بعضی ها یجوری زایمان میکنن تعجب میکنی
چهل هفته بودم درد هم داشتم دهانه رحمم بسته بود
بعد روزی من رفتم برا معاینه یک خانوم سی و دو هفته درد داشته اومده بودnst
انجام بده رو تخت معاینه زایمان کرده بود کسی هم بالا سرش نبوده
موقعی بچه دنیا اومده بود بجه از رو تخت هم افتاده بود پایین همراه با کیسه اب
روی زمین دیگه کیسه اب پاره شده بود
اصلاااا عجیب بعد فک کن بچه اش از رو تخت افتاده بود ب لطف خدا چیزیش نشده بود خداروشکر
۱۸۰۰ گرم وزنش بود
من رفتم برا معاینه دیدم یک خانوم پر از خون رو تخت 🥲 کل اتاق خون و اب برداشته بود قلبم وایساد من فکر میکردم اونجا کیسه اب پاره شده ن زایمان
فک کن این خانوم ب اتاق زایمان نرسیده بود شاید تو پنج دقیقه زایده بود ک حتی کسی بالا سرش نبود بچه طفلی افتاده بود رو تخت

همراهیش رفت تو شهر براش یک پوشک و یک دست لباس برا نی نی گرفت اورد
نی نی لباس نداشت
هنوز براش سیسمونی هم نگرفته بود
من بچه اش رو دیدم خوداااا مثل موووش بوده


فقط خدا باید بخواد فقط خدااااا

۱۱ پاسخ

اره واقعا منم هفته پیش رفته بودم nst یه همچین چیزی پیش اومد ولی اون ۳۶ هفته بود تو کمتر از ده دقیقه زایمان کرد جالبه اینه اصلا دردی هم نداشت خیلی عادی اومد میگفت زیر دلم یکم درد میکنه


امیدوارم از زایمانا قسمت هممون بشه
من ک این عید کوفتم شد انقدر رفتم بیمارستان و اومدم

عزیزم تعجب نکن اینا از گل های بهشت هستن🤣
زن دایی های منم اینطوری میزان یکیشون که حتی اخ نمیگه تا میرسه بیمارستان تو راه رو بچه ازش خارج میشه هر کدوم هم ماشالله به اون خوشگلی شیش تا بچه رو اینطوری اورد هر کدوم الان بالای سی سال سن دارن…
عمه های خودمم خوش زا هستن با یک اخ گفتن می‌رن میزان میان بدون هیچ بخیه و برشی🤣

وقتی خدا بخواد زنده بمونه...
چه بیمارستان وکادر درمان بی فکری بودن بیچاره رو ول کردن رفتن

منم توبیمارستان دونفر تارسیدن دم دربیمارستان بچشون افتاد ماشاللع هردوتاهم نزدیک پنج کیلوبود خداروشکرسالم موندن

چقدر عجیب🥲 من همیشه از زایمان زودرس میترسیدم

واااااااااه،،،یاخدا 😮😮😮😮😮 بله دقیقاً درسته فقط خدا

وزن کم بچه هم دخیل بوده عزیز

مامان منم همینطوری منو زاییده بود ولی۲۹هفته ۹۰۰گرم بودم گزاشته بودن ذسگا

دقیقا منم بیمارستان بودم به خاطر پسرم، یه خانومه واسه نعاینه اومده‌بود روی ویلچر‌یود که بچه ش بدنیا اومد، فقط یه حیغ زد خانومه و بچه افناده بود کف‌اتاق… وای وقتی صداش اومد اشک‌تو‌چشمام‌جمع شد از بزرگی خدا. من فکر میکنم‌اینایی ک اینطوری میزان شکم‌ چندمشون‌هست یا اینکه اینقدر فعالیت بدنی داشتند که به لحظه ای بچشون میاد

