تجربه والدگری از زبان رئیس انجمن فلسفه کودک

مهر ۱۴۰۲ | زمان مطالعه : ۹ دقیقه
تجربه والدگری از زبان رئیس انجمن فلسفه کودک

زمانی که همه چیز را به کودک آمورش بدهیم، شانس اینکه خودش کشف کند و یاد بگیرد را کم می‌کنیم. خلاقیت بطور طبیعی درون همه بچه‌ها وجود دارد، مهم این است که بتوانیم محیط خوبی را برای او فراهم کنیم. در این اپیزود از رادیو گهواره با دکتر یحیی قائدی رئیس انجمن فلسفه کودک و دانشیار دانشگاه خوارزمی گفتگو می‌کنیم.

آقای دکتر قائدی صاحب دو فرزند پسر 24 ساله و 22 ساله با اختلاف سنی 16 ماه هستند و می‌توان گفت که نطفه کار اصلی او درست زمانی بسته شد که کودکان ایشون 4-5 یا 2-3 ساله بودند و آنها با این برنامه بزرگ شدند. 

 به شنیدن این تجربه دعوت هستید

👇👇

gahvare_family@

 

در صحبت‌هایتان گفتید به فرزندتان آموزش داده بودید تا برای پرسیدن سوال ابتدا اجازه بگیرد، آیا کودکان باید برای پرسش اول اجازه بگیرند؟

محیط اطراف کودکان آنقدر برای آنها شگفتی دارد که اصلا فرصتی برای اجازه گرفتن برای پرسش‌هایشان نمی‌کنند و مدام سوال می‌پرسند، اما فکر کردن یک کار منظم است. اگر ما بخواهیم یک اندیشه ورزی منظمی را یاد بدهیم، همانطور مانند یک گفتگو که در فلسفه با کودکان کار می‌کنیم، یک گفتگو، منظم است و با حرف زدن کاملا متفاوت است. در این موضوع هم همین را می‌خواهم بگویم، ما گاهی نباید مغلوب بشویم، بچه‌ها باید بیاموزند تا اجازه بگیرند و در فلسفه‌ای که با کودکان کار می‌کنیم، این یک قاعده و قانون است، که هر کس بخواهد حرفی بزند باید اجازه بگیرد و تا زمانی که به او اجازه داده نشده، سوال نکند. پس ما می‌توانیم به تفکر نظم دهیم و یکی از راه‌هایش این است که بتواند تاب بیاورد و صبر کند و سوال را به تعویق بیندازد.

من مادرهایی را دیدم که از پاسخ به سوالات زیاد کودک خود کلافه هستند، ما نمی‌گوییم که سوالات بچه‌ها را کور کنیم، اما بچه‌ها هم باید بیاموزند که در جای درست و به موقع سوال خود را بپرسد و این اتفاقا بد نیست و در عین حال ما والدین را تشویق می‌کنیم که فضاهایی را برای کودک خود فراهم آورند که به سوالات او پاسخ دهند.

ما تا کجا می‌توانیم به سوال بچه‌ها جواب دهیم؟ خیلی از سوالات را ما هم جواب آن را نمی‌دانیم و یا اصلا چه جوابی بدهیم درست است؟

اولین اصل این است که والدین و حتی معلم‌ها وظیفه ندارند که به پرسش‌های کودکان پاسخ بدهند. امیدوارم والدین و معلم‌ها این موضوع را برای تنبلی خود استفاده نکنند. موضوع این نیست که کودکان نباید سوال بپرسند، اتفاقا کودکان باید بپرسند و باید تشویق شوند که بپرسند و ما هم تشویق می‌شویم که جوابشان را ندهیم.

ما باید به کودکان یاد بدهیم که چگونه خودشان به پرسش‌هایشان پاسخ بدهند. ما کودکان متفکر و پژوهشگر می‌خواهیم، کودکی که به پرسش او پاسخ داده می‌شود چه توسط والدین، چه توسط معلم‌ها و چه در کتاب‌های مدرسه، فرآیند فکر کردن و کاوش‌گری آنها را کور می‌کنیم. اگر شما می‌بینید که در جامعه ما با این حجم از دانش‌آموز و دانشجو، چندان پژوهشگر اساسی نداریم، دلیلش این است که ما غذاهای آماده را تحویل معده آنها دادیم و معده آنها تنبل شده است. 

برای مثال سوالی که جوابش وجود دارد، کودک باید خودش برود و جواب را پیدا کند. ما به عنوان والد کاری که می‌کردیم همین بود. بنابراین همین الان هم اگر پسر من سوالی دارد که جوابش وجود دارد و می‌شود با سرچ کردن و جستجو کردن آن بدست آورد، از او می‌خواهم تا خودش به دنبال جواب سوالش برود. برای بچه‌ها که کوچک بودن هم همین کار را می‌کردم و باتوجه به سوالش منبع آن را پیدا می‌کردم و ازش می‌خواستم تا جوابش را در آن منبع پیدا کند. تا یاد بگیرد جواب سوالش را چگونه باید پیدا کند. 

بنابراین یک سری سوالات معلوماتی وجود دارد که پاسخش را می‌توان اینگونه پیدا کرد. می‌ماند یک سری از سوالات که جواب قطعی ندارند و ممکن است بارها کودک آن را تکرار کند مانند پرسش درباره معنای زندگی که هرکس باید خودش برای خودش جوابش را پیدا کند. اگر والدین یا مدرسه یا رسانا معنایی را برای کودک القا کند، این معنا برای او نخواهد بود و در بزرگسالی دچار دشواری خواهد شد. بنابراین می‌توان فقط باهم گفتگو کرد. پس بهترین جواب این است که به او کمک کنی تا خودش پاسخ سوالش را پیدا کند.

