۱۰ پاسخ

اصلا بهش توجه نکن رو بش نده یا نشون نده ک فهمیدی ک براش عادی بشه ب فکر بچت باش

واقعااحساس بدیه شماحق داری ناراحت باشی ولی بدون ناراحتی شمافقط تاثیرمستقیم روبچه میذاره .مرداتواین دوران یکم نسبت ب خانم هاشون سردمیشن وشایدنتونن بخوبی شرایط رودرک کنن

به نظر من که بهش بگو تذکرم بده .بگو حواسم به رفتارت هست خودتو جمع کن تا جوره دیگه رفتار نکردم .گریه کردن فایده نداره گوش شوهرتو بکش .اگه بخوای خودتو بزنی بیخیالی اونم میگه این که نمیفهمه بذار ادامه بدم .بعد اون این میشه براش عادت

هیچی بگو منشیه داشت از همسرش میگفت
میگفت ..ی چیزای اینجور بگو
اینجور مواقع نگو من چکار کنم فورا ی داستان راجب اینکه منشی داشت درمورد همسرش میگفت بگو براش ک توو نطفه خفه شه داستان
حتس اگه نداشت شوهر

عزیزم شاید از هیجان بچس ک دوس داره اونجا حضور داشته باشه حساس نباش بخاطر هورموناته

عزیزم حس نمیکنی خودت حساس شدی؟؟ بخاطر هرمونهاست ها
ولی بنظرم اشتباه میکنی و بیخودی حساس شدی

عزیزم به خاطره هورمون بارداری حساس شدی مثبت فکر کن که شوهرت به خاطره شرایطت دوست داره همراه تو باشه

من قبل بارداریم همه جا میرفتم تنهایی الان شوهرم تا خودش همراهم نباشه راضی نمیشه و نمیزارع برم

عزیزم این حساسیتا دوران بارداریه ناخودآگاه آدم رو همه چیز حساس میشه و کوچیک ترین چیز اذیتش می‌کنه بنظرم اومدن شوهرتو ب منظور بد نگیر

ولش کن حساس نشو بدتر میکنه . خودتو بزن به بی خیالی . فکر بچت و خودت باش

سوال های مرتبط

مامان اسرا و صدرا مامان اسرا و صدرا ۱ ماهگی
سلللااااااام مامانا🙋🙋من اومدم با تجربه زایمان اونم از نوع زودرس🫠
من از روز قبل زایمان انقباض داشتم ولی دکتر نرفتم😕 روز بعدش بازم انقباض داشتم همسرم هم رفته بود سرکار زنگ زدم بهش و شرایط رو گفتم، قرار شد مرخصی بگیره و بیاد، تا اومدن همسرم منم یه دوش گرفتم و با دخترم حاظر شدیم، (ینم بگم من از مامانم دورم و قرار بود مامانم ۱ آبان بیاد و ۵آبان من زایمان کنم، از اون طرف مادرشوهرم و خونه نبود) وقتی به اورژانس رسیدیم منو معاینه کردن و گفتن به فینگر دهانه رحم باز شده، ان اس تی گرفتن و گفتن انقباض داری، تو این مدت هم با دکتر هی تماس میگرفتن و شرایط رو بهش توضیح میدادن، من زیر دستگاه بودم و سرم بهم وصل بود که یهویی گفتن خانم به همراهت بگو بره پرونده تشکیل بده میخوایم ببریم اتاق عمل😨، من تا اسم اتاق عمل اومد شروع کردم به گریه کردن همه شون ریختن دورم و علت گریه ام رو پرسیدن منم گفتم تنهام و به غیر همسرم کسی نیست ولی انقدر خوب بهم دلداری دادن که من آروم شدم ، زنگ همسرم زدم و اونم اومد داخل ازشون خداحافظی کردم و منو بردن یه اتاقی که واسه زایمان آماده کنن، خدا به جاریم خیر بده شوهرم وقتی بهش زنگ زده بود فوری خودش رو رسوند بیمارستان، تا دم دره اتاق عمل همراهم اومد...