۱۰ پاسخ

حالا وقتی بیدار شدن غذاشونا بده میوه شونم بده بعدش بشین باهاشون بازی کن تا کیف کنن خودتم کیف کن به کارای خونه و هیچی فکر نکن فقط بازی کن باهاشون 😍🌸

بهت حق میدم ولی ی لحظه خودت ب این فک کن شاید بهانشون از سر گرسنگی بوده میشستی حتی شده ی بسکوییت بهشون میدادی گوشی میدادی دستشون بازی سرگرمی براشون بریز نگا کنن من دخترم اول اینجوری گول میزنم قشنگ ساعتها سرگرمه خیلیم شیطونه اندازه صدنفر کار درست میکنه ولی من این ترفند رو اجاره میکنم کامل راضیم الان قشنگ بلده پازل ک رو گوشیم هست رو مرتب کنه منم اصلا یادش ندادم خودش با تکرار و تمرین یاد گرفت

ناهارتو بپز
حتی تخم مرغ و سیل زمینی

عزیزم میدونم خسته ای قصد سرزنش ندارم با تنبیه اینام کاری ندارم ولی اولویتت غذای بچه و نیازهای اولیه ش باشه کار همیشه هست تمومی نداره ک میشه بعدا هم انجامش داد

حق میدم بهت خواهر ناراحت نباش

شوهرم میگه تو مادر خوبی فقط وقتی خیلی خسته ای غر و داد زدنات باعث میشه خوبیات از بین بره..من غذای عرشیا اولویتم هست در همه حال حتی وقتی. ناهار برا خودم ندارم اون هم وعده‌اش آماده است .ولی خستگی حق هر آدمی .

عزیزم کاریه که شده یکم تا خوابیدن روبه راه شو یه غذای ساده بپز بیدارشدن بهشون بده
درکت میکنم واقعا خسته ای 🫂🫂🫂
خودمم دائم صدام میاد همیشه میگم آبروم رفته انقد داد میزنم دست خودمم نیست کارایی میکنن که به عقل کسب نمیرسه
خودتو آروم کن غذاشون رو که خوردن بازی کن باهاشون کارتون ببین یا هر کاری که دوست دارن😘😘😘

من کاملا درکت میکنم ادم بعضی وقتاکم میاره

استفراقی ک دست بچه نیست ک بگی ار عمد بالا اورده.
منم دعوامیکنم بچمو ولی ن سر این دیگ
اتفاقه پیش میاد

منم بیشترمواقع مامان بدیم ازخودم اصلاراضی نیستم بعضی وقتادلم واس پسرام میسوزه...الان براشون سیب زمینی خردکن بزارسرخ شه یاآبپزکن باکره یاروغن له کن بیدارشدن غذاشون آمده باشه...بعداین وقت هست واسه جبران سعی کن امروزازاین به بعدخوش بگذره بهشون امروزفعلاتموم نشده وقت جبران هست

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
وااای اشتباه من رو نکنید یه وقت.
پیرو پست قبلی که به پسرم امروز انیمیشن دستشویی رفتن نشون دادم!
چشمتون روز بد نبینه باز داشتم پوشکش می کردم که مثل همیشه اذیت می کرد و نمی ذاشت و مدام شلوارکش رو می داد دستم و پوشک رو از دستم می گرفت پرت می کرد. البته این کار رو چند وقتی هست انجام می ده. خلاصه منم پیش شوهرم با یه آرامش خاصی براش توضیح دادم که الان نمی شه مامان جون هروقت گفتی پوپو و پی پی دارم و خودت نشستی رو پاتی بعد دیگه پوشک نمی کنم. در کمال ناباوری رفت جلو در حموم (فرنگی تو حمومه) اشاره و جیغ جیغ که من رو ببر اینجا.
منم گفتم الان که پاتی نخریدیم برات فردا بابات می خره می ریم. ایشونم خودش رفت داخل و با دست کوبید به فرنگی که یعنی پس این چیه!
من 🤪
شوهرم😅
پسرم🤨
خلاصه دیدم فایده نداره فرنگی رو در حالت بسته شستم و با دستمال تمیز خشک کردم بعد پسرک لجباز رو گذاشتم روش. اونم به شدت ذوق کرد.
حالا دیگه مگه میومد بیرون. جیشم نکرد ولی نیم ساعت اون تو نشسته بود روی فرنگی که درشم بسته بود🥺
شوهرمم تو سالن فقط بهمون می خندید. آخرشم کل دستام رو چنگولی کرد تا آوردمش بیرون. حالا فکر کنید دیگه چطور دوباره پوشک آوردم و پوشکش کردم!!! 😱
اینقدر گریه کرد و جیغ زد که قرار شد فردا صبح زود باباش یک عدد تبدیل فرنگی و یک عدد پاتی بخره و بیاره.
نتیجه اینکه اغلب اوقات اون چه که فکر می کنیم و برنامه می ریزیم نمی شه!
بچه ها واقعا قابل پیش بینی نیستن🤐
عکسم ربطی به ماجرا نداره. اولین شب یلدا با پسرک هست وقتی تقریبا نه ماهه بود.
چه زود بزرگ می شن و اذیتاشونم با خودشون بیشتر و بزرگ تر می شه! 😓
مامان سورن مامان سورن ۳ سالگی
وای که آبروم توی دانشگاه رفت. نمی‌دونم گریه کنم یا بخندم.
امروز رفتم دانشکده. کار اداری داشتم و سورن رو با خودم بردم. از درِ بخش که پامو گذاشتم تو. چند تا از دانشجوها‌ی کارشناسی تا من و سورن رو دیدن، اومدن نزدیک‌تر که نگاه کنن، انگار از سورن خوششون اومده بود و می‌خواستن باهاش بازی کنن. سورن بیچاره کلافه شد. همون لحظه استادم رسید. سرش رو آورد نزدیک و گفت: "چه دختر بامزه‌ای!" هنوز دهنم رو می‌خواستم باز کنم که سورن خان چنگ زد تو بینی استاد. وای که از شرمندگی آب شدم، رفتم تو زمین. زبونم نمی‌چرخید که چیزی بگم. به تته‌پته افتاده بودم. رگه‌ی خون رو روی بینی بزرگ و گوشتالود استاد می‌دیدم. گفتم: "استاد ببخشید. بچه‌س. بدخواب شده".
حالا بدتر از همه‌چیز واکنش استاد بود. وایساده بود برای من و دانشجوها سخنرانی می‌کرد که آرامش این بچه به هم خورده، زن‌ها باید به خانواده رسیدگی کنن. درس نباید اولویت زن‌ها باشه و دانشگاه‌ها هم باید برای مادرها آسون‌گیری کنه و ... داشت این‌ها رو می‌گفت که خون یه دختر دانشجو به جوش اومد و اون هم باز یه سخنرانی فمینیستی درباره‌ی دانش زنان کرد. کار داشت بالا می‌گرفت. توی اون هیاهو سورن هم گریه می‌کرد. من دیدم بهتره بزنم به چاک. گریه‌ی بچه رو بهونه کردم‌ و اومدم بیرون. کارم رو هم رها کردم. 
چه روزی بود! یه‌هفته‌س می‌خوام ناخن‌های این پدرسوخته‌رو بگیرم، نمی‌ذاره. تو خواب هم که ناخن‌گیر رو می‌برم سمت دستش هشیار می‌شه. این‌قدر نذاشت تا یه داستان خنده‌دارِ گریه‌دار رو به بار آورد.