دیروز که 30 سالم شد نشستم با خودم خلوت کردن
کلی فکروخیال کردم بعدش رسیدم سر بچه دار شدن
پیش خودم خودمو قاضی کردم
دیدم من اگه دهه دوم زندگیم بچه دار میشدم قطعا این مادر صبور نبودم چون ادما تو‌ دهه دوم زندگیشون کم حوصله کم طاقت عصبی عجول و همینطور پر از انرژی که یکجا بند نمیشن ( برای همه صدق نمیکنه)
من اگه با صبر حوصله 20 سالگیم مادر میشدم حتما مادر بدی میشدم و حتما بچه رو میزدم 🙄
خداروشکر که در این یک مورد عقلم رسید و دیرتر اقدام به مادر شدن کردم😁
الان که دارم این تاپیک میذارم دخترم سه شبانه روزه نخوابیده و از دلدرد همش جیغ میزنه و من با این درد وحشتناک دستام ( اگه قبل مادر شدن این دردو داشتم حتما خودمو بستری میکردم 😬) مدام دارم با ارامش و عشق تو بغلم میچرخونمش و از اینکه نتونستم تولد بگیرم نه تنها ناراحت نیستم بلکه خوشحالم هستم امسال دخترم تو بغلمه 😍 ولی اگه 20 سالگی قطعا قضیه برای من فرق میکرد 😬
برای من 30 سالگی فقط یه عدد نیست پر از تغییر و تحولات از همین ابتدای کاره 😊
شروع فصل جدید زندگیم مبارک 😁
با بدبختی این متنو نوشتم دخترم نمیذاره ولی من کم نیاوردم و نوشتم 😂

۵ پاسخ

مبارک باشه
ولی به نظر من اگر تو همون ۲۰ سالگی هم مادر میشدی باز بخاطر عشقی که به بچت داشتی مادر صبوری می‌بودی ، اجبار و عشق آدم رو قوی میکنه من تجربه کردم

دوستان کسی هست به بچش ماست میده من بچم 6ماه بعضیا میگن مجاز بعضیا نه از تجربیتون بگین

تولدت مبارک
انشالله سایتون همیشه بالای سر نیکا باشه
مادر بودن واقعا سخته ولی شیرینه 💖

تولدت مبارک
خدا حفظش کنه براتون

مبارک باشی دقیقا منم همینو فک کردم ک اگر زودتر مادر میشدم اصلا مادر خوبی نبودم

سوال های مرتبط

مامان مانلی ❤️ مامان مانلی ❤️ ۹ ماهگی
خیلی خسته شدم از وقتی که زایمان کردم بچم کولیک شدید داشت همش جیغ میزد تا ۳ ماهگی اصلا آرامش نداشتم بخاطر بچه داری یه مدت افسردگی شدید گرفتم البته هنوزم خوب نشدم
مشکلات تو زندگی با همسرم هم بود که اصلا حس درک شدن نداشتم سن م هم کم نیست الان دیگه ۳۱ سالمه اما بچه اولمه
واسه بهتر شدن حالم نتونستم این مدته یه تفریح درستی داشته باشم بلکه روحیم عوض بشه
حوصله بچه رو ندارم دلم میخواد همش بخوابونمش که متاسفانه همیشه بدخلقی میکنه و در حال جیغ کشیدنه
حتی پیش اومده ناخواسته سرش داد زدم و بعدش کلی خودمو سرزنش و لعنت کردم که چرا با بچم اینجوری رفتار کردم
خیلی دلم گرفته و خستم حتی با مشاور هم صحبت کردم اونقدر نتونست آرومم کنه
همش تو خودم احساس کمبود میکنم که من مادر بدی برای دخترمم
حیف این بچست که همچون مادر دلمرده ای داشته باشه
نمیدونم تا کی این حال و وضعیتم ادامه داشته باشه
بخاطر بعضی مسائل که تو زندگیم پیش اومده یه دیوار کشیدم دور خودم که میترسم با کسی معاشرت کنم شاید حالم بهتر بشه ولی نمیتونم
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۹ ماهگی
تو برنامه ای که برای مادرهاس خیلی فعالم.
از برنامه غذایی که برای رز در نظر گرفتم گفتم، یکی کامنت گذاشت چه مادر خوبی هستی.
سه هفته قبلش وقتی گفته بودم رز رو گذاشتم پیش خانواده رفتم استخر، یه مادر کامنت گذاشته بود چه مامانی! بچه رو تنها گذاشتی رفتی تفریح؟ من که اینکاررو‌نمیکنم.

شیش ماهه که دارم مادری میکنم، با مادری کردن برای عروسکهام فرق میکرد.
یه شب که نمیخوابید بغلم با بغض گفتم من بچه بقیه رو میخوابوندم حالا بچه خودمو نمیتونم بخوابونم.
گاهی غر میزدم که نمیتونم.خونه م‌ کثیفه، ظرفها نشسته.غذا ندارم.
کلی مادر میگفتن نگران نباش یادمیگیری.
چندروز پیش گفتم در استانه سی و یک سالگی ام.ده سال قبل دغدغه م‌ درس بود، الان فعل و انفعال روده بچه م.یکی گفت چه خوب مینویسی.
یکی گفت من از نوشته هات میشناسمت.چندوقته تو خودتی خواستی حرف بزن

اما من نمیدونم چمه.اینجور وقتها به خودم میگم بی خیال فعلا با رز وقت بگذرون.
امسال برای من جور دیگه ای گذشت.
سی سالگی مادر شدم و همه چیز رو با شکلی متفاوت تجربه کردم.
اما خوشحالم وقتی این موجود کوچولو دستاشو میکشه رو صورتم.خوشحال.

امروز رو با دوستام رفتم بیرون.راضی ام
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
تو رو خدا بیاین بگین شماهم همچین حس هایی دارین ؟
بخدا اصلا ناشکری نمیکنم ، خودم عاشق بچه بودم الانم هستم خداروشکر که دارمش ، اصلا هم آدم خودخواهی نیستم و نبودم
ولی حس میکنم خیلی بعد از بچه دار شدن فرسوده شدم
من که ذره ای شکم نداشتم الان دارم انگار سه ماهه حاملم هنوز خوب نشده شکمم
پاهام واای نگم از پاهام ، اینقد زانوهام درد داره خدا شاهده که نمیتونم تو توالت ایرانی بشینم
اگه رو زمین بشینم نمیتونم بلندشم ، بخدا مادرشوهرم همش داره غر میزنه که پاهاش درد میکنه ولی رو زمین نشسته بود دیشب راحت بلند شد من حتما باید دستمو بگیرم به میز یا جایی اونم آروم آروم پاشم با هزار درد
دست چپم از بس تو یه ماهگی یاسین رفلاکس داشت سر شونه نگه میداشتمش اروغ بزنه از اون موقع ساعد به پایین دستم بی حسه گز گز میکنه همیشه .
کمرم همیشه درد میکنه .
هیچ موقع اینقد کم به خودم نمیرسیدم ، خب منم آدمم دیگه . از اون طرف با این حال و روحیه حس میکنم مامان خوبی نیستم عذاب وجدان دارم .
دیشب خواهرشوهرم رو دیدم یاد مجردیای خودم افتادم که چقد به خودم میرسیدم و الان چی یهو دلم برای خودم سوخت 😪
بازم خداروشکر بچه ام سالمه
خیلی حس های خوبی با یاسین تجربه میکنم ولی واقعا دیگه خودمو نمیشناسم