بعد زنه گریه نمیکرد؟؟؟دکترچی گفت؟

وای 🥲

سوال های مرتبط

مامان نیهان💜 مامان نیهان💜 ۲ ماهگی
تجربه زایمان🍃



خیلی مختصر تعریف میکنم... 37هفته و 4روزم بودکه ساعت 4عصر جمعه بود ک کمر درد اومد عین درد قائدگی این درد ها کم و زیاد میشد واسه شنبه نوبت سنوی اخر رو داشتم دوساعت صبر کردم خیلی نگران بودم واسه بچم ک اتفاقی نیوفته واسه همین رفتم بیمارستان واسه nst خداروشکر خوب بود ازم اجازه معاینه خواستن . معاینه انجام شد گفتن یک سانت باز شده و اینکه واسه یک سانت نمیتونن بستری کنن اومدم خونه ساعت 3صبح بود دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم ی بیمارستان ک امکانات بیشتری داره اوجا معاینه شدم و گفتن باید بستری شی بعد بهم سرم فشار وصل کردن خیلی درد داشتم دردهام ب حدی بود ک داشتم منفجرمیشدم روز بعد رو هم کلی درد داشتم3 سانت باز شده بود اما هرکی معاینه میکردمیگفت اصلا کیسه اب و سر جنین معلوم نیس اینو ک میگفتن بیشتر میترسیدم اما دلخوشیم این بود دستگاه وصل بود و صدای قلب دخترم رو میشنیدم؛ ظهر بود ک ماما اومد و با سوزن کیسه اب رو پاره کرد اصلا درد نداشت یهو کل تخت خیس شد. ادامه دارد....
مامان محمد آرسام مامان محمد آرسام ۱ ماهگی
#تجربه زایمان پارت سوم
رفتیم بیمارستان و تا رسیدم بیمارستان دیدم دکتر خودم داره میره انگار عمل داشته قبلش
منو دید و اومد معاینه کرد گفت همراهیش بره کارای بستریش رو بکنه
به پرستار ها هم گفت سریع بستری شه هشت سانت بازه😶
دیگه لباس دادن پوشیدم و بردنم سمت تخت ها
کیسه اب و پاره کرد🤦🏻‍♀️
تو سرم فک کنم آمپول فشار بود تزریق میکرد چون تا تزریق میکرد یه درد بدی میومد سراغم
هی فشار داد شکمم و گفت زور بزن
منم هرچی زور میزدم نمیشد
با اینکه سرش و میگفتن می‌بینیم ولی نمیتونستم زور بزنم
بردنم تو یه اتاق دیگه که از این تخت های معاینه داشت
اونجا نمیدونم چیشد و چم شد که مثل دیوونه ها شدم ترسیدم ینی
لنگ و لقد میزدم به همه جا😂😂
حتی پام یبار خورد به دکتر 😂😂
دیگه تیغ و اورد و زد و بعدشم بچه اومد 🥲 و دردا رفتن
بچه رو گذاشت رو شکمم
واییی که اون لحظه شیرین ترین لحظه بود 🥺
بعدشم یه بیهوشی تزریق کرد که بخیه بزنه
بیدار که شدم دیدم به فاصله پنجاه متر تقریباً اون طرف تر یه بچه لخت رو تخته 😑 نی نی من بود
ما ساک لباس هم برنداشته بودیم🤦🏻‍♀️😂
که اون فاصله زایمان من شوهرم رفته بود دنبال مامانم و رفته بودم ساک بچه رو برداشته بودن و اومدن
و نی نی من همون جا یکم سرما خورده بود
انگار نمیتونستن یه چیزی رو بچه بندازن😑
خلاصه که بعدش رفتیم رو تخت اولی و به بچه شیر دادم و بعد تایم ریکاوری رفتیم تو بخش
انشاالله که همتون به سلامتی نی نی هاتون رو بغل کنید
با این که طبیعی اون لحظه درد داره اما بازم بهتر از سزارین هست که بعدش به سختی باید به بچه شیر بدی کاری انجام بدی
تخت کناری من سزارین بود و واقعا خداروشکر کردم که تونستم طبیعی زایمان کنم بازم😁
مامان دونه برف ❄️🤍🫧 مامان دونه برف ❄️🤍🫧 ۱ ماهگی
زایمان طبیعی من پارت دو

