۴ پاسخ

همین که امشب حرفت رو زدی واون متوجه اشتباهش شده کافیه ونیاز نیست دوباره حرفی بزنی
نیازی هم نیست که دخترت رو از پسر داییش دور کنی همین که اون رو به سمت بازی با همسالانش سوق بدی، خودش کم کم متوجه میشه با همسن خودش بازی کنه، چون بچه های این سنی،منظورم همسن پسر برادرت هست، زیاد علاقه ای به بازی وسرگرم کردن بچه های کوچکتر ندارن، برای من هم خیلی پیش اومده که پسرم خواسته با بچه های بزرگتر بازی کنه یا کنارشون باشه واونا هم باهاش بدرفتاری کردن ولی همین که همون موقع با یه رفتار به جایی مثل ابراز ناراحتی نشون دادم حق ندارن سرش داد بزنن یا دعواش کنن اونا هم حساب کاردستشون میاد، اینجور مواقع هم خودم سعی میکنم سرگرمش کنم تا زیاد مزاحم اونا نباشه

ببین گلم بنده خدا مریضه دست خودش نیس اذیته درد داره
تو خودتو بزار جای اون اگه خدای نکرده مریض بشی حال و حوصله داری ؟نداری دیگه
اینم داغونه تو اوج جوانی دیابت داره به خاطر همین عصبیه
بزار به پای مریضیش و حال بدش

حالا اینصد دوسش داره محبت کرده یه بارم دعولش کرده بدل نگیر بعذشم معذرت خواهی کرده شماهم بهش گفتتین دیگه لازم نیست تکرار کنیرکدورت پیش بیاد خیلی حساس شدی

نخواستم چیزی بگم بهش گفتم ولش کن نمیخواد بوسش کنی ما اصلا اینجوری سر بچمون داد نمی‌زنیم اینم توقع نداشت.... حالا روز دیگه پسر داداشمو دیدم چی بگم بهش چجوری بهش بفهمونم که دیگه چنین غلطی نکنه؟؟؟ و اینکه چیکار کنم دخترم انقد دنبالش نیفته؟

