چیزی بین بچه هام فرق بذارم اصلا اصلللااا بهم بچه دوم نده. اگه میدی شعورشم بهم بده...
واقعا ناراحت کننده اس . حرف حقو زدی

بعضیا کلا لیاقت پدر مادر شدن ندارن
واقعا چطور دلشون میاد
من گاهی میبینی سرم شلوغه و اصلا نمی‌رسم با بچه ها بازی کنم یا بعضی وقتا که می‌خوام یکیشونو بغل بگیرم یا ببوسمش و بازی کنم دلم میخواد گریه کنم که چرا با اون یکی بازی نمی‌کنم بغلش نمیکنم
همیشه همه چیز رو نوبتی انجام میدم که مبادا فک کنن اون یکیو بیشتر دوس دارم با اینکه الان خیلی نمی‌فهمن ولی ترس از روزی و دارم که فک کنن من یا باباشون بینشون فرق می‌ذاریم و همه چی به کنار دوس ندارم بخاطر اشتباه ما بچه هام با هم حس رقابت پیدا کنن

پدر مادر من اینکارو کردن

من فعلا یدونه بچه دارم ولی قطعا شاید نیهانو بیشتر از اون یکی ی کوچولو دوسش داشته باشم چرا چون با وجود نیهان من مادر شدم ولی هیچوقت هیچوقت از هیچ لحاظ فرقی نمی‌ذارم

بهرحال اجتناب ناپذیره
ادم خودش که قبل بچه دار شدن نمیدونه قراره حسش فرق کنه ، اتفاقیه که کنترلش دست ادم نیست
من خودم بچه اولم و به وضوح حس میکنم پدرم خواهر و برادر بعدیمو بیشتر از من دوست داره ، اصلا لزومی نداشت بپرسم ، تو رفتاراش کاملا معلوم بود .
نه افسرده شدم نه زندگیم تغییری کرد ، احتمالا چون به همون اندازه که اون دوسم نداره ، منم واقعا علاقه ای بهش ندارم ، نه به هلطر تبعیضش ، بخاطر اینکه حتی خیلی قبل تر از اینکه متوجه این تبعیض بشم با اذیتهاش منو از خودش رونده بود به قدر کافی .

من نمیدونم اونارو ولی خودم یه پسر دارم حسمو بهش نمیتونم با کلمات بگم
یه طور عجیبی میمیرم براش
نمیدونم چطوری بگم
🥲🥲🥲

هعی 💔
منم اینارو خوندم خداییش نمیتونم درک کنم مطمنم روزی مادر چندتا بچه شدم تمام سعیم رو میکنم که به همه بچه هام به یه اندازه توجه کنم

مگه ادم میتونی بین چشم راست و چشم چپ یکی رو بیشتر دوس داشته باشی بچه هم همینه من ک اصن نمیتونم فرق بذارم بین بچه هام

سوال های مرتبط

مامان یکی یه دونه مامان یکی یه دونه ۶ ماهگی
خانوما مادرشوهرم از همون لحظه به دنیا اومدن بچه تا نزدیک سه ماهگی خونمو‌کرد توشیشه که شیر خشک بدع کمکی چرا که بتونه بچه رو ببره پیش خودشون گاهی خبر نداشت که من پنج دقیقه هم نمیذارم تنها بره
شوهرمم تحت تاثیر قرار گرفت رفت شیر خشک گرفت ده روز بیشتر تلاش کردم تا توی خواب گرفت بعدش کم کم شبی یه بار شد روزی دوبار تا الان که دیگه داره کم کم سینه مو ول میکنه و شیرم به شدت کم شده
نمی‌دونم چیکار کنم عذاب وجدان دارم
حالا همین مادر شوهر خدا لعنتش کنه هی دم به دقیقه میاد از معایب شیر خشک میگه بهش دیروز دیگه عصبی شدم گفتم نمی‌دونم به چه ساز شما برقصم مگه خودت گیر ندادی پسرت هم که دهن بین وگرنه من که شیرم می‌ریخت
گفت من گفت یکی دوبار گفتم همون یکی دوبارم باعث شد سینه مو ول کنه
میخوام کمکم کنید که بگید چه جوابی بهش بدم تمام مسایل زندگی منو می‌ره به فک و فامیلاش میگع یه بار میگفت اب بده رفته بود به همه گفته بود اب نمیده بچه ش حالا هم میره می‌گرده میگه شیر خشک میده
به نظرتون برم چیز بهش بگم که دوست ندارم مسایل زندگیمو ببری پیش همه بگی و توی تربیت بچع م دخالت کنی ؟ دیروز خیلی زیاد حرصی شدم از دستش هرچی هم میخواد خودش بگه میگه فلانی گفته
مامان آناهیتا 💜 مامان آناهیتا 💜 ۹ ماهگی
دیدین چقدر زمان با سرعت داره میگذره؟
انگار همین دیروز بود که با شکم هشت ماهه با قطار راهیِ خونه مامان شدیم و یکماه و نیم بعد با آناهیتای ۱۶ روزه به خونه برگشتیم...
روزای اول مادر شدن خصوصا در مورد بچه اول پر از چالشه..
حالا فکر کن بچه اولت باشه و توو غربتم زندگی کنی و هیچ کمکی هم نداشته باشی..
اون موقعا هر روز بارها و بارها با مادرم و بهترین دوستم تماس میگرفتم تا سوالات مختلف ازشون بپرسم...
بااینکه اناهیتا کلاً ذات ارومی داشت و داره اما اون اوایل واقعا گاهی کم میاوردم...
از سینه‌های پرشیر و زخم سرسینه تا بیخوابی شبانه و نرسیدن به کارای خونه و ...
بازم شکر که بنیامین جون همیشه همراه من و دخترکم بود و هست و هیچوقت بخاطر هیچکس و هیچ چیز ما رو تنها نذاشت و همه جوره معنای یه پدر خوب بودن رو به خانوادش نشون داد :)
همه اون روزا گذشت
حالا دوست من دوباره مادر شده و بچش دو روزشه و با هر پیام و تماسی که با هم داریم، تمام خاطرات اون روزای اول دارن برام تداعی میشن...
آناهیتای منم الان توو هشت ماهگیه و هرروز با کارا و اداهای شیرینش برای من و باباش حسابی دلبری میکنه..
نمیدونم این چه حسیه اما با دیدن نینیِ دوستم دلم دوباره نینی خواست🥲
دلم برای زایمان و اون روزای نینی بودن آناهیتام خیلی تنگ شده...
کاش میشد و میتونستیم زمان رو هم مثل یه فیلم ضبط شده عقب جلو کنیم و از بعضی لحظه‌ها توو زندگیمون بیشتر لذت ببریم..
دریغا که چنین اپشنی روو ساعت دنیا و روزگار وجود نداره و ما فقط میتونیم لحظه حال رو به بهترین شکل زندگی کنیم :)‌

پ.ن:
عکس مربوط به ۱۵ فروردین هست که به همراه بنیامین و آناهیتاجون رفتیم به ارامگاه پدرمون فردوسی بزرگ
ح