۶ پاسخ

من حالتو کاملا درک میکنم
حالا منو تصور کن که با این وجود چقد مادرشوهرم سر چرت و پرت و اسم بچه اشکمو درآورد
تو بیمارستان تو بخش ساعت ۶ همه رفتن من موندم تنها با بچه
خودم بلند میشدم‌ شیرش میدادم پوشکشو عوض می‌کردم
الانم همش انگار کلافه م
ولی پامیشم به خودم جرات میدم به خودم میرسم

من افسردگی بارداری گرفتم همش میگم این بچه بدبخت اسیر خودمون کردیم ما که خودمون تو این دنیا به زور شادیم داریم زندگی میکنیم

عزیزدلم این شرایط واین احساسات عادیه نگران نباشین ودلهره نداشته باشین میگذره ولی نذارید این احساسات روی شما تاثیر منفی بگذاره حواستونو پرت کنید با بچتون سرگرم بشین وتنها هم نباشین هروقت این افکاراومدسراغتون خودتون رو مشغول کنید تواین مواقعی ذکر خدا خیلی تاثیرداره وآرومتون میکنه غافل نشین ❤️❤️

منم همینجوری ام

به مرور خوب میشی منم متل شما بودم مامانم میومد خونمون وقتی میخواست بره عین بچه ها میزدم زیر گریه .کفشاشو که میپوشید عین ابربهاری گریه میکردم😄انگار بچه کوچیک بودم

الهی عزیزم منم اینجوری بودم بعد از دو هفته خود به خود خوب میشی من حتی لباسامو در میاوردم میرفت رو اعصابم

سوال های مرتبط

مامان کارن مامان کارن روزهای ابتدایی تولد