نیم ساعت با بیمارستان فاصله داشتیم . تا خانوادم اومدن و رفتیم بیمارستان و بستری شدم ساعت دقیق ۶و ۲۰دقیقه صبح بود.
ماما اومد برای معاینه . برای من که خیلی درد داشت . خیلی اذیت شدم یکبارم یه جیغ محکم کشیدم وقتی معاینه کرد گفت ۵سانت باز شدی . به محضی که معاینه تموم شد مثل دریا ازم خون میریخت. شدید خونریزی کردم . همه ترسیده بودن از شدت اونهمه خونریزی . لباس مخصوص پوشیدم و رفتم اتاق زایمان . دراز کشیدم رو تخت و فقط ناله میکردم . کمرم و لگنم بی نهایت درد میکرد . یکربعی یکبار میومدن برای معاینه و واقعا واسم دردناک بود. بهم گفتن رو تخت حالت سجده وایسم ‌ منم وایسادم و از درد سرم رو میکوبندم به تخت. جیغ میزدم و میگفتم دیگه نمیتونم یه جوری تمومش کنید. ماما اومد کمرم رو ماساژ میداد که اصلا تغییری تو حالم ایجاد نمیشد. از شدت درد موهای سرم رو میکشیدم بعد زایمان از شدت سردرد حالم بد بود از بس که سرم رو میزدم به تخت و مو میکشیدم

۶ پاسخ

سزارین انتخابی پس چیه

خداروشکر که بازم نی نیت رو به سلامتی دنیا آوردی،قدمش پرخیر و برکت باشه براتون

وای خدا چقد بد.خب چرا سزارین نکردی اخه

چه اصراریه طبیعی زایمان کنید بعدا هم تو روحیه آدم تاثیر داره من والا موهای تنم سیخ شد از تصورشم

وای یاد خودم افتادم

طبیعی خیلی سخته واقعا

سوال های مرتبط

مامان هدی 🌱 مامان هدی 🌱 ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۳

خلاصه یه ساعت اینجور گذشت ، بعضی وقتا ماما میومد ، موقع درد معاینه ام میکرد و می‌گفت همراه با دردت زور بزن به سمت دست من ، خود معاینه واقعا درد نداشت ، خیلی میترسونن همه ، ولی این مدل معاینه اذیتم میکرد
وسط همین معاینه ها بعد رفتنش دیدم موکوس دفع کردم ، مثل یه خلط غلیظ و شفاف با رگه خونی ، بعدشم یه کم خونریزی داشتم
نمیدونستم بشینم تو تخت ، درد بیشتر میشد اینجور ، بعد جدا کردن nst اومدم پایین و اسکات و چمباتمه و ریبوز میرفتم و یه سری ورزشای دیگه
ماماهمراهم حدود ساعت دو ، دوونیم رسید ، توراه بود ، مامای من چون مسئول زایمان اچن بیمارستان بود ، همه کاره بود ، همه کارامم خودش کرد ، همینکه رسید معاینه ام کرد گفت خوب باز شدی ولی سر بچه خیلی بالاست ، میخواستم کیسه ابتو پاره کنم زودتر شه ولی نمیشه الان ، هنوز حرفش تموم نشده بود ک کیسه ابم پاره شد
برای اینکه سر بچه بیاد پایین ، گفت سجده برو ، رو تخت سجده رفتم جوری ک شونه هام رو تخت باشه ، فقط کمرم درد میکرد خیلییی ، ک برام مسکن زد بهتر شدم ، فک‌کنم حدود نیم ساعت تو اون ساعت موندم و موقع دردام معاینه میکرد و زور میزدم تو اون حالت ...
مامان محمد ایلیا مامان محمد ایلیا ۳ ماهگی
پارت دو تا ساعت هشت صبح درد میکشیدم ولی قابل تحمل بود بد بزور مامانم رفتم بد معاینه شدم گفت چهارسانت بازی رحمتم خیلی نرم شده بستری بشو تا کارا بستریم کردم رفتم اتاق زایمان شد ساعت نو گفتن نیاز ب امپول فشار نداری یگ سرم تقویتی زد بهم گفت راه برو نیم ساعتی را رفتم بد اومد کیسه ابمو پاره کرد ولی درد نداشتم زیاد هی ول میکرد میگرفت بد دوبار اومد معاینه کرد گفت شدی شیش باز یکم راه رفتم دوبار معاینه کرد گفت شدی هفت هشت وقتی درد داری زور بزن من بازم دردام قابل تحمل بود باز معاینه کرد گفت نو شدی زور بزن از نو سانت ب بد دردام خیلی شد دیگ هرچی زور میزدم رحمم تنگ بود باز نمیشد پارع کرد باز گفت زور بزن منم چون بی دردی بهم زده بودن گیج بودم و زیر اکسیژن بودم بد میگفت سرش دیده میشه زور بزن منم نمیتونستم بد یکی اومد شکممو فشار میداد یکی از پاین رحممو باز میکرد بد بچه اومد بیرون ک ساعت یک نیم بود کلن من چهار ساعت درد کشیدم اونم قابل تحمل بود فقط اخرش درد داشت و الان بخیه هام درد میکنه و خیلی ب دردش ارزش داشت اینم از ترحبه من ایشالا همه مثل من زایمان راحتی داشته باشین
مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۳ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه
مامان هامین مامان هامین ۴ ماهگی
پارت ۳

