۱۰ پاسخ

ای جان چقد اذیت شدی من با تعریفت کلی استرس کشیدم🥲مبارک باشه قدمش😘

ترسیدم یه لحضه خداروشکر مبارک باشه عزیزم

ای جانم انشالله خوش قدم باشه برات عزیزم

اخراش قلبم ریخت😅خداروشکر سالم و سلامت باشین همیشه💗

خدا رو شکر

ممنونم

♥️♥️♥️♥️

ممنون عزیزم

قدم نورسیده مبارکه، خداروشکر به سلامتی نینیت رو بغل گرفتی❤️❤️

مبارک‌باشه 😍

سوال های مرتبط

مامان تیام❤‍🔥 مامان تیام❤‍🔥 ۳ ماهگی
مامان میران مامان میران ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان آوین👶🏻❤ مامان آوین👶🏻❤ ۷ ماهگی
#تجربه زایمانم
خب من رحمم کاملا بسته بود کلی پیاده روی ورزش اسکات رابطه و...از ۳۴هفته شروع کردم گذشت و گذشت دیدم ۴۱هفته شدم هیچ خبری از درد نیست رفتم بیمارستان گفتم من تاریخ زایمانم گذشته دردی ندارم معاینه کرد گفت رحمت بستس رفتم یه بیمارستان دیگه بستریم کردن شب قرص فشار دادن بهم صبح معاینه کردن گفتن یک سانتی تا ظهر همون یک سانت بودم بعد یه قرص دیگه دادن فاصله دردم یهو شدت گرفت شد هر یک دقیقه ضربان قلب بچم افت کرد سریع یه امپول زدن قلبش اوکی شد بعد از ظهرش دکتر منو برد اتاق زایمان یه چیزی شبیه بادکنک ولی لوله بود وصل کردن ب رحمم که سریع فول شم خیلی درد داشت اسمش بالن بود مردم زنده شدم اونو زدن ساعت شیش بعد از ظهر معاینه کرد گفت دوسانتو نیم پیشرفت خوبی داری خیلی درد داشتم گریه میکردم ساعت هفت دیگه نتونستم تحمل کنم منو بردن اتاق زایمان شدم چهارسانت گفتن خیلی خوبه زنگ زدم ماماهمراهم ساعت ده اومد پیشم ماما بیمارستان گفت کیسه ابش هنوز پاره نشد گفت خودمون پاره میکنیم زدن کیسه ابمو پاره کردن ماماهمراهم ورزشم میداد ان اس تی ک بهم وصل بود نوار قلب خوبی نبود درخواست اپیدورال کردم گفتن نه ضربان قلب بچت خوب نیست نهایت ماسک گاز بهت بدیم گفتم بدین خیلی درد داشتم ماماهمراهم یازده ورزشو ک شروع کرد۱۲فول شدم یهو ان اس تی صدا داد گفتن سریع ببرینش اتاق عمل ضربان قلب بچه افتاده من درد داشتم حس زور داشتم گیج شده بودم سریع بردنم اتاق عمل سزارینم کردن خیلی زایمان سختی داشتم هنوزم خیلی درد دارم ولی وقتی بچتو بغل میکنی همه این دردا یادت میره🥲🥲🥲
مامان ماهلین کوچولو مامان ماهلین کوچولو ۱ ماهگی
خب منم بیام و تجربه ام و از زایمان طبیعی بگم
من ۱ دی از وقتی بیدار شدم حس درد زیر شکم و انقباض داشتم تایم گرفتم تقریبا هر ۲۰ دقیقه یکی بود رفته رفته تایم دردام کوتاه میشد ولی آنچان درداش شدید نبود مثل بگیر های پریودی من تا ۵ عصر وایستادم البته بگم حواسمم به تکون های بچم بود که وایستادم فاصله دردام هر ۵ دقه یکی بود و دردم اینجور بود که از زیر شکم میزد به کمرم و تیر میکشید رفتم ان اس تی خوب بود و معاینه کرد گفت یه سانتی دردتم مال زایمان نیس منم دست از پا دراز تر برگشتم ولی ساعت ۷ بود دیدم نه شدت دردام داره بیشتر میشه تحمل کردم تا ۱۰ دیگه بعد اون هم فاصلش کم بود هم شدتش بیشتر میشد رفتم دوباره بیمارستان ان اس تی خوب رود و گفت که دردات درد زایمانه و ۲ سانتم باز شدی بستری میشی
حالا من و میگی خوشحال و شاد و خندون رفتم واسه بستری نزدیک ۱۲ دیگه من بستری بودم و ان اس تی بهم وصل بود من بستری که شدم به ماما همراهم زنگ زدم و بیمترستان گفت ۳ سانت بشی خودمون بهش میگیم بیاد اون بنده خدام‌دائم پیگیر من بود مامانم و همسرمم پشت در منتظر ورود یا فرشته کوچولو
ساعت نزدیک ۵ بود که من دیگه دردام و نمیتونستم تنمل کنم یه جوری بود که اونموقع به غلط کردن افتاده بودم که چرا مستقیم نرفتم سزارین من و ببرین سزارین ولی دردم که میرفت حرفام کلا از یادم میرفت
