ماما همراهم اومد شروع کرد مراحلی که قراره طی کنیم رو برام توضیح بده و پاهامو ماساژ میداد هنوز هیچ دردی نداشتم خلاصه دوباره معاینه شدم توسط مامای زایشگاه گفت ۸ سانتی درد نداری؟ گفتم نه هی میگفت چی خوردی گفتم بخدا هیچی حالا هی با هم دیگ حرف میزدن تعریف میکردن که چه خوب هیچ دردی نداره بعد ازم پرسید درخاست اپیدورال داده بودی میخای ؟ گفتم اره ولی وقتی دردام زیاد شد الان نمیخام گفت نمیشه دیگ نهایت تو ۸ سانت باید بزنیم بعدش نمیشه منم ترسیدم بعدا دردام زیاد شه گفتم خب پس بزنید دکتر بیهوشی خبر کردن یه اقای مهربون اومد گفت چند سانته گفتن ۸ سانت گفت ۸ سانتی اینجوری خابیدی اینجا بلند شو الان باید اینجارو بزاری زیر سرت و همشون میخندیدن میگفتن دکتر ژن برتره خانما دارن به تکامل میرسن بعد من اینجا از امپول میترسیدم😂اخه فک کردم تو سرم میزنن بعد دیدم گفتن پاشو بشین فهمیدم تو کمر میخان بزنن رومم نمیشد دیگ بگم نمیخام چون دیگ امضاشو از خودمو شوهرم گرفته بودن
خلاصه نشستم ماما همراهم دستامو گرفته بود گفت نباید تکون بخوری منم هی میترسیدم میگفتم درد داره؟ گفت قبلش برات بی حسی میزنه اون قسمتو نترس خلاصه دکتره شروع کرد بام حرف زدن تا استرسم کمتر بشه میگفت دختر حداقل پاشو پانتومیم بازی کن ادا دربیار ک درد داری 😂اسممو پرسید اسم پسرمو پرسید منم استرس داشتم همرو دری وری جواب میدادم😂معنی اسم بچمو یادم رفته بود چرت و پرت میگفتم ماما هی جای من جواب میداد😂 هیچی امپولو زدن و دیگ خب یه کوچولو کم درد داشت اهان راستی گفت تو نخاع نمیزنیم مثل سزارین تو بافت چربی میزنیم و فقط یجور مسکنه بی حس نمیشی

۱۲ پاسخ

ورزش وپیاده روی داشتی توروخدا کامل توضیح بده چکارایی انجام دادی برا زایمانت راحت بشه

