دیوونه شدم امشب
خونه بابام اینا دعوت بودیم بعد خانواده دایی هم بودن از اول شب شروع کردن به نصیحت و به اشتراک گذاشتن تجربیات گهربارشون
نه یکبار نه دوبار ده بار میگن چرا بادی کردی تن بچه و این لباسا بچه رو اذیت میکنه و و نمیدونم بچه دوست نداره این لباسها رو حالا هرچی من میگم من سه ماهه دارم تنش میکنم هیچ ناراحتی نداره گریش بخاطر اینه که خوابشه باز حرف خودشونو میزنن انگار عالم عقلن بعدشم میگن بچه ما اینجور بود اون جور بود از این لباسا تنش میکردیم جیغ میزد و گریه میکرد از اونطرف با قطره چکان شیر خشک بهش دادم برگشته میگه چرا با شیشه نمیدی اینجوری بچه وزن نمیگیره بچه اذیت میشه آخه چه فرقی داره ۳۰ تا میخوره با شیشه بخوره یا قطره چکان که وزن کمتر بگیره از اونور میگه یعنی هنوز شیر کم میاری خب چرا کم میخوری
حالا موندم مامانم و زنداییم ناراحتم شده باشن ولی بخدا دیگه نمیدونم چی بگم دیگه واقعا طاقت نداشتم سکوت کنم با این حالم آروم صحبت کردم ولی چون باهاشون مخالفت کردم الان میگم ناراحت شدن ولی بخدا اینقد گیر دادن داشت از سرم دود بلند میشد
به نظرتون چیکار کنم با همچین آدمایی🥴😩

۷ پاسخ

اینم گذاشتم

تصویر

من گذاشتم پروفایل

تصویر

دوری فقط دوری

خب ناراحت بشن آب میخورن ، اینم خودخوری داره خواهر من بخاطر عقل کلی بقیه اعصابتو خورد میکنیو شیرت رو تلخ میکنی.

وای متنفرم وقتی یه لباسی تن دخترم میکنن هنوز از راه نرسیده میگن وااایییی بچه گرمشه اذیته.در صورتی که کاملا آزاده لباس ملیله دوزی ک تنش نکردم..

حالا مال من دیشب میگه چرا لاغر شده، از اون ور میگه وای رو زبون بچه سفیدک برفکه اونم کی پدرشوهر😑😑😠

حالا باز خوبه خانواده داییت بودن. من خانواده شوهرم این طورن منم میگم درسته درسته کار خودمو میکنم.حوصله اینکه وایستم جوابی بدم ندارم

سوال های مرتبط

مامان فاطمه مامان فاطمه ۸ ماهگی
سلام مامانا دختر من یه مدتیه که شب از ساعت یازده که میگذره یهو خیلی بی‌قراری می‌کنه هی گریه می‌کنه و اشتهاش باز میشه با اینکه از صبح تا شب خیلی کم شیر میخوره و خیلی بی اشتهاس شب که میشه یهو خیلی عصبی میشه و میخواد شیر بخوره اونم با گریه و عصبی سینه قبول نمیکنه و سرش رو برمی گردونه با شیشه شیرم با گریه میخوره اونقدر این کارو کرد که مجبور شدم با شیشه بهش بدم شیرو که الان سینه نمیگیره کلا والا نمیدونم چیکار کنم دلیل این بی قراریاش و این کاراش چیه چندتا دکترم بردم گفتن نباید بهش شیشه میدادی ولی من نمی‌تونستم تا صبح گریه کردناش رو ببینم با اینکه از صبح تا شب دو سه بار سینه میخورد اونم بزور و سه چهار دقیقه شبا هم نمیگرفت و با اعصبانیت گریه میکرد و مجبور شدم با قطره چکان و قاشقم قبول نمیکنه یعنی چند روز پیش گفتم از صبح تا شب بهش با قاشق شیر بدم تا سینمو باز بگیره تا شب با قاشق دادم شب که شد اونقدر گریه کرد و قاشق رو قبول نکرد و سینه رو قبول نکرد و جیغ کشید بازم تسلیم شدم و تو شیشه بهش شیر دادم تو رو خدا اگه تجربه ای دارید یا چیزی میدونید بهم کمک کنید خیلی در مونده شدم با اینکه شیر دارم این کارا باعث شده که کم کم شیرم داره کم میشه😭😭😭😭
مامان بێریوان مامان بێریوان ۱۱ ماهگی
خانما واقعا چیکار کنم مادرشوهر بیشعورم دیشب دعوتمون کرده بود خونش با جاریم بعد جاریم دخترش 45 روز از دخترم کوچیک تره حالا از سر شب تا اخر هی میگفت بچه من قویه تپله خوشکله بچه جاریم سیاهه کوچیکه بزرگ نمیشه فسقلیه چرا اینجوریه شیر مادرشو میخوره اما بازم کوچیکه درحالیکع بچه من شیر خشک میخوره تپل شده خوشکل شده سفیده اغو اغو میکنه بچه جاریم تنبله نمیتونه هیچی بگه نمیتونه سرشو نگهداره هی میگفت منم میگفتم بابا بخدا دخترم رفلاکس داره هی بالا میاره الهی بمیرم وزنم کم کرده بخدا بردمش دکتر گفت کمبود وزن داره میگفت نخیر ببین تپله چرا اینجوری میگی هی بغلش میکرد قوربون صدقش میرفت بچه جاریمم اصلا بغل نمیکرد بع زو ازش مگرفتم به بهونه شیر دادن نمیداد میگفت بزار با مامانبزرگش بازی کنه واقعا جاریم کم بود گریش بگیره منم کلا حرصم گرفته بود جاریم برگشته میگه واقعا بچم ضعیفه؟ گفتم نه بابا مادرشوهرمونو که میشناسی ار حرصت اینجوری میگه کم بود گریه کنه طفلک بخدا از وقتکه امدیم شبش دخترم یه ساعتم نخوابید فقط نق میزد تو خواب وقتیم بیدار میشد گریه میکرد بالا میاورد نمیدونم چشم خورده یا به خاطر رفلاکسشه بخدا دو سه روز بود بالا نمیاورد خوب شده بود نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم😤😤😤😭😭