۱۰ پاسخ

سلااااام عزیز .خسته نباشی بعضی بچه ها خیلی بهانه گیرن...شما میگین از وقتی بچتون شروع ب راه رفتن کرده شلوغ شده دخترمن از وقتی بدنیا اومده تاالان که میشه ۲سالش بخدادهمش گریه میکنه...سرهرچیزی بهانه میگیره ولی چاره تیس یکم صب کنیم بزرگ بشن ببینیم بهتر میشن‌.من بیرون میرم میام افسرده میشم ‌ بچه های دیگه رو میبینم

سلام ، همه بچه ها شیطنت های این مدلی دارن ، به خاطر سنشون هست ، شما بیشتر به خاطر احساس خستگی و دست تنهایی دچار این حس ها شدین ، تنها راه حلش اینه ویدئوهایی آموزشی یا کتاب بخونین نحوه برخورد با رفتارهای بچه رو بهتر یاد بگیرین ،باید خودتون رو بذارین جای فرزندتون تا بتونید بهترین روش رفتار باهاش رو پیدا کنید، من میگم متاسفانه تقصیرء اطرفیانه ی کمک به مادر نمیکنن که یکم استراحت کنه برای خودش باشه که دچار این حس ها نشه ، من درکت میکنم منم ی مدت اینجوری شدم ولی با همین روشی که گفتم و با انجام مدیتیشن و پیدا کردن تفریحات دو نفره یکم اوضاع رو بهتر کردم ، فرزندتون کنجکاوء ،پر جنب و جوش ،تازه به سن استقلال طلبی هم برسه که دیگه ماشالله ،جز شما پناهی نداره پناهش باشین ، باهاش برین خرید هفت سین لحظات قشنگی بسازین ،درکتون میکنم

سلام ب روی ماهت عزیزم
بلاخره یکی عین خودم پیداشد گلم من صد برابر تو اذیتم وازدسش افسرده شدم بچه من خیلی بدقلقه و همیشه بهانه برای گریه کردن داره از نوزادی تا الان ک داره دوسالش میشه همش گریه های شدید میکنه داغون داغونم کرده مسافرت هم امکانش نیس برم همش تو خونه ام پوسیدم گه گاهی میرم مثلا خونه آقام ولی من دلم تفریح میخاد جاهای دیدنی پارک یا گشت و گذار هر ماه مثلا ولی من همش تو خونه ام شوهر همش میگه ندارم نمیبره

عزیزم بچه زیر یکسال چمیدونه شر چیه ،
خب کنجکاوه، عادیه،
شما رو هم درک میکنم، از طرفی دست تنها هستین، ولی خب دیگه همینه، باید خودتون یجور مدیریت کنین
موفق باشی عزیزم

هممون همينه اوضاعمون تنها بچه شما شيطنت نميكنه اين غريزه ايه. و اقتضاي سنشون ك دس ب هر چيزي بزنن بشكنن و كاراي خطرناك كنن اينكه از ديگران توقع داريم كار درستي نيس خودمون بايد مسئوليت بچه هامونو ب گردن بگيريم خسته شدن حق ماس ولي من هر وقت خسته و عصبي ميشم و ميخام دعوا كنم به اين فك ميكنم ك اون ك نميخاسته ب اين دنيا بياد با خواست و اراده ي من اومده پس گناهي نداره خودتو اروم كن با اين جملات و كنار كودكت لذت ببر از بودنش

حرف دل منو زدی ... منم خسته شدم

پسر منم همش بهانه و گریه ... همش آویزونه بهم باید بغلم باشه
دیگه بریدم بخدا
باباش هم هفتگی میاد خونه من تنهام

عزیزم الانکه هوا بهاریه ببرش خانه بازی پارک حتی تو کوچه قدم زدن حال هر دوتونو خوب میکنه

سعی کنید محیط رو امن کنید که راحت بتونه برای خودش بچرخه ،دختر من میرفت بالای میز میپرید منم انقدر حرص میخوردم که میترکیدم آخرسر رفتم ی عالمه بالش آوردم چیدم کنار هم گفتم از رو اینا راه برو بپر دیگه رو میز نرفت ، همش باید دنباله ی جایگزین مناسب باشیم تا بتونیم کنترلشون کنیم