لایک کن بخونم😬

خببب😱

بقیشم بزار تولوخدا

بزاز بخونیم بقیه شووو

واقعا چه شهامت وشجاعتی که طبیعی زایمان کردی
من خیل میترسم از طبیعی 😱😱😱

ماشالله بهت که ژن برتری😁

مرسی که نوشتی، اطلاعاتمون رفت بالا

منم درد داشتم سر پسرم جیغ داد نمیکردم😂😂

چ جالب بودی تو

منم میترسم از سوزن
خدایااااااا 😭

عع مگه باید اپیدورال قبل بستری درخواست بدیم؟

سوال های مرتبط

مامان 💙رادوین💙 مامان 💙رادوین💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴:
وارد زایشگاه شدم لباس عوض کردم آزمایش خون و ادرار گرفتن منتظر موندم اتاق خصوصی زایمان خالی بشه که برم تو اتاقم تو زایشگاه عمومی منتظر بودم رو یه تخت همه داشتن درد می‌کشیدن جیغ میزدن من با استرس نگاه میکردم که یه ماما اومد گفت چند سانتی؟ گفتم ۵ سانت گفت تو چرا چیزی نمیگی؟خندیدم اومد یه آمپول برای رسیدن ریه های بچه زد و گفتم میشه یه خواهش کنم؟گفت جونم گفتم میشه به من آمپول فشار نزنید؟گفت به ماما همراهت میگم، اپیدورال میخوای؟گفتم نه اصلا گفت چه دل و جرأتی داری اگه اپیدورال میشدی زودتر فول میشدیا گفتم نه میخوام دردام طبیعی بره جلو خلاصه بعد یه ۲۰ دقیقه رفتم تو اتاق خصوصی نشستم رو تخت ماما همراهم اومد برام آهنگ گذاشت و گفت میخوام کیسه آبتو پاره کنم اونجا بود ک ترس اومد سراغم و گفتم چرااااااا؟گفت براراینکه یه موقع بچه مدفوع نکرده باشه گفتم درد داره گفت دردش مثل معاینه است کیسه آبمو پاره کرد و یهو یه تشت آب داغ ریخت گفتم بچه حالا خفه نشه گفت نترس همش نریخت ک، پاره کردم ک انقباضات زودتر پیش بره فول شی دیگه اونجا بود ک همسرم و مادرم اومدن پیشم با آهنگ قر دادیم و اسکات زدیم و ماما همراهم نقاط فشاری رو کار کرد باهام و مدام معاینه میکرد و تو معاینه کمک می‌کرد ب باز شدن دهانه رحمم تا اینکه ۸ سانت شدم اونجا بود ک چنان دردی اومد سراغم ک دیگه هیچ کاری نمیتونستم بکنم و عملا گوشام صدای هیچکس و نمیشنید فقط میخواستم از این درد خلاص شم خلاصه با کمک ماما همراه و اجبارش برای نشستن رو یه صندلی و انجام ورزش شدم ۱۰ سانت و به معنای واقعی کلمه معنی درد زایمان و فهمیدم
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب من ۳۷ هفته بودم رفتم دکتر برای معاینه که با تعجب بهم گفت درد نداری گفتم نه گفت ۵ سانتی یهو ماما کنارش خندید گفت امشب زایمان میکنی منم استرس گرفتم کارامو نکرده بودم دیگ دکتر ان اس تی گرفت انقباض نداشتم گفت برو استراحت مطلق شو تا ۳۸ پر کنی ولی احتمال زیاد فردا دردت شروع میشه برو بیمارستان اومدم خونه مطلق شدم تا ۳۸ هفته پر کردم رفتم دکتر معاینه کرد گفت هنوزم ۵ سانتی چطوری درد نداری تو خلاصه دکتر گفت بیشتر این نمیتونم ریسک کنم ممکنه بچه جای بدی بدنیا بیاد اورژانسی بشی نامه داد گفت ساعت ۶ صبح برو بیمارستان به ماما همراهتم امشب زنگ بزن اماده باشه خلاصه به ماما زنگ زدم گفتم دکتر اینو میگه منم ۵ سانتم بنده خدا اونم تعجب کرده بود استرس گرفته بود ک من با ۵ سانت باز شدن دهانه رحم امشب زایمان میکنم😂خلاصه رفتم خونه هنوزم هیچ استرسی نداشتم ۶ صبح بیدار شدیم با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان رفتم پذیرش بخش اینجا لباسامو عوض کردم و گفت بیا بخاب معاینه شی معاینم کرد گفت ۷ سانتی پروندمو گرفت کامل کرد کارامو کرد اینجا دیگه استرس گرفته بودم چون تنها شدم یهو از مامانم جدا شدم و صبح زودم بود تاریک بود تو پذیرش زایشگاه😀بعد زنگ زدن از قسمت زایشگاه اومدن منو بردن داخل اتاق زایشگاه و اونجا خوابیدم رو یه تخت و دستگاه بهم وصل کردن برا انقباضات و نوار قلب بچه پرسنل پرستار و ماما و خدمه کلا خیلی مهربون بودن مدام ازم میپرسیدن چیزی نیاز نداری بهم انرژی میدادن ولی با این حال حس غریبی داشتم همش میگفتم ماما همراهم کی میاد خلاصه ساعت هفت ونیم ماما همراهم اومد
مامان کیان مامان کیان ۴ ماهگی
پارت ۲
تجربه زایمان (طبیعی)
صبحش بیدار شدم برم خونه مادربزرگم طبق هرروز که تنها نباشم درد نداشتم رفتم صبحونه خوردم که دردام اوج گرفت راستی روز قبل یکم معاینه تحریکی شده بودم به خودم میپیچیدم عرق میکردم ولی قابل تحمل بود به ماما گفتم گفت تایم بگیر هیچ جا نرو دوساعت خونه درد کشیدم تا ساعت ۱۰بعد گفت بیا مطب معاینه شی رفتم گفت ۵سانتی عالیه با شوهرم و ماما تو همون مطب ورزش کردیم و ماساژ های مخصوص که دردام آروم بشه تا به حدی رسید که گریه کردم بعد معاینه کرد گفت ۶سانتی عالیه پاشو بریم رفتیم بیمارستان بستری شدم خیلی سریع بردن رو تخت منو اول نوار قلب گرفتن بعد کیسه ابمو زدن که بعد اون تازه دردام شروع شد ولی بازم برام قابل تحمل بود یکم اذیت داشت که بعد هی آروم میشد داشتم از حال میرفتم چشام بسته بود خوابم میومد گفتم تورو خدا بی دردی گفت باید معاینه شی که من ۸رو به۹بودم ماما هی دستام ماساژ میداد و ورزش میداد باهاش همکاری میکردم منم بعد گفت دراز بکش بچه داره میاد از زور زدن بگم که بهترین بود
مامان حسنا مامان حسنا ۶ ماهگی
😍تجربه زایمان من 😍
سلام مامانا من دیروز ۱۳اردیبهشت سال ۱۴۰۳ساعت ۲:۲۰دقیقه دختر کوچولوم بدنیا اومد
قبل از هر چیزی بگم که فقط خودتون میتونید به خودتون کمک کنید با ورزش و پیاده روی که خیلی مهمه
