۱۱ پاسخ

عزیزم اونا از محبت زیاد تحمل گریه شو ندارن

عزیزم زیاد سخت نگیر دخترت بزرگه میذاشتی بخوره فوفش دیرترناهارمیدادی. ابهتت با این چیزا زیر سوال نمیره توی چیزای بزرگتر مثلا نذار روی حرفت حرف بزنن. من خودمم اولا نمیذاشتم هلن پفکو چیپس بخوره ولی دیدم اینجوری نمیشه بچه باید همه چیو امتحان کنه واگرن سوسول بارمیاد بالخره بدنش باید با همه چی اشنابشه نمیتونه پاستوریزه نگهش داری

دیگه بزرگترها نمیشه چیزی بگیم ناراحت میشن منم بعضی مواقع بوده ته دلم دوست نداشتم ولی خب احترام اونها نگه داشتم روم نشده چیزی بگم

ولش کن سخت نگیر خودت فقط اذیت میشی

هیچی از اول گفتم هر چی خودم گفتم کسی دخالت نکنه ولی خب گاهی هم پیش میاد چیکار میشه کرد

هیچکارهیچوقت نتونستم بکنم 😔

حالا یه بار دوبار چیزی نمیشه حتی اگه ناهار نخوره احترام مادرت واجبه اونام از رو محبت میگن وقتی اونجایی چشماتو ببند همین تازگی اتفاقا یه برنامه ای تو تلویزیون گذاشته بود میگفت شما یه سری قوانین دارین ولی اگه پدربزرگ مادربزرگ خلافشو عمل کردن چیزی نگین و ازشونم ناراحت نشین ارتباطات فامیلی از اون قوانین تو اون لحظه برای بچه خیلی حیاتی تره چیزی که تکرار میشه مهمه که رفتار شما توی خونس

سخت نگیر نوه شیرین ترین تجربه دنیاست اینو نه تنها مامان من میگه بلکه مادر بزرگ خدا بیامرزم هم با وجود ۱۷تا نوه بازم میگفت پس بزار با نوشون عشق کنن دنیا دو روزه منکه بچه اولم همین بود هرکاری دوست داشتن کردن بچه دومم هم همین تازه راحت‌تر

کلا مامانبزرگ بابابزرگا تخصص توو دستکاری تربیت دارن

منم هیچکاری نتونستم بکنم و همیشه شر این‌ موضوع بحثمون میشه😑

اخ اخ منم سراین مسئله همیش بامامانم بحث دارم دخترمم تامیبینه مامانم طرفش گرف بدتر مبکن

سوال های مرتبط

مامان کیان مامان کیان ۲ سالگی
چقدر متنفرم از دخالت های خانواده شوهر که فکر میکنند اونا بچه منو از خودم بیشتر دوست دارن هی می‌خوان بگن تو مادر خوبی نیستی آه حال آدم بد میکنن از پوشک گرفتن میرم خونشون هی میگن ما دلمون برات کباب که هی پوشک پاته کونت میسوزه هی به من میگن بگیر بچه رو اذیت می‌کنی فکر میکنند از روی تنبلی این کارو نمیکنم هی شوهرم پر میکردن براش پوشک نگیر بزار از پوشک بگیره آخر سر بهشون گفتم من بدن بچمو خوب میشناسم همه چیز اصولی می‌خوام بگیرم یبوست داره همینطوری اگر به گفته شما بگیرم یبوست بگیره من بدبختم شما که عین خیالتون نیست دوباره میشید دایه مهربان تر از مادر ، سرماخورده بود از عموش گرفته بود هی گفتن تن ماهی دادی بهش مسموم شده بردم دکتر گفت ویروس گرفته بعد برگشتن گفتن بچه باید مریض بشه دیگه خوبه براش، حالا دیشب بچه خواب بود بردم اونجا گذاشتم رفتم موهامو کوتاه کردم بیدار شده منو ندیده گریه کرده زیاد خوب سرفه می‌کنه وقتی بیش از حد گریه کنه میگن خوب دارو ندادی ریخته تو سینش وای از دستشون می‌خوام سرمو بکوبونم تو دیوار آخه کی گفته شما بچه رو از من بیشتر دوست دارید آخه ای خدا