منو بردن اتاق عمل وقتی رسیدم میلرزیدم استرس که نگو سرد بود اتاق عمل نشوندنم رو تخت وحشت کرده بودم اونایی که اولین بار میرن اتاق عمل میدونن چه حس ترس واسترسی داری حالا اونایی که قبل زایمان واسه کارای زیبایی یا هرچیز دیگه ای رفتن اتاق عمل خب ترس اون بار اول وندارن ولی ماهایی که قبل زایمان تابه این سن اتاق عمل نرفتیم ندیدیم خب اول می‌ترسیم دکتر اومد بیحسی وزد اصلا درد نداشت منو خوابوندن یواش یواش پاهام گز گز کرد داشتم بیحس میشدم یه حس عجیبی بود بیداری وهمه چی ومیشنوی میبینی ولی از کمر پایین بیحسی هم جالب بود هم یکم ترس استرس داشتم دکترم اومد عمل وشروع کردن نفسام بالا نمیومد به زور نفس می‌کشیدم لبام خشک شده بود ببینیم گرفته بود پرستار اومد آب ریخت رو زبونم لبم که ازخشکی دربیاد نمی‌تونستم حرف بزنم از خشکی بالاخره با استرسی که داشت گذشت بالاخره شنیدم صدای گریش رو خدایا اشکم اومد 😭😥😥😥 وای چه حس خوشحالی همراه با اشک شوق صداش هنوز بعد یکسال تو گوشمه آخ ایشالله قسمت همه چشم انتظارا خیلی حس خوبیه گفتم بچمو‌بیارید ببینمش پسرم سالمه گفتن آره سالمه آوردن صورتشو گذاشتن رو صورتم وای خدا چه لحظه ای خدایا فقط باید تجربه کنین ادامه دارد ...

منم وقتی کارن صدای گریه اش اومد ناخودآگاه گریه ام گرفت خیلی لحظه خوبیه

واقعا حس قشنگیه وقتی بچتو میزارن رو صورتت کل درداتو اون لحظه فراموش میکنی

پس این آزمایشات خونی که برای ازدواج میدن هم الکی ؟😐
آدم دیگه اعتماد نمیکنه
شما فامیل هستید؟

من با این که عمل بینی انجام داده بودم وقتی داشتم میرفتم اتاق عمل سکته کاملو داشتم میزدم فکر کردم قراره بیهوش کامل بشم بعدش که اومدن بی حسی بزنن که انقدر دست پرستاره بنده خدا رو فشار دادم بیچاره هم هی میگفت اشکال نداره ،موقع عمل هم‌ که صدای حرف زدنو‌ اینا رو میشنیدم استرسم بیشتر میشد قشنگ داشت نفسم قطع میشد دکتر بیهوشی دید خیلی وضعم بده گفت یه امپول میزنم بخوابی بیدار شدی بعد ببین بچه رو

عزیزم چقدر طول کشید تا ب دنیا اومد