من ساعت پنچ صبح وقتی بستری شدم دهانه رحمم دو سانت بود بدون هیچ دردی رفتم بعد از اینکه قرص فشار بهم دادن کیسه آبم پاره شد ساعت هشت کم کم دردام در حد پریودی شروع شد که قابل تحمل بود بعد از دو ساعت ماما معاینه کرد گفت داری میشی سه سانت بازم دیگ ساعت ده به بعد دردام زیاد شد که بلاخره با تکنیک تنفس ماساژ روغن که همراهم باهام بود تا ساعت یک تحمل کردم بعد ماما اومد گفت هنوز چهار سانت نشدی دیگ داشتم نا امید میشدم اخه خیلی درد داشتم بلند شدم با هر توانی که داشتم ورزش ،ماساژ،کیسه اب گرم خودمو اروم میکردم اما نمیشد که آخرش گفتم فقط بیاید بی حسی که از کمر کنید که اپیدوراله ماما اومد گفت یه نیم ساعت تحمل کن میایم که نیم ساعتتش شد یک و نیم ساعت دیگ از تحملم خارج شد وقتی اومد معاینه کرد گفت تو که داری زایمان میکنی دیگ نیاز نداری و دکترمو خبر کردن تا دکتر اومد دیگ با دو تا زور زدن بچم بدنیا اومد خودمم باورم نمیشد که یهو از چهار سانت رسیدم به ده سانت فقط یاری امام علی و حضرت زهرا و اهل بیتش بود که من تونستم راحت زایمان کنم ❤️😍
مامان هامین مامان هامین ۵ ماهگی
امروز ساعت۶ربع اومدم بیمارستان تا معاینه کردن شده بودم یک سانت گفتم اخ جون س سانت دیگ اپیدروال تموم از معاینه ام بگم درد داشت و اینک من کلا خودمو سفت میکنم شاید بخاطر اون بود.گفتم ماما همراه میخام گفت بدرد نمیخوره تو خوابت میبره اونم کنارت میشینه یا دردت زیاده‌نمیتونی ورزش کنی خلاصه ماما کنسل شد ساعت۷ربع رفتم بالا و دیگ لباسامو عوض کردم یکمم درد داشتم کم بود اومدن انژوکت زدن و نوار قلب میگرفتن کلا منم میگفتم چقد دردش کمه خلاصه بهم ساعت۸قرص فشار دادن بازم دردا خوب بود قابل تحمل گفتم میتونم راه برم گفت نیم ساعت راه برو منم راه رفتم بعدش صدام کرد گفت بیا میخام معاینت کنم البته از قرص فشارم چند ساعت گذشته بود ساعت۱۲دوز بعدی بود قبل۱۲ اومد معاینه چقد دردناک بود اونجا خوب فشار داد گفت همکاری کن من پامو تووو شکمش فشار میدادم نمیزاشتم گفت پاهاتو شل کن ک ۴سانت بشی منم همکاری کردم با اینک دردناک بود خلاصه شدم ۴ و دردا شدید دکتر بیهوشی میخاست بیاد ک تخت بغل رو اپیدروال بزنه دیگ بعد از یساعت اومد اول اونو زد بعد من و دردا شدیدمیشد اپیدروال اصلا تزریقش درد نداشت ولی وقتی زد من دردام بود و انقباضام شدیدترم شده بود
مامان پرنسا🧜🏻‍♀️ مامان پرنسا🧜🏻‍♀️ ۵ ماهگی
سلام ،من اومدم تجربه زایمان طبیعیمو بگم
ساعت سه صبح ۲۹ اردیبهشت بود ک بدون هیچ درد قبلی (فقط دوروز کمر درد خیلییی خفیف داشتم ) تو خواب یهو احساس کردم ی چیزی ترکید و همون لحظه اندازه ی پارچ آب ازم ریخت
زنگ زدم ماما همراهم. گفت وسایلت رو جمع کن برو زایشگاه تا دردت بگیره و خونه نمون ، چون کیسه ازت پاره شده حتما باید تحت مراقبت باشی
ساعت سه و نیم رسیدم زایشگاه و کم کم دردام شروع شد ، دردای اولش کاملا عادی و قابل تحمل بود ، ولی نیم ساعت آخر یکم شدید شد ، من بیشتر کمر درد داشتم تا درد پریودی
اخراش دیگ خیلی بی حال شدم در حدی ک حوصله حرف زدن هم نداشتم😅
ساعت پنج و نیم بود ک انقباض بعدی ک گرفتم دیگ درد نداشتم فقط احساس زور زدن داشتم به ماما همراهم گفتم ، و گفت فول شدی و بچه کامل تو کانال زایمانه و هر وقت احساس زور داشتی ، محکم زور بزن