من از این موقع دهانه رحمم ۵ سانت بود و باز تر نمیشد و زور هام شروع شده بود هر چقدر میگفتن زور نزن نفس عمیق بکش نمیتونستم کاقعا دست خودم نبود دقیقا انگار که مدفوع داری و داره به مقعدت فشار میاره
ماما همراهم خدا خیرش بده اومد و من و برد تو وان آب گرم تا دهانه رحمم باز شه و همش میگفت اصلا زور نزن چون ممکنه دهانه رو پاره کنه
مامان آوین بلا💋👀 مامان آوین بلا💋👀 ۴ ماهگی
من اون روزی ک گفتم زنگ زدن از بیمارستان و میرم بستری بشم رفتم و کار های بستریم انجام شد دیگه تا کارا انجام شد ساعت ۶ و ۷ بود ... اون موقع اومدن لباس بهم دادن و سرم فشار و اینا وصل کردن و تا یکی دو ساعت حالم خوب بود ولی یکم درد داشت سراغم میومد . ساعت ۸ و نیم و ۹ دردام شروع شد شدید شدن پرستار گفت میخوای ماما همراه بگیری منم انقد درد داشتم از خدام بود یکی پیشم باشه چون داشتم دیوونه میشدم توی اون اتاق تک و تنها
چند دیقه یبار هم میومدن معاینه ام میکردن ک اذیت میشدم خیلی ...
دیگه ماما اومد و ورزش هارو باهام شروع کرد ک خیلی سخت بود موقع درد اون ورزش هارو انجام بدی ... ولی به زور هم ک شده بود همراهی میکردم ...
اون شب ۹ نفر پشت سر هم زایمان کردیم همین کارو سخت تر کرده بود چون وقتی من ده سانت باز شدم مامام گفت زور نزنی فعلا تا بریم اتاق زایمان ..
خلاصه ک رفتم اتاق زایمان و انقد درد کشیدم و زور زدم ک نفسم داشت بند میومد واقعا
دکتر گفت پوست دهانه رحمش کلفته بچه بیرون نمیاد به زور و بدبختی دیگه آخرش برش زدن و دنیا اومد اون لحظه کل درد هام تموم شدن بعدش هم بخیه زدن ک یکم درد داشت ولی خب قابل تحمل بود ...
بعد ک بخیه ها تموم شدن لرز بدی داشتم انگار ک داشتم میمردم تموم بدنم میلرزید .. بعد از لرز هم تب کردم تا صبح
دیگه خلاصه فرداش ساعت ۱۱ ترخیص شدم و تمام
مامان جوجولو مامان جوجولو ۹ ماهگی
مامان دلخوشیام💙 مامان دلخوشیام💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان(طبیعی)
خب من ۲۱ ام معاینه شدم ۱ سانت بودم بعد دکتر برام معاینه تحریکی انجام داد که بعدش خونریزی گرفتم گفت برو بیمارستان شبش رفتم بیمارستان که باز معاینه کردن گفتن ۲ سانتم و چیزی نیست برم خونه گذشت تا دیشب من درد داشتم ولی نه خیلی شدید حرکات بچم هم نسبت به روزای دیگه کمتر شده بود دیگه باز رفتم بیمارستان که گفتن همون ۲ سانتم و ضربان قلب بچه هم خوب بود و دردام هم ثبت شد ولی گفتن درد زایمان نیست خلاصه ما باز برگشتیم خونه که از نصف شب دیگه دردام هی شدید شد که نمیتونستم نفس بکشم از صبح تایم گرفتم فاصله شون زیر ۸ دقیقه و ۵ دقیقه بود ولی نرفتم بیمارستان گفتم خوب دردامو خونه خودم بکشم بهتره دیگه ساعتای ۱۴ رفتیم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۶ سانتم و پذیرش شدم ساعت ۱۵ رفتم زایشگاه اونجا کیسه آبمو پاره کرد با یه میله فک کنم پلاستیکی بعد گفت ۷ سانتم دیگه مامایی که برا من بود بهم ورزش داد ولی تا خواستم انجام بدم دردام خیلی شدید بود احساس زور داشتم معاینه کرد گفت فول شدی همونجا رو تخت کمک کردم با معاینه و تحریک تا سر بچه اومد پایین پایین بعد دیگه بردنم اتاق زایمان اونجا چند تا زور زدم که پسرم دنیا اومد ساعت ۱۶ کلا با اومدنش سبک شدم بعد جفتمو دراوردن که دیگه بشدت سبک شدم حس خوبی بود بعد اون همه درد بعد رحممو ماساژ داد و رسید به بخیه که من گفتم بیحسی برام زدن ولی فقط برا داخلیا چون بیرونیا گفت چون پوسته بی حس نمیشه (۲ تا بخیه بیرونی خوردم و همینم گفتن که میخواستیم اصلا بخیه نخوری ولی خودم اشتباه یجا داشتن بهم میگفتن زور نزن من فک کردم دارن میگن زور بزن که نتیجش شد دو تا بخیه)