۲۰ پاسخ

عقل ندارن راحتن
بچه ی وابسته بلای جونه مادرو پیر میکنه

میگفتی هرچی باشه مادرشون منم دو دیقه از شما خوشش اومده زود دور برداشتین

میگفتی من دخترمو مستقل بار اوردم
ب من وابسته نیس اما دلبسته ک هست

😐
تقریباً همه بچه ها تو جمع های جدید میرن پیش بقیه مثل عمه و خاله و مادربزرگ و...

ولشون کن اهمیت نده شب عیدی نشستی به چی فکر می کنی 🤦🏻‍♀️

خب معلومه می‌ره قربونت برم چون اونارو همیشه نمی‌بینه ولی ته تهش پشت و پناهش شمایی .‌اونا بیشعورن ک خندیدن.

دوری دوستی. کم بری عزیزتری.

دل شکستن نداره عزیزم بجه همیشه تنهاس وقتی یکیو میبینه استقبال میکنه بدل نگیر عزیزم اونیکی برا بچه میمونه مامانشه فقط

وا چه بی شخصیتن همه بچه ها میرن سراغ آدمای جدید پسر منم همینطوره

کاش بچه منم مستقل بود پدرم دراومده با وابستگیش تا دم دسشویی باهامه

دخترمنم توجمع اصلا من وباباشو آدم حساب نمیکنه انگار نه انگار ما مامان و بابا ش هستیم میره پیش عمه وعموش

من بچه هام اصلا بهم وابسته نیستن اینقدر راحتم ‌.‌ول کن بابا

چه ذهنیت خرابی دارن دیگران.....میخواسی بگی از وقتی دختر کوچیکم اومد دختره بزرگم مستقل بار اوردم

دل شکستن ک نداره.جایگاه مادر خیلی خیلی بالاتر اینه ک بخای با کسی مقایسه کنی.این کار بچه ها دلیل بر این نیس ک بقیه را ب مامانش ترجیح داده

خوب گلم طبیعیه رفته سمت بچه ها توام باید خوشحال باشی دیگه ازین به بعدم این طوری پیش اومد بگو خدارا شکر بچه مستقل بار آوردم

پسر من تا سه سالگی اصلا منو نمیشناخت چون تو کشف دنیای بیرون بود‌اما الان داره بزرگ میشه میفهمم که داره فرق میکنه اما بچه های کا ذاتا وابسته نیستن اگرم به کسی نزدیک میشن دازن اژش استفاده میکنن که به هدفشون برسن فقط

بابا بگو وابسته باشه هنش پشت سرم نق بزنه خوبه؟

تمام وسایلام و تمام فرشای خونم کثیفه چون دخترم دوست داشت مستقل باشه و با غذا بازی کنه ولی من منعش نمیکردم میذاشتم هر کاری بخواد بکنه مثلا غذاشو خودش بخوره اوایل بلد نبود قاشق دستش بگیره بعد کم کم همه چیو یاد گرفت الان خودش به راحتی غذاشو میخوره گاهی اوقات سوپ میدادم بهش و طوری خودشو کثیف میکرد که من شبانه روز دو بار لباسشو عوض میکردم و میبردم حموم میشستمش بخدا دختر دوممو سزارین کرده بودم و بخیه داشتم ولی دخترم فقط روی پای خودم میخوابید

چون از اینکه مادرش همیشه کنارشه مطمئنه
منم وقتی کوچیک بودم خونه مادر بزرگم همیشه بغل عمه ها و مادربزرگم بودم اما مادرم اگه یه لحظه از جلو چشام میرفت اونور دیوونه میشدم
اون بچه مادرش تویی
عشق اول و اخرش
به زر زر های بقیه ام محل نده

ممنون از دلداریتون واقعا داشت اعصابم خرد میشد

آخی ...خب عمه هاش و پسر عموش براش شاید تازگی داشتن خب ...بچست تو لحظه هزار ادا و اصول داره

عذر میخوام بقیه چقد بیشعور بودن خو بچه چه میفهمه از خواب بیدار شده دلش شیطنت و بازی خواسته رفته طرفشون من میگم از مادرش مطمئنه بعد میره سمت بقیه تا خوش باشه 😍میگفتی مستقل بارش اوردم🤩

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۳ سالگی
امروز با شوهرم و بچه هام رفتیم یه دوری بزنیم. بعد شوهرم کنار یه پارک نگه داشت تا دخترم یکم بازی کنه. پارکم امروز تعطیل بود خیلی شلوغ بود. دختر منم عاشق تاب بازی. تاب هام همه پر بود منم گفتم دخترم بریم بازی‌های دیگه رو بکنیم بعد برگردیم تاب بازی اما گریه میکرد میگفت فقط تاب. یکی از بچه ها خیلی رو تاب مونده بود منم رفتم اونجا ایستادم که اومد پایین دخترم رو سوار کنم. اما دخترم همش گریه میکرد که زود. زود میخوام سوار شم. اصلا مفهموم صبر یا نوبت رو نمیفهمه. بعد مامان اون پسر به من گفت دخترت چند سالشه گفتم سه سالشه. گفت پس چرا اینطوری رفتار میکنه. باید تو این سن مفهوم نوبتی رو بدونن. حتما یه دکتر ببر نرمال نیس. راستش فک میکردم شاید حرفای خانوم درست باشه اما از طرفیم خیلی ناراحت شدم. از اون موقه همش تو فکرم و رفتارای دخترم رو زیر نظر دارم. به شوهرم گفتم میگه تو زیادی حساسی تا یکی حرفی میزنه روت تاثیر میزاره. ولی خب واقعا خیلی درگیرم. دخترم خوب حرف نمیزنه فقط کلمه میگه جیغم زیاد میزنه ولی بنظرم بخاطر حرف نزدنشه. بردم دکتر مغز و اعصاب. دکتر پیشنهاد داد که حتما اول ببرم کاردرمانی چون باید درک و توجهش کامل بشه. که بتونه حرف زدنم یاد بگیره.. اما خب هنوز پیشرفت چندانی نکرده. هنوز نتونستم از پوشک بگیرم. هنوزم خوب دستور پذیر نیس. البته چیزایی که به نفعشه و دوس داره رو زود میفهمه و انجام میده اما بقیه موارد نه. و خیلی چیزای دیگه. دلم خیلی گرفته انگار یه غم رو دلم سنگینی میکنه دلم نمیخواد این موضوع رو هم به کسی بگم فقط به شوهرم میگم که یکم دلم آروم بشه اما اون همش میگه زیادی حساسی چیزی نیس😒