همون لحظه بود ک گفت میخواییم برشت بدیم ، من ترسیدم و فکر کردم خیلی درد داره حتما. و گفتم نمیشه برش نزنین من میترسم ، ولی ماما گفت اگر برش نخوری ب مقعد زیاد فشار میاد و اینجوری بدتره
خلاصه من منتظر زدن تیغ بودم ک گفت تموم شد 😐 گفتم همین برش همین بود ؟؟ گفتن آره ، دردش وااااقعااااا کم بود و چیزی حس نکردم از یه سرم زدن هم کمتر درد داشت بعد برش با دو سه تا زور محکم دیگ بچه ب دنیا اومد 😍
بعد از دو سه دقیقه هم جفت رو کشیدن و در آوردن ، فقط ی قسمت یکم اذیت شدم ، بعد از بیرون اومدن جفت دکتر اومد و واسه اینکه هرچی لخته و خون اضافه اگ مونده تو رحمم بیرون بیاد دستشو کامل کرد تو رحم و یکم چرخوند ، اینجا یکم بد بود فقط 😅
خلاصه ساعت هنوز شیش نشده بود ک زایمانم تموم شد
مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ ماهگی
(تجربه زایمانم پارت 2)
خلاصه نوبتم شد رفتم داخل خانومه گفت شلوار و شورتتو در بیار دراز بکش منم دراز کشیدم و اومد دستکش دستش کرد یه ژلی هم زد روی دستکش و دستشو داخل کرد چنان دردم گرفت اشکم در اومد بعدش گفت مریض کی هستی گفتم دکتر آیتی گفت خوبه خانم دکتر الان بیمارستانن میگم بیان خودشون ببینن دیگه زنگ زد دکتر گفت مریضتون اومده درداش شروع شده سه سانت و نیمم بازه بیاین خودتون یه نگاه بندازین دکتر اومد و معاینه کرد ( البته با اینکه دکتر خودش ژل نزد به دستکشش و معاینه کرد اصلا دردی نداشتم انگار نه انگار😅) دیگه دکتر هم معاینه کرد گفت باید بستری بشی گفتم یعنی وقتشه من هنوز قرار بود امروز بیام مطب برای معاینه لگن😂 گفت نامه دادم بهت گفتم بله گفت خب مدارکاتو بده و کارای بستری شدنتو انجام بده دیگه جاریمم همه مدارکو داد و دیگه منو ساعت 12:30 ظهر بستری کردن رفتم داخل اتاق قبل سرم بزنن گفتن اگه میخوای بری سرویس برو منم با اینکه نداشتم ولی رفتم و دیگه اومدن سرم زدن و رسما بستری شدم😂 حالا دردام هی میگیره ول میکنه اصلا یه حالی گرسنمم بود ولی دیگه چیزی نخوردم فقط جاریم یه رانی با بیسکوییت خریده بود داد که اونم نخوردم بعد اومدن پرسیدن بی حسی اپیدورال میخوای گفتم بله دیگه نوشتن برام و رفتن ساعت 3:30 ظهر بود دردام شدت گرفته بود گفتم توروخدا بیاین بی حسی بزنین گفتن عزیزم تا چهارسانت نشی نمیتونیم بزنیم باید تحمل کنی خلاصه ساعت 4 بود که دیدن خیلی بی قراری میکنم اومد معاینه کرد گفت چهارسانتو نیمی و رفت صدا زدن اومدن واسم اپیدورال بزنن مسئول بی حسی من خانوم نمازی بود که خیلی مهربون بود اومدن گفتن پاشو بشین تا آمپول رو بزنیم منم دیدم اوه اوه دوتا آمپول بزرگه خدایا چقدر درد قراره بکشم خدایا
مامان کوچولو مامان کوچولو ۵ ماهگی
تجربه زایمان .

