سلام خوبید بیاید یکم خاطره بازی روز زایمان چیزای قشنگش بگید من خودم هردوتا زایمانم دوست داشتم پسر اولم که اصلا انگار نه انگار دارم میرم زایمان خیلی راحت رفتم بیمارستان اتاق عمل بدون ذره استرس ترس داشت باشم کلی انرژی مثبت داشتم فقط شب قبلش خواب نمی‌برد تا صبح بعد دیگه اوکی شدم زایمان دومم خیلی خوب بود بازم استرس نداشتم 😂ولی میدونستم چه خبر برعکس اونشب آنقدر راحت خوابیدم مامانم شوهرم هیچ خواب نداشتن خیلی ریلکس هم صبح پاشدم پسرم بوسش کردم فقط بغضم گرفت لباس پوشیدم راه افتادم بیمارستان خیلی اونجا معطل شدیم تا برم اتاق عمل ولی ایندفعه یکم فرق داشتم وقتی داشتن میبردنم کلی بغض داشتم نمی تونستم اصلا تو چشم خانواده ام نگاه کنم 🥺وقتی دیگه رفتم اتاق انتظار نشستم تا اتاق عمل خالی بشه من برم دکتر بیهوشی اومد کلی بامن شوخی کرد می‌گفت آنقدر دیگه برنج محلی خوردی آنقدر تپل شدی بعد دیگه صدام زدن رفتم آنقدر دیگه حرف زده بودنم مجبور شدن منو بخوابونن😂😂😂😂اثرات بیحسی بود فک کنم الان یادم میاد خنده ام میگیره وقتی اوردنم ریکاوری مثل خنگا از سر پرستار می‌پرسیدم این چه سرمی به من زدید اسمش بگو انقدر دیگه اون خانوم خندیده بود 😐😐😂 اون لحظه که بچه ها بغل کردم بهترین لحظه بود برای همه چشم انتظار آرزو دارم حال نگید چرا خاطره از زایمان اولت نداری اینو بگم آخه اونجا این خبرا نبود نمی‌دونستم چه خبر ولی این دومی یادمه 😂😂برعکس من شوهرم هردوتا زایمان من بدبخت تمام رنگ روش پریده بود اینم خاطره من البته خوباش گفتم

۶ پاسخ

تازه بیمارستان اشغالی بود نه برانکارد اورد نه ویلچری با درد فراون خودم رفتم تا بلوک زایمان

وااای نگو
من سات ۱۲ شب زیر شکمم درد گرفت تا صب بیدار بودم صب لک بینی داشتم فهمیدم درد زایمانمه شوهرم صبحانه خورد رفت سر کار خوهر کوچیکم پیشم بود هی زیره جوش دادم دیگه سات پنج زنگ زدچم شوهرم میاد منم دردااام شدید شده بود سات هفت شوهرم رسید من ساک براشته اماده تکون خورده هم نمیتوانم شوهرم تازه نشسته رو مبل ساندویچ میخوره😶دیگه بیمارستان ۴۰ دیقه نیم سات فازصله داشت تا خونه رفتیم تو راه کیسه ابم پاره شد تو ماشین دردم هر دو دیقه یک بار شد رسیدم بیمارستان همه هول کردن گفتن زور نزن تا وسایلاشونو اماده کردن انقد دیگه دیر رفته بود😂😂

خداحفظشون کنه عزیزم 😍😍😍😍😍من واسه زایمان اول و دومم بچه بودم 😂 ولی واسه این همه چی می‌دونم دیگه اونم طبیعی هستم خدا ب دادم برسه🥺

من که تو اتاق عمل اینقدر جیغ و داد کردم انگار داشتم زایمان طبیعی میکردم😂
نمیدونم چرا بیهوشم نکردن!

