۱۱ پاسخ

معمولا بچه های کوچکتر زودتر بغل بقیه میرن،به مرور که بزرگ‌میشن و متوجه تفاوت اطراف و اشخاص میشن،دیگه مثل قبل راحت نیستن،تا اینکه به سن ۴ یا ۵ سال برسن اونوقت یلد میگیرن

والا رفتار پسرت خیلی عادیه باید بچه فرق غریبه و آشنا رو بفهمه ،دختر منم همینه بغل همه کس نمیره بوس که اصلا نمی‌ده فقط به یه عده محدود اونم با اجازه ،بغل هم باید اجازه بگیرن اگر بگه اره می‌ره اگر نه اصلا بغل کسی نمیره حتا مادر بزرگ هاش

بهش بگو پسر من اجتماعیه اتفاقا.ولی طول میکشه که به همه اعتماد کنه..این خیلی خوبه اتفاقا پارکی جایی اگه بریم و من حواسم نباشه این رفتارش خیلی بهتره که اعتماد نکنه همراه کسی بره..
یکم که زمان بدین جور میشه باهاتون.
یا بگو..پسرم اجتماعیه ولی ازکسی که خوشش نیاد این رفتارو داره😂

خجالت میکشه خیلی زیر چشمی نگاه میکنه کم کم راه میفته

عزیزم بچه ها متفاوتن. مث خودمون یکی درونگراس یکی برونگرا . و همین تفاوت هاس ک زیباس. فقط بنظرم نذار به بچه برچسب بزنن و بگن ک اجتماعی نیس و فلان خیلی محترمانه بهشون تذکر بده و بگو ک همچین واژه هایی اصلا قشنگ نیس آدم به بقیه نسبت بده حتی اگر همون‌طور باشن. اگرچه بچه من روابط اجتماعی خیلی خوبی داره و کاملا طبیعیه ک اولش با آدمایی ک خیلی وقته ندیده رودرواسی داشته باشه .

خب بعضی بچه ها خجالتی ان پرحرف و پرجنب و جوشن بعضیاشون آروم و ساکتن چ ربطی داره

دختر من تا همین چن وقت پیش سمت هیشکی نمیرفت منظورم شش هف ماه پیش ولی چن وقته هر کی میبینه طرف بگه بیا بغلم سریع میره با بچه ها بازی میکنه

پسرمن وقتی هرروزیکی ببینه دیگه غریبگی نمیکنه تامیان سریع میره براشون اماخب اینکه طرف یکماه یبارببینه اره یه چنددقیقه خجالت میکشه بعداشنامیشه میره سمتش

پسر من تا میگی سلام بیا بغلم زرتی میره میگم نرو شاید اقا دزد باشه 😐

بچه ها فرق دارن دختر کوچیکه من مث پسر شماست دختر بزرگترمم همینجوری بود الان که بزرگتر شده خیلی روابطش خوبه تو مدرسه هم دوستاش زیادن

نمیشه مقایسه کرد پسره منم یه عمشو دیر میبینه ولی فرقی نمیکنه چه دیر چه زود ببینه کسی رو
فقط میخواد بیاد پایین و بره برا خودش بازی کنه یا بچه ها اصلا به بزرگا کاری نداره .مگه اینکه باهاش بازی کنه

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۲ سالگی
باردار ک بودم شوهرم میگفت چون میترسم تو خواب بخورم ب شکمت ی تشک دیگ کنارم پهن کرد و رو اون میخابید البته با گوشی خوبی هاشم میگم تو حاملگی خیلی هوامو داشت کارای خونه و میکرد. بچه ک دنیا اومد دائم میگفت تو دوستش نداری تو نمیخایش چون سزارین بودم و نمیتونستم بابچه روزای اول ارتباط بگیرم از درد نمیتونستم قوربون صدقش بشم خودش خیلی خوشحال بود فک میکرد من بچه و نمیخام .رفتیم خونمون بچه و میزاشت وسط من کنارش خودش ی تشک کنار بچه میزاشت و اونجا میخابید تا ۷ ماه کنارم نخوابید ک چقدر اون اوایل ب حصورش احتیاج داشتم .بعد ۷ ماه با کلی بحث اومد کنارم خوابید تو اون ۷ ماه اصلا رابطه نداشتیم اگ یکی یا دوبار .الان ۲ سال و چند ماه میگذره بچم ب دنیا اومده ما هیچ وقتی برا هم نمیزاریم همه زندگیش شده بچش .از هم‌متنفر شدیم و ب زبون میاریم .میگه بچه نباید گریه کنه تحت هیچ شرایطی ب حرفش کن هرچی میگه موهامو میکشه میگ بزار بکشه ولی گریه نکنه .من اوایل افسردگی گرفته بودم چند باری بچم شیر می‌خورد گریم می‌گرفت میومد بچه و از سینم جدا میکرد میگفت نمیخام شیر تو رو بخوره مثل تو دیونه بشه .وقتی بچه گریه میکنه ب درو دیوار مشت محکم میکوبه و فحش میده .ی بار باسن بچم سوخت بردم بشورمش گریه میکرد اینقد اومد تو حموم مشت زد ب صندلی حمام بچم ک شکست.دائم میگ انشاالله بمیری صبح از خواب بیدار نشی .میگ بچمو روانی کردی .منو پیر کردی میگ ب قبر پدرو مادرت ریدم .من قبلا کار میکردم حالا همه وقتمو برا این دوتا میزارم دارم خفه میشم از حرفاش ی مدت میومد خونه حالت تهوع میگرفتم .دائم گوشی جلو دست بچم داره ک از گریه کردن بهتر بچم بچه آرومی ی وقتایی گریه میکنه ک خصلت همه بچه هاس .