ساعت یک ربع ب ۶ رفتم تو اتاق و اینم بگم اتاق Ldr بود ، من ماما همراه نداشتم چون بیمارستانم قبول نمی‌کرد اما خود بیمارستان برای هر بیمار یک ماما اختصاص می‌داد ک فقط همون یک نفر کاراشو کنه و معاینه انجام بده و... خداروشکر مامایی ک من باهاش بودم خیلی عالی بود خوش اخلاق و کاربلد ، منم مدام در حال ورزش و اینا بودم ، اصلا رو تخت نمیخوابیدم مگر زمانی که بهم میگفتن بخواب نوار قلب بگیریم ، اونم سخت بود برام همش دوست داشتم تحرک کنم بلکه دردا رو راحتتر تحمل کنم ، میرفتم حمام و روی شکم و کمرم آب داغ میگرفتم دردمون واقعا کم میکرد،
چون همش درحال ورزش بودم و ب ماما میگفتم تند تند معاینه کنه ( با معاینه کمک می‌کرد به روند زایمان ) زود پیشرفت کردم ، تقریبا به ۵ سانت رسیده بودم که دیگه دردا داشت شدت می‌گرفت ، اونجا یکی اومد کیسه ابم رو پاره کرد فهمیدم ولی اصلا درد نداشت پاره شدن کیسه آب ، دیگه ترشح خونی داشتم و دردت شدت میگرفت ، دکترم اومد بهم گفت ۶ سانتی و میتونی اپیدورال کنی من گفتم باشه اونم رفت برام هماهنگ کنه
مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۶ ماهگی
رسیدم بیمارستان
(مادر)