بدترین روز زندگیم روز زایمانم بود کیسه ابم پاره شد ۱۰ روز مونده به زایمانم با ۱ سانت بردنم زایشگاه برا زایمان طبیعی ساعت ۲ شب
خیلی خلاصه بگم که ۱۸ ساعت درد کشیدم و مرگم و جلو چشمام دیدم فقط صدای ماما میزدم میگفتم بیاین من و معاینه کنید ببینید چند سانت شدم
بعدش ک پسرم بدنیا اومد اینقدر حالم بد بود هیچ حسی نداشتم بهش 😔 از بس درد کشیده بودم
بعدشم ک سختیای بخیه و افسردگی بعد زایمان

خداحفظشون کنه گلم

سوال های مرتبط

مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
منو بردن اتاق عمل وقتی رسیدم میلرزیدم استرس که نگو سرد بود اتاق عمل نشوندنم رو تخت وحشت کرده بودم اونایی که اولین بار میرن اتاق عمل میدونن چه حس ترس واسترسی داری حالا اونایی که قبل زایمان واسه کارای زیبایی یا هرچیز دیگه ای رفتن اتاق عمل خب ترس اون بار اول وندارن ولی ماهایی که قبل زایمان تابه این سن اتاق عمل نرفتیم ندیدیم خب اول می‌ترسیم دکتر اومد بیحسی وزد اصلا درد نداشت منو خوابوندن یواش یواش پاهام گز گز کرد داشتم بیحس میشدم یه حس عجیبی بود بیداری وهمه چی ومیشنوی میبینی ولی از کمر پایین بیحسی هم جالب بود هم یکم ترس استرس داشتم دکترم اومد عمل وشروع کردن نفسام بالا نمیومد به زور نفس می‌کشیدم لبام خشک شده بود ببینیم گرفته بود پرستار اومد آب ریخت رو زبونم لبم که ازخشکی دربیاد نمی‌تونستم حرف بزنم از خشکی بالاخره با استرسی که داشت گذشت بالاخره شنیدم صدای گریش رو خدایا اشکم اومد 😭😥😥😥 وای چه حس خوشحالی همراه با اشک شوق صداش هنوز بعد یکسال تو گوشمه آخ ایشالله قسمت همه چشم انتظارا خیلی حس خوبیه گفتم بچمو‌بیارید ببینمش پسرم سالمه گفتن آره سالمه آوردن صورتشو گذاشتن رو صورتم وای خدا چه لحظه ای خدایا فقط باید تجربه کنین ادامه دارد ...
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
فکر کن هنوز خستگی زایمان از تنم نرفته بود حال بد روحی درد جسمی فکر کنم ۱۱یا ۱۲روز از زایمانم گذشته بود رفتم کلینیک اول دکتر معایینه کردن وگفتم که ۱۱ روز پیش زایمان داشتم دیروز بخیه کشیدم عمل لیزر در کل راحت بود فقط قبلش بی حسی زدن وحشتناک درد داشت پرستاره فکر میکرد از ترس دارم خودمو لوس میکنم هرچی میگفتم زایمان کردم درد دارم میکفت بخواب رو به شکم باید بی حسی بزنم شاید الان خیلیاتون بگید چرا ماه بعد نرفتی چرا بیشتر استراحت نکردی ببینید نمیشد من هرروز درد سوزش به زور تحمل کردم نمی‌تونستم منتظر بمونم تا یکم بگذره بعد عمل لیزر برم دیگه پماد هم اثر نمی‌کرد وحشتناک روزای بد وسختی و گذروندم بعد بی حسی رفتم دوباره اتاق عمل دکتر اومد گفت بالش بزارید این خانوم زایمان کرده بالاخره عمل کردن راحت بود اصلا درد نداشت فقط همون دردش چندین بار بی حسی زدن دور مقعد بود موقع عمل هیچی نفهمیدم عمل تموم شد من خون ریزی کردم به شکمم فشار اومده بود درد خون ریزی لباس زیرم خون فاجعه پرستار کمکم کرد آبمیوه داد بهم حالم بد بود لباسم رو پوشوند کمکم کردن من اومدم بیرون شوهرم دستمو گرفت اومدیم پایین سوار ماشین شدیم من تمام اون مسیر و درازکشیدم تامپون تو مقعدم گذاشتن درد