والدین باید یک چیز را بگذارند کنار، اونم اینکه چون من والدینم باید جواب من را بپذیری. این مدل، مدل استبدادی است و کار نمی‌کند و تنها حرمت خود را پایین می‌آورند چون در ذهن بچه چیز دیگری است. اما زمانی که بچه ببیند پدر یا مادرش هم تردید دارد و جواب قطعی نمی‌دهد و تنها نظر خود را بیان می‌کند، پس حرمت بیشتری برای او قائل است.

آیا در قسمت عملیاتی که با بچه‌های خود سر و کار داشتید، شده است که به ایده یا گزاره اشتباهی رسیده باشید؟

در شیوه من بیشتر کارها دیده می‌شود. اتفاقا در چند جا که ما خواستیم به آن عمل نکنیم، با مشکل روبه‌رو شدیم. برای مثال اکثر والدین فکر می‌کنند که اینگونه که آنها می‌خواهند بچه‌هایشان درس نخوانند یا نمره نگیرند یا فلان رشته نروند، می‌گویند که این بچه از دست رفت. این مشکل در خانه ما هم بود. ما فکر می‌کردیم که اگر پسر بزرگ ما رشته تجربی را انتخاب کند و داروسازی یا پزشکی بخواند، دیگر همه چیز آنطور است که باید باشد. اما پسر من این رشته را دوست نداشت و این یکی از خطاهای ما بود. پسرم رفت تجربی اما آخر سر گفت که من این رشته را دوست ندارم تا جایی که نمی‌خواست به مدرسه برود. این یکی از خطاهای ما بود و ما خطامون را پذیرفتیم. 

یا مثلا من دلم می‌خواهد بچه من کتاب خوان شود، اما در عین حال نمی‌خواستم شیوه سنتی را در پیش بگیرم. بنابراین من کتاب کودک می‌خریدم می‌بردم خانه اما نمی‌دادم آنها بخوانند. کتاب را جلو چشم در خانه می‌گذاشتم و منتظر می‌ماندم تا خودشان به سراغ کتاب بروند و اتوماتیک علاقمند شود. یا تفکیکی قائل شده بودم که برای خرید لباس یا تفریح پول معینی برای آن در نظر می‌گرفتم اما اگر می‌خواستند کتاب بخرند، پول مسئله‌ای نداشت. اولویت را عملی نشان می‌دادم.

والدین باید خونسردی کنند و فکر نکنند که در مدت کوتاه باید فرزند آنها به چیزی که می‌خواهند برسد، کافیست اعتماد کنند و یک فرآیند خوب را دنبال کنند. البته ما هم خطا می‌کنیم اما به خودمان فرصت دهیم و راه خطا را برگردیم. پدر مادر باید تسهیل کار باشند نه آموزش دهنده و ما باید این را کنترل کنیم. اجازه دهید بچه‌ها خطا کنند این موضوع به ساخته شدن آنها کمک می‌کند.

سخت‌ترین چالش شما زمانی که پدر شدید چه چیزی بود؟

قبل از آن فکر کرده بودم به این موضوع، اما ما چالش‌های زیادی را تجربه کردیم حتی از بدو تولد آنها. شاید برایتان جالب باشد که ما یکی از دشواری‌هایی که داشتیم کنترل ادرار و مدفوع بچه‌ها بود. در سن پوشک گرفتن ما یک مسیر آزمایش خطای جالبی را طی کردیم. پسر بزرگ من حاضر نبود به دستشویی برود. حتی در زمانی که می‌توانست خودش را کنترل کند، باید او را پوشک می‌کردیم تا کارش را انجام دهد. ما او را کم کم به دستشویی نزدیک کردیم و از روش شرطی سازی استفاده کردیم و صبر کردیم تا این اتفاق بیفتد و اینگونه به بچه آسیب کمتری وارد شد. اگر به بچه فشار وارد می‌کردیم یا او را سرزنش می‌کردیم و او می‌فهمید که چقدر والدینش در عذاب هستند و او چه کار بدی را انجام می‌دهد، به احتمال زیاد ویژگی‌های خلقی رفتاری دیگری در اثر این موضوع در او پدید می‌آمد.

پدر بودن با تمام سختی‌ها خوشحالتان می‌کند؟

بله. من هنوز هم بچه داشتن را دوست دارم و دوست داشتم. من از همان ابتدا درکی داشتم و آن این بود که بچه داشتن تجربه‌ای است که تکرار نمی‌شود و سعی کنید تا حداکثر لذت را از آن ببرید. بنابراین تمام سعی خود را می‌کردم تا فرصت وقت گذراندن با آنها را از دست ندهم. بچه‌ها با آمدنشان به ما رشد دادن و هستی ما را معنا کردند. افرادی که به هر دلیل این تجربه را از دست می‌دهند، چقدر چیز بزرگی را از دست داده‌اند. بنابراین من همیشه از پدر بودنم لذت می‌برم. 

در مواجه با بچه‌ها مهم‌ترین چیزی که بزرگترها باید داشته باشند چیست؟

شما برتر از بچه‌ها نیستید. من به واقع خیلی از بچه‌ها شگفت زده شدم. ما باید به واقع به بچه ها باور داشته باشیم. شیوه نگاه کودکان به جهان بسیار با ما متفاوت است. 

و در آخر برای جمع بندی مجبورم بگویم که باید یک از کودکان لذت برد؛ دو کودکان به ما و هستی ما معنا می‌دهند و توسعه می‌دهند. ما باید برای والدین شدن آماده شویم و ما کمترین کار را برای این موضوع انجام می‌دهیم و این کاملا خطاست. والد شدن مسیر لذت زندگانی است و نباید مدام به سختی آن دقت کرد.