سلام عزیزم صبحت بخیر
منم شرایطم مثل شماست تنهای تنهام خانوادم شهرستان هستن و هیچ کمکی ندارم ولی خب شرایط رو پذیرفتم .
هر وقت احساس میکنم خسته شدم با پسرم میریم پارک ،کیک میبریم میوه میبریم و یه تایمی خوش میگذرونیم یا مثلا میریم جاهای دیدنی رو‌میبینیم .البته بیرون‌هم شیطونی‌میکنه ولی خب بچس دیگه کارش همینه
به نظر من سعی کن با وجود پسرت خوش بگذرونی

سلام عزیزم ، پسر منم خیلی شیطونه با اسباب بازی هم بازی نمیکنه ولی خب من مادرم کمک میکنه ، ولی شما وقتایی که هوا خوبه ببرش بیرون بزار خسته بشه اومدی خونه بخوابه ، بزرگتر بشن اروم میشن
منم گاهی میبرم ولی چاره ای نیست بچه ان نمیفهمن

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
سلام مامانا ،یکم درد و دل داشتم
من مامان دوتا پسر کوچولم پسر کوچولوی من الان یک سال و ده ماهشه خیلی روزهای سختی رو گذروندم الان که بچه هام بزرگتر شدن خیلی خیلی بی حوصله و عصبی شدم ،احساس کم بودن میکنم به حال مادرهایی که یک بچه دارن غبطه میخورم ناشکری نمیکنم عاشق بچه هامم ولی خب همیشه تو جمع ها و جاهایی که میرم من نمیتونم به دوتاشون برسم هم خودم و هم بچه هام سردرگمیم
احساس میکنم صبر و همه آرامشم رو برای همیشه از دست دادم از اون دختر اروم و صبور و مهربون هیچی نمونده انقدر که پسر بزرگم کولیک داشت و رفلاکس پنهان و تا هفت ماه همش گریه بعدش هم که لج و اعصاب خوردی بعدش هم ناخواسته باردار شدم یه بارداری سخت و پر از استرس چند روز قبل از زایمانم یکی از نزدیکام فوت شد و ووووو خیلی داستانهایی که پسر دومم داشتم
خیلی قوی بودم یه تنه و دست تنها بچه هام رو تا اینجا رسوندم ولی الان دیگه بریدم خیلی خسته ام بیشتر بخاطر اینکه نمیتونم مادر همراه و خوشحالی برای پسرام باشم ناراحتم ،دعواشون میکنم خودم بیشتر از اونا گریه میکنم و داغون مییشم ولی نمیتونم رو اعصابم کنترل داشته باشم چند جلسه تراپی هم رفتم ولی بخدا وقت اونم‌نداشتم و اصلا بهتر نشدم
ترو خدا تا وقتی از ارامش اعصابتون مطمئن نشدین بچه دوم‌نیارین چون واقعا از دنیا و همه چیزای مورد علاقتون که دور میشید هیچ یه مادر افسرده هم میشین
مامان زینب مامان زینب ۲ سالگی
یعنی من خیلی مادر بدی ام که حوصله بچمو ندارم؟؟ عاشقشما‌ جونمو براش میدم ولی خسته شدم از بچه داری... واقعا دلم زندگی‌ قبل از بچرو میخواد ...
دو ساعتم که میزارمش خونه مامانم همش فکرم پیششه بازم آرامش ندارم تا برم پیشش.. تا وقتی که مجبور نشم پیش هیچکس نمیزارم بمونه... وقتی هم که کنارشم‌ همش خودمو با گوشی یا کار‌ خونه سرگرم میکنم.. قبلا خیلی بیشتر وقت میذاشتم براش صبح تا شب فقط باهاش بازی می‌کردم ولی نمیدونم چی شدم‌ یهو میخوام برگردم به سه سال پیش که کلا نبود.. با اینکه همش تو فاصله نیم متریش نشستم و نمیزاره از کنارش جم بخورم اما حس میکنم همش تنهاست‌ چون بهش توجه نمیکنم و سرم تو گوشیه...
یه وقتایی فکر میکنم روزا بزارمش‌ مهد حداقل واسه چندساعت تنها باشم اونم با بچه های همسنش بازی کنه حوصلش سر نره. ولی حتی اینم هیچوقت نمیتونم از ترس اینکه نکنه تو مهد براش اتفاقی بیوفته ..
کاش میدونستم قراره چه اتفاقاتی بیوفته و هیچوقت اقدام به بارداری نمیکردم..
من خیلی بدم که همچین حرفایی‌ میزنم😭