پارت ۴
بعدش اومدن بهم سوند وصل کردن بعد اینکه وصل کردن همش احساس میکردم مستانم داره میترکه و دسشویی دارم نمیتونم کنم خیلی بد بود برای آخرین بار که معاینه کرده بودن به ۷ سانتم رسیده بودم و من تا لحظه آخر فکر میکردم قراره زایمان طبیعی کنم..
بعد زنگ زدن به دکتر شیفت که بیاد و تا اون موقع برام تخت آوردن و منو از تخت خودم به اونیکی انتقال دادن دیگه منو بردن بیرون و گفتن همراه مریض کیه بیا ببینش که داره میره اتاق عمل
بعد صدای همسرمرو شنیدم که گفت مگه زایمان سزارینه!؟ گفتن آره
و من اونجا بود که شکه شدم از بس بیحال و بی جون بودم تا اون موقع متوجه نشدم از ترسم بهشون گفتم چرا سزارین من طبیعی میخوام گفتن مگه دست تویه بچه جونش تو خطره
بعدش منو بردن اتاق عمل که تا وقتی دکتر بیاد امادم کنن ، آمپول بیحسی رو به پشتم زدن و همون لحظه همه دردام فروکش کرد و یه نفس راحت کشیدم و واقعا حس خوبی داشتم و پرستارای اونجا خیلیی مهربون بودن و باهم شوخی میکردن و وقتی میدیدم واقعا از استرسم کم شد
و دیگه بعدش اصلا نفهمیدم چجوری گذشت چشم روهم گزاشتم صدای گریه بچم اومد و گزاشتن کنار صورتم ساعت دقیق یادم نیس ولی ساعت حدودا ۲ و نیم اینا روز سه شنبه بود که بچم بدنیا اومد
بعد هم منو بردن تو اتاقم
و دیگه چهارشنبه ساعت ۱۲ ظهر مرخص شدم
واقعا هیچی بدتر از این نیس که درد طبیعی رو ببری و سزارین بشی .باز هم خداروشکر که به خیر گذشت
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.