مامان @gallery_igul مامان @gallery_igul هفته سی‌وششم بارداری
مامان مهدیار مامان مهدیار هفته سی‌ودوم بارداری
مامان آرن خان مامان آرن خان ۲ سالگی
پارت چهل و سه:

لب‌هام خشک شده بود نگاهمو دزدیدم نمی‌دونستم باید خوشحال باشم یا عصبانی،تعجب کنم یا بترسم اون‌همه سکوت اون خداحافظیِ بی‌صدا اون روز لعنتی که گفت در پناه خدا،همه‌ش فیلم بود؟یانقشه!
صدای مهمونا واقعا اعصاب‌خردکن بودهمه‌ش از سیاست و قیمت دلار و بارون چند روز پیش حرف می‌زدن انگار نه انگار برای خواستگاری اومدن مگه تو خواستگاری حرف از آب‌وهوا می‌زنن؟مامان یه نگاه بهم انداخت اشاره کرد چایی‌ها رو عوض کنم من گیج و منگ به خواهرم نگاه کردم اونم که انگار منتظر اشاره بود سریع همه‌ی فنجون‌ها رو تو سینی چید و راه افتاد سمت آشپزخونه‌با اشاره گفت دنبالش برم‌ بلند شدم‌ یه عذرخواهی نصفه‌نیمه کردم و رفتم تو آشپزخونه سریع پرسیدچته؟چرا اینجوری منگ میزنی الان آبرومون رو می‌بری،الان می‌گن این همه راه اومدیم زدیم به در بسته
باصدای آرومی گفتم خودشه‌!نگام کرد انگار نفهمیده گفت کی‌گفتم‌همون‌مزاحم کرمانشاهی‌چشماش گرد شدصداشو آورد پایین و گفت‌شوخی می‌کنی!جدی می‌گی؟گفتم به خدا خودشه با عجله گفت چرا به من نگفتی؟! مگه نگفتی تموم کردید؟من فقط نگاش کردم مونده بودم چی بگم زیر لب گفتم‌به جون خودم منم اندازه تو درگیرم‌ نمی‌دونم چی شده‌ فنجون آخر رو گذاشت تو سینی
نفسشو داد بیرون گفت‌ببر دیگه‌چاییا یخ کرد‌.گفتم تو ببر‌من نمی‌تونم
که همزمان رفت بیرون و گفت‌یالا‌ تا یخ نکرده و رفت بیرون من موندم و یه سینی چایی و یه دلی که دیگه نمی‌دونستم قراره از دهنم بزنه بیرون یا تو گلوم بمونه…
مامان نی نی مامان نی نی ۱۷ ماهگی
مامانا اینو نظر بدین
منو شوهرم یه دعوای شدیدی کردیم حدودا دوماه پیش بعد من رفتم خونه بابام و چون شوهرم منو زده بود رفتم ازش شکایت کردم خلاصه یه مدت شد و اتفاقاتی افتاد ک برگشتم دوباره بعد این مدتی ک من برگشتم پدرشوعرم اصلا نیومد خونمون مادرشوهرم ولی میومد بعد چون شکایت کرده بودم دادگاه پیام داد منو شوعرم رفتیم ک من رضایت بدم کلکش کنده بشه من بدون بابام رفتم اونجا ک وارد شدم دیدم پدرشوعرمم هس عصبانی شدم به شوهرم گفتم من بابام و نیاوردم تو چرا اوردی بعد پدرش اومد تو صورتم نگا کرد گف خونه پسر من نون و نمک میخوری میری ازش شکایت میکنی تف تو صورتت بعد بچم که بغلم بود رف دست بچم و ببوسه من دستش و کشیدم گفتم وقتی مادر بچمو دوس نداری همچین حرفی میزنی نمیتونی بچمم دوس داشته باشی بعد اینم بهم گف برو طلاقت و بگیر کلکت و بکن منم دیگ قهر کردم اومدم خونه خودم حالا باهاشون اصلا رفت و امد ندارم مادرشوهرم فقط میاد بورو ببینع حالا پدرشوهزم همه جا میره میشینه میگ اره این بچرو از من دور میکنه نمیزارع ببینمش انتظار داره من بچم و ببرم پیشش منم گفتم کسی ک بچرو بخواد خودش میاد پیشش انقد مغروره ک نمیاد منم نمیرم بنظرتون کارم اشتباهه؟واقعا حرفای بدی بهم زد اصلا حس میکنم یه شیطانه
مامان @gallery_igul مامان @gallery_igul هفته سی‌وششم بارداری
مامانِ دخملی مامانِ دخملی قصد بارداری
مامان نلین🌈افرا🌱 مامان نلین🌈افرا🌱 هفته هجدهم بارداری
دخترا
یه بار هم میخوام تاپیک انرژی مثبت نزارم و یه کمی حال بدم رو توضیح بدم
نمیدونم واقعا درسته یا نه من تا خالا اینجا درد و دل نکردم
ما امروز خونه مادربزرگ همسرم بودیم
من از سوسک به شدت میترسم
نشسته بودمروی مبل با دختر عمه همسرم حرف میزدیم که یهو مادرشوهرم اومد یه گوجه سبز انداخت تو بغلم با جیغ گفت سسسسسوووسسسسک
من یهو پریدم پام محکم خورد به میز جلوی مبل و خودم محکم خوردم زمین
بعد شوهرم بهش گفت خجالت نمیکشی با زن حامله این شوخی های مضخرف رو میکنی…هر هر میخندید
کلا از وقتی من باردار شدم اوایل که میرفت رو مغزم که بندازش نلین گناه داره
الانم هرکی ازش میپرسه خوشحالی جلوی من میگه نه!
امروزم که مادرشوهرم با برادر شوهرم صحبت میکرد برادر شوهرم میگفت اینا فکر نمیکنن بچه دار میشن‌ میگفت نگار ۲ تا انداخته یکی بارداره یکی هم داره
اینجوری سال دیگه هم یکی دیگه میزاد حالا همه اینا جلوی من بود (برادرشوهرم ایران نیست و تصویری حرف میزد
امروز خیلی گریه کردم و تو دلم گفتم خاک تو سر من که تا الان واسه این که دل اینا نشکنه از بچه تو شکمم هیچی نمیگفتم(۱۵ ساله برادرشوهرم بچه دار نمیشه)