منو سریع فرستادن بالا و ان اس تی گرفتن
من هیچ دردی نداشتم معاینه کرد دهانه رحمم دو سانت بود ولی بد از معاینه درد های من شروع شد و هر یک ربع یکبار می‌گرفت
دست کش خونی و ک دیدم دست ماما خیلی ترسیدم
درد هام می‌گرفت و من فقط تنفس هارو انجام میدادم باعث شد ک درد هام کمتر بشن
بد از نیم ساعت منو بردن تو اتاق
همه اتاق ها پررر شده بود
دهانه رحمم سه سانت بود
یک ماما اومد بالا سرم و گفت من از این ب بعد ماما توام
درد هام شدید تر میشد فاصله دردهایم شده بود یک دقیقه یکبار
🫠🫠🫠🫠
اینقدر درد داشتم که نمیتونم حتی توصیف کنم
شاید هم من خیلی تو درد بی قرار و کم تحمل ام
تنفس هارو انجام میدادم ولی دیگ نمی‌تونستم حتی نفس بکشم از درد ببند شدم ماما منو نشوند روی توپ و من دیگ داد هام شروع شد اصلا نمی‌تونستم این درد و تحمل کنم خیس عرق بودم و همینجوری هم آب کیسه اب کلی رو پاها مو لباسهای تنم ریخته بود حالم داشت بهم میخورد خیلی سردم بودم تب لرز شدیددددد ک التماس میکردم بهم پتو بدین بعد از صدبار گفتن بهم یک پتو دادن
فقط ب ماما گفتم من بی دردی میخاستم کی بهم میزنین
گفت باید ب دکترت زنگ بزنم
اون روز من تنها کسی بودم که هم سنم خیلی کم بود
هم خیلی بی بی قرار بودم
اینقدر معاینه کردن منو ببینم چند سانت دهانه رحمم باز شد ک سمتم میومدم گریه میکرد ک‌توروخدا بهم دست نزنید
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۳ :
اومد چک کرد گفت عه کیسه آبتِ 😐😐
گفتم کاش معاینه نمی‌کردین! گفت نههه عزیزم تو زمان زایمانت رسیده بوده دیگه اصلا ربطی ب معاینه نداره!( غلط کرد منم چون شنیده بودم ماما های بیمارستان ها خیلی ناشی هستن و اکثرا کیسه آب رو پاره میکنن اولش داشتم مقاومت میکردم ک معاینه نکنه ک خب موفق نشدم و زد کیسه آب مو پاره کرد !)
خلاصه گفت حالا ک کیسه آبت پاره شده دیگه نمیشه بری باید بستریت کنیم .. و دوباره معاینه کرد ک ببینه دهانه رحمم تغییری کرده یا ن ک نکرده بود و هنوز ۲ سانت بودم ...من با یه غم بزرگ بستری شدم 🥹🥹 بدونِ خدافظی از شوهرم بدون آمادگی حتی !! با خودم میگفتم خدایا من تازه ۲ سانتم معلوم نیس تا کِی باید اینجا بمونم ک زایمان کنم ..
آخه دوستم دو هفته بود ک هی ۱ سانت ۲ سانت باز می‌شد ب ۴ سانت هم رسیده بود ولی هنوز درداش نگرفته بود ک زایمان کنه و منم همش اون جلو چشمم بود !
خلاصه لباسامو تحویل دادم با موبایلم و آخرین تاپیک رو اینجا گذاشتم ک برام دعا کنین دارم بستری میشم و چقدر بعدش ک جوابارو خوندم بهم حس خوب منتقل شد♥️
رفتم تو زایشگاه رو تخت دراز کشیدم ماما زایشگاه اومد بالاسرم ان‌اس‌تی گرفت بهش گفتم الان بهم امپول فشار میزنین؟؟ گفت میخوای مگه؟ گفتم نه اصلااااا !! من شنیدم امپول فشار انقباضات وحشتناکی میده برا همین نمیخوام بزنین الانم پرسیدم ک خاطرم جم بشه . گفت اوکی ، در همون حین من خرما و آبمیوه خوردم چون خیلی ضعف داشتم ..
از اونجایی ک کیسه آبم پاره شده بود دردام دیگه واقعی شده بودن ولی جوری نبود ک نشه تحمل کرد ! در حد دردای پریودی بود واقعا (البته ک من پریودی های دردناکی داشتم 🥴😁😂)
تا ساعت ۷ ونیم من همینجوری درد میکشیدم و ورزش میکردم و روی توپ بالا پایین میرفتم ..
مامان مامان دوتافرشته مامان مامان دوتافرشته ۱ ماهگی
پارت دوم
خلاصه رسیدم من دیگه وارد شده بودم همیشه قبل رفتن تکدانه و کیک می بردم رفتم داخل و الکی گفتم درد دارم دکتر گفت بذار معاینت کنم ببینم چند سانتی و معاینه کرد گفت 1سانتی بدون تغییر و سر بچه کاملا بالاس و گفت حالا حالا وقت زایمانت نیست منم اومدم پایین برم رو تخت برا ضربان قلب تا پاشودم دیدم خونریزی شدید کردم در حدی زیاد بود میخواستم دق کنم خودشون هم ترسیدن گذاشتم زیر دستگاه ضربان بچه خیلی خطر ناک بالا بود گفت خانم آبمیوه بخور راه برو بیا دوباره بگیرم خلاصه منم خوردم و رفتم زیر دستگاه دوباره بالا بود دیگه داشتم دق میکردم همش گریه میکردم گفتن تقصیر خودته استرس داری دوباره برو آبمیوه بخور دیگه حالم از آبمیوه بهم میخورد ولی بخاطر نی نی می‌خوردم دوباره گرفتن خودشون ترسیدن دیگه چون خیلی بالا بود ضربان قلب خودمو چک کردن مال خودم هم زیاد بالا بود و دکتر اومد گفت خانم فایده ندارد حتما نی نی مدفوع کرده قبول کن کیسه آب و پاره کنم اگه مدفوع کرده میری سزارین اگه نه طبیعی میزای بلاخره تو که باید زایمان کنی چه حالا چه بعداً
مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
سلام تجربه زایمان من پارت اول ورم پا هام خیلی شده بود ۳۷ هفته و۵ روزبودم رفتم پیش پزشکم گفت خیلی ورم داری وزنم ام خیلی رفته بود بالا توی یک هفته ۴ کیلو ونیم اضافه کردم پزشکم گف باید همش آب بخوری غذا ممنوع بعدش گفت حالا برو توی تخت بخواب یک معاینه تم بکنم معاینه کرد ۳ سانت باز بودم نامه زایمان طبیعی رو داد رفتم بیمارستان ساعت ۱۱ ونیم صبح ساعت ۵ ونیم بعدازظهر هم بردنم اتاق عمل واسه زایمان همین طور که داشتم زور میزدم یهو فشارم شده بود ۱۹ اصلا سابقه فشار بالا نداشتم اما فشارم شده بود ۱۹ سر زایمان متاسفانه واژن ام پاره شده بود از اتاق عمل اومدم بیرون خونریزی شدید کردم تا ساعت ۹ شب دوباره بردنم اتاق عمل قبل از اینکه بیهوش شم متوجه صدای قیچی شدم دکتر داشت دوباره بخیه رو باز می‌کرد که بیهوش شدم بعد از اینکه بهوش اومدم دکترم به مادرم گفت امشب باید حتما بره ای سی یو فقط براش دعا کنین ممکنه تا صبح دخترتون زنده نمونه باید حتما بره ای سی یو وتحت مراقبت باشه یک شب توای سی یو بودم فشارم خوب شده بود بردنم توبخش یک شبم تو بخش بود بچه ام سر زایمان تنگی نفس گرفته بود وبردنش ان ای سی یو ۴ شب تو دستگاه بود
مامان هدی 🌱 مامان هدی 🌱 ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۳