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۳ سالگی
امروز با شوهرم و بچه هام رفتیم یه دوری بزنیم. بعد شوهرم کنار یه پارک نگه داشت تا دخترم یکم بازی کنه. پارکم امروز تعطیل بود خیلی شلوغ بود. دختر منم عاشق تاب بازی. تاب هام همه پر بود منم گفتم دخترم بریم بازی‌های دیگه رو بکنیم بعد برگردیم تاب بازی اما گریه میکرد میگفت فقط تاب. یکی از بچه ها خیلی رو تاب مونده بود منم رفتم اونجا ایستادم که اومد پایین دخترم رو سوار کنم. اما دخترم همش گریه میکرد که زود. زود میخوام سوار شم. اصلا مفهموم صبر یا نوبت رو نمیفهمه. بعد مامان اون پسر به من گفت دخترت چند سالشه گفتم سه سالشه. گفت پس چرا اینطوری رفتار میکنه. باید تو این سن مفهوم نوبتی رو بدونن. حتما یه دکتر ببر نرمال نیس. راستش فک میکردم شاید حرفای خانوم درست باشه اما از طرفیم خیلی ناراحت شدم. از اون موقه همش تو فکرم و رفتارای دخترم رو زیر نظر دارم. به شوهرم گفتم میگه تو زیادی حساسی تا یکی حرفی میزنه روت تاثیر میزاره. ولی خب واقعا خیلی درگیرم. دخترم خوب حرف نمیزنه فقط کلمه میگه جیغم زیاد میزنه ولی بنظرم بخاطر حرف نزدنشه. بردم دکتر مغز و اعصاب. دکتر پیشنهاد داد که حتما اول ببرم کاردرمانی چون باید درک و توجهش کامل بشه. که بتونه حرف زدنم یاد بگیره.. اما خب هنوز پیشرفت چندانی نکرده. هنوز نتونستم از پوشک بگیرم. هنوزم خوب دستور پذیر نیس. البته چیزایی که به نفعشه و دوس داره رو زود میفهمه و انجام میده اما بقیه موارد نه. و خیلی چیزای دیگه. دلم خیلی گرفته انگار یه غم رو دلم سنگینی میکنه دلم نمیخواد این موضوع رو هم به کسی بگم فقط به شوهرم میگم که یکم دلم آروم بشه اما اون همش میگه زیادی حساسی چیزی نیس😒
مامان M&N مامان M&N ۱۵ ماهگی
سلام حالم خرابه باز مث همیشه خیلی دلم گرفته هر طرف و هرجا خاطرات امیرعلی پسرم هس وقتی یادش میفتم دلم آتیش میگیره بدترین درد دنیااا دلتنگیه که بیشتراز این نمیشه تحمل کرد ‌بغض گلوم میگیره نفسم بند میاد
خونه داداشم اومدم دلم داره میترکه یاد اون روزااا افتادم که خونه داداشم تامیومدم به محض اینکه امیرعلی میزاشتم زمین میرفت سمت عروس هایلندی و آکواریوم ماهی هاااا خیلی دوست داشت بعد اسرار کردجوجو میخوام یکی از عروس هلندی های داداشم برا امیرعلی گرفتم خیلی بهش وابسته شده بود مدام باهاش بازی می‌کرد در قفس باز می کرد تا عروس هلندی بیرون بیاد میرفت دنبالش دم عروس هلندی می‌کشید پسرم ذوق میکرد اما همسرم گفت عروس هلندی خیلی صدا میده همش به دست میگیره مریض نشه فروختش طفلی پسرم چند روز همش سراغ جوجو شو می‌گرفت بهونه گیری میکرد بمیرم براش کاش میشد به دوسال قبل زندگیم برمی گشتم اون روزها و لحضه هایی که امیر علی پیشم بود زندگی قشنگ و شادی داشتیم ولی دیگه هیچی مثل قبل نمیشه بعد رفتن امیر علی زندگی برام جهنمه.
متنفر و دلگیرررم از دنیااااااا .
مامان رها مامان رها ۴ سالگی
سلام مامانا یه سوال سخت ، من مادرشوهرم زن بدی نیست خداییش مهربونه ، اما خب من دوس ندارم بعضی چیزا رو دخترم یاد بگیره ، بعضی حرکات واقعا زشته ، مثلا دو روز پیش اونجا بودیم دخترم داشت بازی کیکرد یهو دویید اومد نشست روبه‌رو ماپر شوهرم ، فکر کرد لباسش رفته بالا اومد که مثلاً لباسش رو درست کنه ، کلا عادتش همینه دخترم ، بعد یهو مادر شوهرم لباسش داد بالا هی دخترم دست میزد ب شکمش بعد خیلی ببخشید دست میزد ب سینه هاش میگرفت بازی میکرد من بدم اومد میگفتم نکنه زشته چ فلان هر چی هی چیزی نشونش میدادم ک بیاد پیشم مادرشوهرم می‌گفت چیکارش داری بچست حالا مگه چیه اشکال نداره ، من خیلی تو فکرم ک اخه این چ کاریه از اون روز هم نرفتم هنوز میترسک باز برم همین کار رو کنه خب اخه من چی بگم
ب خدا دخترم نمیذاره هیچکس جز خودم حتی لباسش و عوض کنه یا ببره حموم یا هر چیزی ، اصلا تا حالا جلو کسی لباسش یا پوشکشو عوض نکردم از نوزادی تا حالا ، حالا میترسم با این کار همه عادتاش از سرش بیفته و عادی بشه ، ب نظرتون چی بگم ب مادر شوهرم ک هم ناراحت نشه هم تکرار نکنه اخه سن و سالی داره و نمیخوام واقعا تکرار کنه