من از ۱۶ هفتگی میرفتم کلاس ورزش .
تا ۳۸هفتگی سنو دادم معاینه لگنی هم شدم دکتر گفت دهانه رحمت سه سانت بازه و زایمان خیلی خوبی در پیش داری .
اومدم خونه درد داشتم یکم . ولی رفتم پیاده روی و حموم .شب دردم کمتر شد گفتم برم بیمارستان یه چکی بشم و بیام .
وقتی رفتیم معاینم کردن گفتن دوسانت بازه ولی دهانه رحمت نرمه و باید بمونی .
ماما خصوصی داشتم زنگ،زدن ماما اومد .
تا ماما اومد نیم ساعتی شد تا اونموقع هم دردی نداشتم زیاد .

ماما تا اومد معاینه کرد گفت زود بستریت کردن هرچی گفتن بزارین برم نزاشتن .
ماما بهم سوزن فشار زد
بهم میگفت رو توپ بپر ـ

مرتب معاینه میکرد میدید پیشرفتی نداشتم .

به یه پرستار گفت بیاد پرستاره دس کرد تو کیسه ابمو پاره کردن با هم .
بعدش هی دردام شدید میشد ـ
جوری ک ارزو مرگ میکردم .
رفتم اب گرم ریختم رو کمرم خیلی،خوب بود ولی تا درمیومدم دوباره دردام ریاد میشد .
هی معاینه تحریکی میکردن و هی زیاد باز نمیشد بهم یه امپول مسکن زد ولی زیاد اثر نکرد .
مرتب معاینه میکرد ...
مامان ایوا🐞 مامان ایوا🐞 ۵ ماهگی
(2)
ماما معاینه کرد گفت ۳ سانتی بازم درد سخت نبود گفتم بهش که آمپول بی حسی رو اوکی کن گفت باشه زوده هنوز دیگه ۴ اینا اومد معاینه کرد یادم نیست ۳ بودم یا ۴ که دردا یکم بیشتر شده بود گفتم آمپول بی حسی یادتون نره گفت تا ۶ صبر کن عزیزم میترسم پیشرفت نکنی چون آمپول فشار گرفتی داشت نوار قلب بچه رو می‌گرفت یهو حس کردم بچه تو دلم دوبار پرید گفتم بچم چی شد بعد یهو یه چیز کمی ازم اومد به ماما گفتم وای یه چیزی ازم اومد کم بود فکر کردم خونه ماما نگاه که کرد آب داغ شدید اومد گفت خدایااااا شکرت کیسه آب پاره شد پاشو برو دستشویی ادرار کن رفتم و دیگه از ۴٫۵ اینا بود فکر میکنم دردا شدت گرفت درد کمر زیر شکم ران به تربیت این ناحیه ها می‌گرفت بی حال و خوابالو شدم از شدت درد رفتم برعکس رو فرنگی نشستم و همسرم آب گرم می‌گرفت رو کمرم هی میگفتم پام شکمم بعد باز وای کمرم اونم به تربیت گفتن من آب گرم می‌گرفت اونجاها😂 و واقعا ساکت میشد اینجاها میگفتم بگم به شوهرم ببرتم سزارین بعد گفتم نه خدا کنه سزارینی نشم به دخترم فکر میکردم تحمل میکردم یادم نیست چند دقیقه گذشت ماما گفت بیا رو تخت معاینه گفتم بریم شوهرمو موقع معاینه می‌فرستاد یه پستو تو اتاق گفته بود موقع زایمان هم می‌فرستم بره ها ناراحت نشی گفتم اوکی
موقع معاینه آخری تو دردا گفتم میشه نره گفت اوکی
مامان ماهلین مامان ماهلین ۱ ماهگی
ساعت ۱۰ شب دردم گرفت به ماما گفتم گفت طبیعیه ماه درده اونا تا ساعت ۳ تحمل کردم دیدم رگه های خ نی اومده رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت ۳ ثانته (شانس گوهی من بیمارستان تخت نداشتپر بودن همه جا)گفت برو دوساعت دیگه بیا راه برو دیگه برنگشتم خونه تو هم بیمارستان راه رفتم تا ۵ نیم رفتم معاینه کرد همو سه ثانت بود ولی بستریم کردن دیگه درد داشتم انقباض بود میگرفت ول میکرد ولی هرچی بیشترمیگذشت شدتش بیشتر میشد دیگه همو سه ثانت بود که زنگ زدن ماما همراهم اومد البته جایگزین گذاشتن براش چون اونی که باعش قرارداد بسته بودم نیومد ساعتای ۸ نیم ماما همراه اومد ۳ ثانتو تیم بود بلندم کرد ورزشم داد دردام بیشتر شد گفتم آمپول بی دردی میخوام گفت تا ۶ ثانت نشه نمیشه بزنن برات ورزش کن تا باز بشه خلاصه که با زور ماما همراهم ورش کردم هی دراز میکشیدم از درد اون منو بزرو بلند میکرد ورزش میداد بهم خلاصه که درد کشیدمو ورزش کردم تا ۶ ثانت شد یه ده دقیقه ای دراز کشیدم اثر کنه کم کم اثر کرد دیگه ماما گفت پاهات یکم به حس بیاد ورش کنیم داشتم از درد میمردم امپولو که زدم دردام خوب شد انقباض میگرفتم ولی قابل تحمل بود بعد دیگه ورزش کردم تا موقعی که فول شد دهانه رحمم باز نوبت زور زدنا بود که باز ماما کمکم میکرد به حالت نشستن توی دستشویی یا سجده زور بزنم