خب من رفتم برای معاینه، ماما اومد و دو انگشت برد داخل گفت ۳ سانتی بعد موقعی که می‌خواست دستشو بیرون بکشه دستکشش‌ پر‌ خون شده بود بعد به همکارش گفت این خون از کجاس‌ ممکنه‌ از جفت باشه!؟
من دیگه چون درد داشتم متوجه حرفاشون نشدم‌
ساعت ۹ شب بود منو بردن اتاق مخصوص برای زایمان طبیعیا‌ رفتم رو تخت‌، دردام بدجور شدت پیدا کرده‌ بود که اصلاا برام قابل تحمل نبود دوباره معاینه کردن ۴ شده بودم، برام دستگاه ان‌ اس‌ تی گزاشتن
و من از شدت درد فقط جیغ و داد میزدم
از ساعت ۹ شب تا ۲ شب درد مداوم و وحشت‌ ناک داشتم که از ۹ تا ۱ به طور یکسره داد میزدم فقط که اخرا دیگه نایی برام نمونده بود و نفسی نداشتم که داد بزنم ولی دردو داشتم و از شدت خستگی خوابم می‌برد و هی بیدار میشدم و این روند تا ساعت ۲ ادامه داشت و این مابین معاینه میشدم که بعد ۴ سانت همینجور به ۵ و ۶ هم رسیدم‌ بعد دیگه تقریبا اخرا بود یهو اومدن دستگاه‌و دیدن گفتن بهم نفس عمیق بکش بچه نفس کم اورده منم که از شدت درد بزور نفس میکشیدم
مامان 🍓توت فرنگی 🍓 مامان 🍓توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مامان لیمو مامان لیمو روزهای ابتدایی تولد
مامان نیلا 🍓🍬 مامان نیلا 🍓🍬 ۵ ماهگی
مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من
پارت چهار
تقریبا ساعت پنج و نیم بود که رسیدیم بیمارستان وکارای بستری انجام دادیم و من همچنان ازم آب میرفت روی تخت دراز کشیدم تا پرستار معاینه ام کنه وقتی گفت دهانه رحمت ۴سانت بازه خیلی تعجب کردم و پرسیدم چرا فاصله دردام آنقدر طولانی اونم گفت خوشحال باش تحمل دردت بالاس اون لحظه یکم از استرسم کم شد و گفت تا ظهر زایمان میکنی بعدش زنگ زدم ماما همراهم که زودتر خودش برسونه و منو منتقل کردن به زایشگاه وبهم دستگاه و سرم وصل کردن و چند دقیقه یبار معاینه ام میکردن هرچی می‌پرسیدم چندسانتم فقط می‌گفتن خوب پیش میری اون لحظات خیلی بیقرار بودم و دوست داشتم سرم در بیارم ت فقط راه برم دردام داشت شدید میشد فقط نفس عمیق میکشیدم دیگه کم کم جیغم در اومد و فقط داد میزدم یازهرا خودت کمکم کن ماما همراه ساعت ۶و ربع بود تقریبا که رسید و اومد بهم یکم آب میوه داد و مجبورم کرد حالت سجده رو تخت بشینم و لگنم تند تند به سمت چپ و راست بکشونم خیلی برام سخت بود اون حرکات انجام بدم دردام غیر قابل و تحمل شده بود و نفسم بالا نمیومد فقط تو حالت سجده میتونستم زور بزنم دکترم وقتی دستش تو رحمم بود می‌گفت باید طور بزنی و من نمیتونستم و وقتی میرفت زود حالت سجده میشدم و زور میزدم دیگه جونی برام نمونده بود دوباره معاینه ام کردن و گفتن ۷سانتی ماماهمراه منو از تخت پایین آورد گفت حالت نشستن روی دستشویی بشینم و زور بزنم زود دوباره منو آور رو تخت چند دقیقه بعد چند تا پرستار دکتر با وسایل بخیه اینا همه اومدن تو اتاق و تند تند معاینه میکردن و باهم پچ پچ میکردن و من بدتر استرس گرفتم و شنیدم که گفتن باید با دستگاه مکیوم درش بیاریم
مامان حسین جان👼🏻🧸 مامان حسین جان👼🏻🧸 ۱ ماهگی
پارت ۲

