۸ پاسخ

عزیزم‌منم‌بعد از زایمان هر روز کارم گریه زاری بود استرس های شدید داشتم
رفتم پیش روان پزشک بهم دارو داد‌ چند ماه خوردم خیلیییی خوب شدم حتما برو پیش روان پزشک
چون دختربه ی مادر شاد و پرانرژی نیاز داره

دقیقا من
دخترم به خاطر زردی بستری شد
چهار روز با بخیه و خونریزی بالا سرش بودم
روز اخر که قرار بود مرخص بشه خودم ویروس گرفتم اسهاال و استفراغ شدید جوری که معذرت میخوام وقتی بالا میاوردم از درد بخیه داد میزدم سه روزم خودم بستری شدم الان دیگه هیچ جونی ندارم
میگن ده روز بعد از زایمانت ده سال بعدتو رقم میزنی یعنی هر چی بیشتر یه خودت برسی از همه لحاظ تا ده سال اینده همونجوری من که الان عین این پیرزنای مریض وسواسی غرغرو شدم

سلام عزیزم
من زایمان طبیعی بود ولی خیلی سخت بود تقریبا ۱۲ ساعت طول کشیده بود
بعد دنیا اومدن پسرم روز سوم بخاطر زردی ۲روز بستری شد
برگشتم خونه چند روز بعد دوباره بستری شد و ۳ شب بیمارستان بودم
تمام این مدت خودم پیش پسرم بودم با اینکه بدنم خالی کرده بود و توان نداشتم
بعد اون هم کلی استرس تحمل کردم ک جای تعریف کردنشون نیست
من توی شهر غریب دور از خانوادم زندگی میکنم و هیچ دوست و اشنایی هم ندارم
بعضی وقتا الکی گریه میکردم
همه میگن افسردگی بعد زایمان
ولی تصمیم گرفتم بخاطر پسرم غلبه کنم به حالم و همه چیز رو تعبیر مثبت داشته باشم
به نظرم ما به قرص و دارو و دکتر احتیاج نداریم، اول افکار خودمون سر و سامان بدیم و مثبت فکر کنیم، دوم یه همسر همراه که خداروشکر همسر من خیلی هوامو داره، سوم اینکه سعی کن دور و برت شلوغ باشه و خودتو سرگرم انجام یه کاری کن کمتر فکر و خیال کنی، چهارم انقد تو اینترنت سرچ نکن چون وقتی یه مطلب میخونیم همش میگیم نکنه بچه منم اینجوری بشه و افکار منفی میاد سراغ ادم

عزیزم منم بعد زایمان هام مشکلات پیش اومد بخصوص برای دومیم چهر روزگی دخترم به اتفاق بدی برای شوهرم افتاد که تا سه ماه و نیم ازش تو خونه مراقبت میکردیم منم خیلی داغون شدم بعد از دوتا زایمان هم دوباره رفتم اتاق عمل چون باقیمانده زایمان داشتم سعی میکنم به گذشته فکر نکنم منم اصلا استراحت نکردم برای دومیم درکت میکنم فقط سعی کن به گذشته و اینکه چی کشیدی فکر نکنی

باید بری پیش ‌روانپزشک گلم

سلام عزیزم منم پسرم حامله بودم بهم گفتن کلیه های پسرت ورم کرده من روزگارم سیاه شده بود شب روزم شده بود گریه انقدع حالم بد بود فقط برای بچم ۲ دست لباس خریده بودم همش فکر میکردم بچم احتمال داره بمیره بعد پسرم که بدنیا اومد زردی داشت پسرم بستری کردن بیمارستان شیر خودم خوب نمی اومد اونجا اذیتم میکردن نمیزاشتن بهش شیر خشک بدم آب بدنش خشک شده بود. از ادرارش خون تخلیه میشد تو دستشویی اتاق مادران سرم کیج رفت خوردم زمین تا چند ماه بعد زایمان نمی تونستم بشینم بعد پسرم ختنه کردم دکتر گفت تنگی مجرا داره چقدر اسیری سر اون کشیدم من زایمان کردم ۷ روز بعد رفتم خونه یه لنگه پا بیمارستان بودم هنوز هم کلیه های پسرم خوب نشده اگه ورمش بیشتر بشه باید عمل کنه فقط اینا رو بهت گفتم که فکر نکنی تو تنهایی و هیچ کس توی این دنیا اسیری نکشیده چون اطرافیان آدم درک نمی کنن یجوری از خودشون خوب میگن تو فکر می‌کنی مقصری توکل کن به خدا نمازتو بخون قرآن بخون شعار نمیدم ولی اینا حالم آدم خیلی خوب می‌کنه پیش کسی سفره دلت باز نکن سر سجاده با خدا حرف بزن اون تور قضاوت نمی کنه دکتر هم بری بهت یه مشت قرص میده دیونه ترت می‌کنه هرروز دخترت نگاه می‌کنی بگو خدایا شکرت دنبال مشکل نگرد توش چون هر چقدر فکر منفی کنی بیشتر غرق میشی

من چی دوماه توبیمارستان تواتاق مادران بخاطر زود دنیا اومدن بچم چه روزا سرم میرفت زیر دست دخترمو عذاب میکشیدم باهرلحظه عذاب کشیدنش میمردم و زنده میشدم . منم دقیقا اینجوری شدم هرلحظه گریه میکنم افسرده شدم . دخترمم چون زود دنیا اومده ضعیفه هر دیقه مریضه . نه گردن گرفته نه هیچ اعصاب خوردیه همه چیو دارم واقعا عین روانی شدم

منم تقریبا مثل شما یه سری مسائل رو تجربه کردم که تا مدت ها کارم گریه بود
هرچیزی که حالت رو خوب میکنه انجام بده
من اکثرا با کتاب خوندن یا قدم زدن بهتر میشدم
توو جمع بودن حالمو بدتر میکرد
قطعا قبل از زایمان قلق های خوب شدنتو بلد بودی

سوال های مرتبط

مامان جوجو مامان جوجو ۶ ماهگی
انقد اعصابم خورده
یکی از اشناهامون امشب اومده بود خونمون بعد حرف بچه دوم شد
من گفتم من دیگه نمیارم ، اون با حالت شوخی گفت بمیرم برات من حای تو بودم ۵ ۶ تا میاوردم با اون بارداری که تو داشتی ۹ ماه استراحت کردی
وای الان دارم حرص میخورم چرا اون لحظه جوابش ندادم
من ۹ ماه استراحت بودم دو بار خونریزی شدید داشتم ماه ۷ انقباض داشتم بستری شدم کلی مشکل داشتم بعد اون میگه استراحت گردی مثلا با یه حالتی میگه انگار من عیش و نوش کردم
اون استرسی که من اونموقع کشیدم بهیچوجه حاضر نیستم دوباره تجربه کنم
باورتون نمیشه هیچ جا نمی‌رفتم
روزی که میخواستم برم دکتر از یه هفته قبلش و یه هفته بعدش هیچ جا نمی‌رفتم میترسیدم باز خونریزی بیفتم
کارم شده بود گریه که چرا اینطوریم و چنین بارداری دارم بعد طرف میاد میگه تو استراحت کردی
منم دوس داشتم مشکلی نداشتم میرفتم میگشتم
بخدا لباس عید خریده بودم ولی روز عید رفتم بیمارستان ۴ روز بستری شدم
بعدشم کلا خونه بودم تا زایمان
باورم نمیشه چقدر مردم زود این چیزارو فراموش میکنن
مامان دلسا مامان دلسا ۷ ماهگی