۱۱ پاسخ

منم که دست تنها دوتا بزرگ کردم و هامینم سومی واقعا خیلی اذیت میشم خیلی من حتی شوهرمم راه دوره کنارم نیست اقلن یه نونی بخره دم دستم بده ولی واقعا خسته نباشید خدا قوت بهت عزیزم

عزیزم روبیکا و اینستا گروه مامانا زديم اگه میای ایدی بده یا به ایدیم پیام بده bili_crazy1

منم همیشه خستم با استرس اضطراب روزا رو مگذرونم نمیدونم چرا اینجوری شدم قبلانا خیلی ریلکس بودم

عزیزم با گذر زمان درست میشی از خودت زیاد انتظار نداشته باش قرص تقویتی دوره بارداریتو بخور ، مایعات زیاد بخور ضعیف نشی .. و با مرور زمان خستگیه کم میشه میتونی راحت به خودتو و کارات برسی نگران نباش

منم همینم درحالی که قبلا یک جا بند نبودم علی الخصوص شب که میشه دیگه کلافه و بی حالم

بله منم بااینکه قبل بارداری خیلی فعالیت داشتم اما هیچ وقت اینقدر خسته نمیشدم😞

منکه اونقدخستم تاچشاشو میبندم که یکم اروم شم میرم به عالم هپروت دیروزکه اومدم ۵دقیقه چشاموببندم یساعت خوابم برده بودوقتی پاشدم غذام سوخته بود

من سرم به شدت گریه میکرد شبانه روز همه کارام میموند بچه مدرسه ای داشتم دست تنها بودم فقط چندباری فرصت کردم وقتی بچم بغلم اروم خوابیده بود از خستگی و اون شرایط گریه کنم.

امروز داشتم کمد مو مرتب میکردم یه عالمه کش مو و لوازم آرایش دیدم...با خودم گفتم منی ک همیشه آرایش داشتم و روزی چند بار لباس عوض میکردم الان ۳ ماهه حتی کرمم نزدم ..خیلی دلم گرفت از خودم خیلییی دور شدم بیچاره همسرم همیشه داره قیافه ژولیده مو میبینه ...همه همینن عزیزم حداقل تا یک سالگی بچه

خوبه که دخترت آرومه فکر کن من با یه بچه کوچیک نق نقو که شبا فقط میگه بگیر بغلو راه برو اینجوری آروم میشه بعد از اونم یه بچه مدرسه ابتدایی که باید همش بالای سرش یا بهش تکالیف بگی که بنویسه یا چیزایی رو که تو مدرسه یاد نگرفته روبراش یادبودی.خسته خسته داغون.

یکی از نعمات تو زندگی دختر آرومته . بقیش ب مرور حل میشه. من پسرم ب شدت اذیت کن و بد قلقه یه دختر ۳ ساله ام دارم ببین چی میکشم در طول روز

سوال های مرتبط

مامان ضحی👶🏻 مامان ضحی👶🏻 ۱۲ ماهگی
گاهی اینقدر بخاطر بچه ها اذیت میشیم که ناخودآگاه ناشکری میکنیم ...میگیم از وقتی این بچه اومد یه خواب راحت ندارم! یا مثلا کاش یه داروی بیهوشی بدون ضرر بود بچه ها میخوردن میخوابیدن و وقتی استراحت مون تموم میشد و کارهامون تموم میشد، بیدار میشدن 😅
یا مثلا کاش یه ساعت برنارد داشتم(یادتونه؟!) که زمان رو متوقف میکردم و کمی از دست بچه ها راحت بودم!
این رو خودم خیلی بهش فکر میکنم😂

این تفکرات رو مامانهای چندفرزندی که دست تنها هستن(مثل بنده!) و هم امکاناتی مثل حیاط ندارن ،و هم کم سفر و تفریح میرن ،خیلی خوب درک میکنن!
که البته با شرایط دعوا و گریه و نق نق بچه ها ترجیح میدم کمتر جایی برم مگر هیات یا مراسم‌هایی که دعوتم کنن🤦‍♀

البته اگه جایی ویلا داشتیم طبیعتا پایه بودم برم😆

داشتیم از ناشکری می‌گفتیم!!!

همین الان بعضی ها این پیام رو میخونن و میگن کاش تمام این غرها و دعواها بود ولی بچه م سالم بود!
یا میگن کاش خدا به من بچه میداد و من فقط میشِستم دعواشون رو می‌دیدم!
یا میگن کاش خدا بچه م رو ازم نمی‌گرفت و زنده بود و از دیدن گریه و دعواش اصلا حظ می‌بردم!

اگه ناشکری کردیم
که طبیعیه گاهی !چون آستانه ی تحمل ما در کنار سختی های زندگی و کارهای پیاپی و خستگی ، باشنیدن گریه و دعوای بچه ها قطعا بسیار ناچیز میشه!
ولی بعدش استغفار بگیم
بچه ها رو بغل کنیم و ببوسیم!
و به نعمت‌هایی فکر کنیم که خیلی ها دوست داشتن داشته باشن!
مامان مامان سلین مامان مامان سلین ۱۰ ماهگی