خلاصه یه ساعت اینجور گذشت ، بعضی وقتا ماما میومد ، موقع درد معاینه ام میکرد و می‌گفت همراه با دردت زور بزن به سمت دست من ، خود معاینه واقعا درد نداشت ، خیلی میترسونن همه ، ولی این مدل معاینه اذیتم میکرد
وسط همین معاینه ها بعد رفتنش دیدم موکوس دفع کردم ، مثل یه خلط غلیظ و شفاف با رگه خونی ، بعدشم یه کم خونریزی داشتم
نمیدونستم بشینم تو تخت ، درد بیشتر میشد اینجور ، بعد جدا کردن nst اومدم پایین و اسکات و چمباتمه و ریبوز میرفتم و یه سری ورزشای دیگه
ماماهمراهم حدود ساعت دو ، دوونیم رسید ، توراه بود ، مامای من چون مسئول زایمان اچن بیمارستان بود ، همه کاره بود ، همه کارامم خودش کرد ، همینکه رسید معاینه ام کرد گفت خوب باز شدی ولی سر بچه خیلی بالاست ، میخواستم کیسه ابتو پاره کنم زودتر شه ولی نمیشه الان ، هنوز حرفش تموم نشده بود ک کیسه ابم پاره شد
برای اینکه سر بچه بیاد پایین ، گفت سجده برو ، رو تخت سجده رفتم جوری ک شونه هام رو تخت باشه ، فقط کمرم درد میکرد خیلییی ، ک برام مسکن زد بهتر شدم ، فک‌کنم حدود نیم ساعت تو اون ساعت موندم و موقع دردام معاینه میکرد و زور میزدم تو اون حالت ...