داشتم اومدم خونه تا فردا صبح خوابیدم فرداش نتونستم تامپون رو دربیارم دوباره رفتم کلینیک برداشتن پرستار اومدم خونه رفتم سرویس اینقدر سوزش درد داشتم فقط گریه میکردم یعنی مرگ و جلو چشمام میدیدم بالاخره اون روز گذشت و کل مهر ماهم با درد گذشت بعد عمل لیزر بواصیر ۲۰ روز طول کشید تا خوب بشم دوره نقاهتم طول کشید فقط بعد سرویس هربار باید تو لگن مخصوص آب گرم مینشستم تا دردم کم بشه اون آب گرم تسکین میداد دردامو ادامه داره
مامان رایان مامان رایان ۱۷ ماهگی
آقا رایان هوابیده شوهری هم رفته سرکار من و تنهایی شب ،
شروع کنیم کتاب بخونیم (البته قبل شروع کتاب نیم ساعت دنبالش گشتم اقا رایان انداخته بود کف ماشینش 😵‍💫😵‍💫😵‍💫😵‍💫)
وقتی کتاب میخوندم و به خونه نگاه میکردم فکرم رفت به پارسال این موقع که تازه از شهرستان برگشته بودم و قرار بود از این به بعد دوتایی بچه رو نگه داریم مخصوصا شیفت های شب بهزاد تنهایی باید نگهش دارم ، استرس داشتم ولی به هیچکی نمیگفتم گفتم اخه باید ی جوری کنار بیام تا اخر نمیشه که یکی پیشم باشه 😐
من قبلا شبارو خیلی دوست داشتم ولی بعد زایمانم شب ها ی جورایی دلهره تو جونم میانداخت که دیگه دوست نداشتم شب بشه حتی بعد زایمانم ک اومدیم خونه یادمه شوهرم شیفت شب بود رفت سرکار با مامانم دوتایی موندیم و احساس خفگی و ترس داشتم اصلا نمیتونستم بخوابم هی رایان رو نگاه میکردم طول روز یکم میخوابیدم ، الان دارم فک میکنم بدنم به کم خوابی دیگه عادت کرده من حتی طول روز نمیخوابم ولی با این حال خوبه اکیم ،
و اللن نسبت به پارسال خیلی بهتر شدم رایان میخوابه من کار میکنم کتاب میخونم پارسال با رایان خسته میوفتادم منم میخوابیدم یا میدیدی نصف شب با گریه بیدار میشد مینداختمش رو پام ولی. الان انگار واقعا بزرگ شه و منو درک میکنه دیگه اون خستگی های یکسال پیش نیستش
درسته هر دوره ی بچه داری خودش چالش داره ، راه رفتن ، مدرسه رفتن ولی به تظرم من نوزادی سخت تره مخصوصا بی تجربه هم باشی ، 😊😊😊
خلاصه بریم شیر بخوریم و کتاب بخونیم 🤗🤗
مامان مهراب / شهاب مامان مهراب / شهاب ۱۴ ماهگی
سلام خانوما
همونطور که بعضیاتون مبدونین من الان ۳۸ هفته و ۶ روز پسر دومم رو باردارم
دیروز دکترم معاینه تحریکی کرد، از اونموقع دردام شروع شده، البته اولش که خیلی خفیف بود گفتم خوب میشم ولی دیگه از حدود ۱ شب دردام شدیدتر میشه رفته و رفته، اولش شک داشتم که درد زایمان باشه چون در حد درد پریودی اما رفته رفته شدید بود، کمردزد ندارم، ولی وقتی دیدم دیگه هی میگیره ول میکنه منظم و هی به مثانه و مقعدم فشار میاد فهمیدم خودشه، بعدشم که ترشح خونی دیدم، یه پام کلا دستشوییه
منتظرم صبح بشه به مامانم خبر بدم و طفلک شهاب سرماخورده رو بزاریم پیش مادرشوهرم و ۸ صبح اینا برم که بستری بشم
دیروز موقع معاینه ۳ سانت بودم، الان حتما در حدی ام که بستریم کنن
دعا کنین زایمان راحتی داشته باشم و بعد رسیدن به بیمارستان خیلی زود فول بشم، خود دردا انقدری اذیت کننده نیستن که طولانی شدن روند زایمان اذیت کننده هس🤧
دعا کنین در عرض چند ساعت تا ظهر زایمان کنم و بچم بغلم باشه🥺