دهانه رحم همون حالت بود من درد هام شروع شد رفتم زایشگاه و زایمان کردم و برگشت این بنده خدا همچنان رو تخت بود من شروع کردم براش دعا کردن که ان شاءالله توام راحت بشی و زودی سبک بشی
داشت باهام حرف میزد و از دست دکترش شاکی که چرا نمیاد و همش میگفت من خسته شوم بیاد منو ببر سزارین دیگه خسته شدم از صبح اینجام
خلاصه همینجوری داشت گله میکرد بهم منم رو تخت داشتم باهاش حرف میزدم که یه ماما اومد معاینه اش کرد و گفت ۳رو رد کرده تازه ۴ سانت شد
زنگ زدن به دکترش که نمیدونم دکتر چی گفت و اینا هم انجام دادن و رفتن
دکتر تا بیاد یه نیم ساعت شد و این خانم‌دیگه کلافه بود بین تخت منو این خانم فاصله اندازه یک ترولی بود
که این خانم از تخت اومد پایین با لج ببین دوتا تخت حالت توالت فرنگی نشت گفت منو باید ببرید سزارین قلبم درد میکنه (که معلوم بود داره بهونه میاره)
دکتر بهش گفت پاشو رو تخت دراز بکش تا معاینه کنم اونم لج میگفت بلند نمیشم گفت تو بلند شو شاید بردمت عمل اینو که شنید بلند شد یه پاشو گذاشت رو تخت اومد دومین پا رو هم بزاره تو تخت که یهو بچه لیز خورد بین
😳😐😑🙁
مامان ایلیا پسرم💚 مامان ایلیا پسرم💚 ۲ ماهگی
خلاصه با هزار درد سوار ماشین شدم دو دیقه ای رسیدیم بیمارستان همین که دکتر معاینه کرد گفت تو خونریزی داری باید سریع بستری شی تحت نظر باشی آنقدر که حالم بد بود همه به من نگاه میکردن شوهرم زنگ زد گفت عزتی گفته الان وقت اورژانسی ندارم منم به ناچار بستری شدم با یک سانت و سرم فشار آنقدر درد داشتم خودمو داشتم میکشم میگفتم ولم کنید برم خونه ساعت سه ظهر یک سانت و نیم شده بودم اصلا هیچ تغییری نمیکردم فقط با معاینه خیلی حالم بد بود میگفتم همش درد یک سانت اینه فول شم چه کار کنممممم
ساعت ۹ شب ۳ سانت شم نمیدونید این ساعت ها برای من سال ها گذشت گوشی هم نداشتم بگم بیاید منو ببرید من نمیخوام زایمان کنم ماما همراهم که توی ۳ سانت اومد پیشم یه ورزش سجده داد بهمگفت هم زمان باسنت رو چپ و راست کن شاید باورتون نشه سریع پنج سانت شدم دکتر اومد معاینه کرد گفت کله بچه یه خورده کجه یه پاشو بالا نگه دارید من یه نیم ساعت پام بالا بود میخواستن بیان اپیدورال کنن دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت بی‌حسی نمیخواد فول شدی
منم وقتی دردم میومد فقط زور های خوب میزدم
مامان هدیه خدا 💙👶 مامان هدیه خدا 💙👶 ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم:
اون یک ساعت و نیم توی ماشین دردام خیلی شدید بود وقتی میگرفت بدون جیغ زدن نمیتونستم کنترل کنم، کولرم جواب نمیداد تو ترافیک، هی شیشه رو میکشیدیم پایین، درد که میگرفت میگفتم بده بالا میخوام جیغ بزنم😅. اصلا هیچی از کنترل درد یادم نمیومد فقط جیغ میزدم و ائمه رو صدا میزدم به کمک. فقط درد که ول میکرد همسرم میگفت انشقاق بخون که خیلی خوب بود منم شروع میکردم به خوندن ولی تموم نشده درد بعدی میومد ولی وقتی میخوندم خیلییی ارامش پیدا میکردم. تو راه استفراغ هم کردم که به ماما گفتم گفت علامت خوبیه نگران نباش.
با هر بدبختی ساعت ۷و نیم رسیدیم بیمارستان سوم شعبان تهران، من از درد آویزون همسرم بودم روی پا نبودم، رسیدیم بلوک زایمان. بیماری جز من نبود خلوت بود خداروشکر.
رفتم اتاق معاینه و اومد پارگی کیسه ابمو دید و گفت ۵،۶ سانتی، باورم نمیشد، فکر میکردم حالا نهایت ۴ باشم. خوشحال شدم از این نظر. تا لباسامو دربیارم و گان بیمارستان بپوشم دوباره آب زرد بالا اوردم.