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۸ ماهگی
پارت سوم
خلاصه اپیدورال گرفتم دوباره گفتن بخاب رو تخت و ماما همراهم کنارم بود مدام همه سوالام ازش میپرسیدم ولی چون دهانه رحمم باز بود کار خاصی نداشت بکنه فقط باهام حرف میزد ولی حضورش واقعا دلگرمی بود خیلی باش راحت بودم مدام هم ماساژم میداد بعد دکترم حوالی ساعت ۸ رسید همه باهم بهش گفتن دکتر بیمارت ۸ سانته درد نداره دکترم گفت بله خودم میشناسمش ۹ ماه زیر دست من بود یبار صداشو نشنیدم از بس ارومه😂
(چون خداروشکر بارداری راحتی داشتم دکترمو اذییت نکردم😁)
دکترمم معاینم کرد گفت بین ۸ سانت تا ۹ سانتی با اینکه دهانه رحمت خوبه ولی بچه پایین نیمده پس من میرم اتاق عمل سزارین دارم بچه که اومد پایین صدام کنید وای دیگ اینجا استرس گرفتم گفتم خب انقد ازم تعریف کردن چشم خوردم الان دیگ بچه نمیاد پایین و میرم سزارین اورژانسی
ولی ماما همراهم گفت نگران نباش دکتر تا عصر بیمارستانه ماهم تا عصر ورزش میکنیم و بچه میاد پایین چون شکم اولی یکم طول میکشه زایمان کنی ولی نترس میشه
خلاصه از تخت اودم پایین بردم حمام یکم اب گرم به کمرم گرفت و گفت بیا بیرون اهان اینو بگم اپیدورال ک داشتم اصلا بی حس نبودم خیلی راحت راه میرفتم بعد ۲۰ تا اسکات رفتم ۱۰ تا حرکت پله یهو گفتم دست شویی دارم فشار زیادی اومد به مقعدم گفت بخاب رو تخت دست شویی نداری بچه اومده پایین مامای زایشکاه رو صدا کرد معاینم کرد گفت اره اومده پایین اما هنوز به اون نقطه ای ک دکترو باید صدا بزنه نرسیده بود
ماما همزاهم گفت خب الان وقتشه زور بزنی فشار بیاری به پایین تنه ات تا بچه برسه دم
مامان دختری🥰 مامان دختری🥰 ۲ ماهگی
همینجوری ساعت ها میگذشت من کلافه تر میشدم هی با خودم میگفتن خاک توسرت باید میرفتی سز میشدی پول رو میدادی راحت
هی میومدن معاینه میکردن بعد میگفتن دردت که گرفت باید بگی معاینه کنیم تو زور بدی تا باز بشی اینجاش بد بود
خلاصه دردام رسید به هشت نه سانت که هی سرپا بودم هی با شکمم دایره میزدم کمر درد هم بهم اضافه شد وقتی انقباض میومد سراغم دنیا برام تنگ می‌شد ولی فهمیدم که خبراییه دردام مدتش طولانی شده بود استراحت بینش کمتر 🤕
هی معاینه شدم بهم میگفت زوررررر بده تا سره بگه بیاد پایین منم زور دادم یه جا گلاب به روتون جیش کردم پاچید رو هوا 😄
دکتره گفت بخدا چند تا زور دیگ بدی رفتیم اتاق عمل میگفتم دروغ میگی گفت نه بیا دستتو ببرتو ببین موهاشو منم دست کردم دیدم جون گرفتم گفتم دیگه غلطی که خودت کردی باید جمع کنی خودتو تا این دردا تموم بشن
گفتم میخوام حالت سجده بشم گفت باشه نشستم گفت دردت گرفت زور بده منم یه نفس عمیق میکشیدم زور خوب میزدم بعد دوباره سه چهار بار تکرار کردم گفت بخواب ببینم چیشد خوابیدم داد زد خانوم محمدی تخت اتاقو حاضر کن فوله🤯
بهم گفت پاشو دختر تا بریم وقتی راه میرفتم مثل پنگوئن بودم پاهام باز بود بعد هی میگفتم الان بچه ازم میزنه بیرون دستمو گذاشته بودم زیرم که نیوفته
سریع خوابیدم پتادین ریختن روم پاهام رو بالا زدم گفت هر وقت گفت زور بده یه برش زد که اصلا درد نداشت فقط یه اخ گفتم یه خانومی هم دلم رو فشار میداد که درد نداشت
سه تا زور زدم دخترم رو گذاشتن رو سینم و همانا صدای بچم که اتاق رو پر کرد روش یه پارچه انداختن زدم کنار دیدم نگاهم کرد بهشون گفتم بدین بند ناف رو خودم ببرم قیچی رو دادن بریدم بچه رو بعد چند دقیقه بردن
مامان آرین مامان آرین ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۶