سر زایمان شهاب بی دردی گرفته بودم که میخوام اینبار نگیرم، چون هم روند زایمان طولانی میشه و هم بعد زایمان تا چند روز هم خودت و هم بچه گیج میزنین
امیدوارم بتونم تحمل کنم و نخوام
برام انرژیای خوب بفرستین و حرفی سخنی نکته مفیدی بود بگین ممنون💕
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
بالاخره بعد گذشت ۷ سال چشم انتظاری و این همه انتظار کشیدن وتنها بودن ناراحت بودن صبوری کردن این دکتر اون دکتر رفتن خدا معجزه اش رو خودش هدیه داد غیر قابل باور بود تو تاپیک های قبلی تعریف کرده بودم بالاخره روز زایمانم رسید ۳ مهر وای چه قدر استرس همراه با ذوق خوشحالی شوق دیدن بچت همون هدیه خدا همون معجزه خدا وای که همه انتظار کشیده ها میدونن چی میگم دقیقا میدونین چه قدر شیرینه درسته استرس ترس داری واسه اولین بار میخوایی بری اتاق عمل ترس داشتم همش میترسیدم صبح ساعت ۶ بیدارشدم وسریع آماده شدیم و رفتیم بیمارستان پرونده تشکیل دادم همه مدارک بارداری و دیدن بررسی کردن لباس مخصوص پوشیدم سرم زدن نوار قلب گرفتن وای من چه استرسی داشتم همراه با شوق و ذوق که زودتر بچم بدنیا بیاد ببینم روی ماهش رو نوبت من شد اومدن سوند ادرار زدن یکم سوزش درد داشت ولی من هردردی وسختی و فقط بخاطر پسرم تحمل میکردم بالاخره مادر شده بودم باید ازاین به بعد قوی می‌بودم درد برام معنی نداشت همه فکرم شده بود بچم منو نشوندن روی ویلچر ادامه داره
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
فکر کن بعد ۷ سال اولین بچت اینجوری بشه اومدم بیرون اصلا درست نمی‌تونستم راه برم کمرم خم شده بود درد داشتم سزارینی ها تجربه کردن خیلی بده نتونستی صاف راه بری اومدم تو اتاق تا ظهر شد دوباره رفتم پسرم رو دیدم حالم بد شد منو با ویلچر رسوندنم اتاق بالاخره وقت ترخیص شد بدون بچه راهی خونه شدم توراه با هر تکون ماشین جیغ میزدم از درد دیگه از سردردم نگم که از دیروزش که فشار روحی وتحمل کردم گریه کردم داغون بودم رسیدم خونه سردرد وحشتناک داشتم یه دوش سرپایی گرفتم خیلی حس بدی داشتم بدون بچه تو خونه میچرخیدم نمی‌تونستم بخوابم خواب نداشتم حال بدی بود انکار خونه دور سرم می‌چرخید اون شبم گذشت همش عکس وفیلمای بچه مو میدیدم گریه میکردم فرداش ظهر به شوهرم گفتم منم ببر بیمارستان با چه شوقی رفتیم دوباره بچمو دیدم ای خدا جوجه مامان بیا نمیدونی من دیروز باچه حال بدی بدون تو رفتم خونه هیچکسم تو خونه نبود آرومم کنه جز مامانم هیچکس اون روزای بد کنارم نبود ۴ روز پسرم بستری بود اون ۴ روز کلا من اصلا نتونستم استراحت کنم بیقرار بودم درست خوابم نمی‌برد حالم بد بود فکرکن درد شکم خون ریزی سردردهای وحشتناک ازاین طرف فکر بچت که حالش چطوره شیر خورده نخورده کلا بهم ریخته بودم ۴روزم به بدترین شکل گذشت جمعه ظهر زنگ زدن که بچتون ترخیصه با خوشحالی لباساشو ساکس رو بستم رفتیم وای خدا عروسکم لباسش رو پرستار پوشوند داد بغل مامانم اومدیم خونه شب گوسفند قربانی کردن دوباره بچم شیرمو نخورد سینم پر از شیر بود کم کم شیرم داشت بیشتر میشد خیلی خوب داشت سینه هام ولی اصلا پسرم نخورد ادامه دارد