دیگ از ساعت سه ونیم مانای مهربون هم خسته شد و رفت خوابید عوضش یه مامای دیگ ک خیلی وحشیانه معاینه هم میکرد اومد بجاش. ازون ساعت ببعد هم دردای من شدیدتر شده بود دیگ تحمل نداشتم از صبح درد کشیده بودم و دیگ نایی برا تحمل نبود دوست داشتم ناله کنم ولی آبجیم ک خواب بود معذبم میکرد. از یه طرفم خوشحال بودم میگفتم حتمن دهانه رحم نزدیکای ۷ ۸ سانته ک دردام شدیدتره.

بار اخر ک معاینه شدم ب امید حداقل ۸ سانت دیدم ماما گفت همون ۶ سانته چ بسا کمتر! وای دنیا روسرم خراب شد. خدایا اخه چرا من انقدر سخت زا بودم
هرکی ام میومد میگفت ورزش نکردی بخاطر اونه دیگ از ساعت ۵ و نیم صبح سرم فشارو قطع کردن گفتن ب دکتر یه زنگ بزنیم ببینیم چی میگ. دردای منم شدت دار بود ولی بدون آمپول فشار فاصلش زیاد بود دکتر دیگ از طبیعی زایمان کردن من ناامید شده بوده گویا ب من گفتن ساعت ۷ و نیم ماماهای جدید بیان برا اخرین بار معاینه شو اگ از ۶ سانت بیشتر نشده باشی ببریمت سزارین. از یه طرف دلم نمیخواست هم درد طبیعی بکشم هم درد سزارین از یه طرفم نمیدونستم تا چند ساعت دیگ قراره هی درد بکشم برا همین ب سزارین راضی بودم. شوهرم هم اومده بود و رضایت اینارو ازش گرفته بودن. خلاصه دکتر هم اومد و تایید کرد ک نه این بیشترازین باز نمیشه و په بسا سر بچه ک تا شب تو لگن بوده الان رفته عقبتر!
مامان بهار مامان بهار ۸ ماهگی
تجربیه زایمانم
صبح دردام گرفته میره دردام قابل تحمل بود عصر حموم کردم بعد غروب شوهرم اومده خواستم برم پیشش یه دفعه دردام زیاد زدن از درد نتونستم بلند شم بعد دردام رفت رفتم پیشه شوهرم نشسته هچ درد ندارم بعد تا شب دیگ درد گرفته هر ۵ دقیقه میگیره میره ولی قابل تحمله گفتم میمونم خونه دردامو میکشم تو خونه تا ساعت ۱۲ دیگ نمیتونم تحمل کنم دردام زیاد شده رفتم معاینه ام کردن گفتن یک سانت بازه 🥺حالم بد شد گفتم اخه این همه پیاده روی ورزش یک سانت فقط بعد بهم گفتن برو یه چیز بخور بیاد رفتم و با این درد هم پیاده روی میکنم اومدم بیمارستان نوار قلب گذاشتن منم هی جیغ میزنم از دردام بعد بستریم کردن بعد یه دفعه دردام بیشتر شدن دیگ نمیتونم تحمل موهامو میکشم بعد معاینه ام کردن گفتن هنوز یک سانت تا ساعت ۳ دو سانت شدم گریه کردم گفتم از صبح تا الان فقط دو سانت گفتم تا ده سانت میمیرم از این دردا بعد پرستار صدا کردم بهش گفتم به همرام بگو بیاد گفت نمیشه بعد هی داد میزنم شوهرمو صدا میکنم گریه میکنم بهشون گفتم نمیخوام طبیعی زایمانم کنم منو ببرین اتاق عمل گفتن نمیشه تا ساعت ۵ چیزی داره میاد جیغ زدم پرستارا اومدن معاینم کردن گفتم ۱۰ سانت بچه داره میاد بعد گفتن هر وقت بچه ات اومده زور بزن نفس کش گذاشتن گفتن نفس عمیق بکش ولی من نمیتونم درد دارم ولی گفتم من نمیتونم و هی نفس عمیق میشکم دردم میره زور میزنم گفتم دیگ چنتا زور بزن بچه سرش اومده بعد زور شدم بچه اومده امپول زدن بخیه ام زدن وقتی دخترمو دیدم همه دردام یادم رفت 🥹♥️