پارت دوم
خلاصه رسیدم من دیگه وارد شده بودم همیشه قبل رفتن تکدانه و کیک می بردم رفتم داخل و الکی گفتم درد دارم دکتر گفت بذار معاینت کنم ببینم چند سانتی و معاینه کرد گفت 1سانتی بدون تغییر و سر بچه کاملا بالاس و گفت حالا حالا وقت زایمانت نیست منم اومدم پایین برم رو تخت برا ضربان قلب تا پاشودم دیدم خونریزی شدید کردم در حدی زیاد بود میخواستم دق کنم خودشون هم ترسیدن گذاشتم زیر دستگاه ضربان بچه خیلی خطر ناک بالا بود گفت خانم آبمیوه بخور راه برو بیا دوباره بگیرم خلاصه منم خوردم و رفتم زیر دستگاه دوباره بالا بود دیگه داشتم دق میکردم همش گریه میکردم گفتن تقصیر خودته استرس داری دوباره برو آبمیوه بخور دیگه حالم از آبمیوه بهم میخورد ولی بخاطر نی نی می‌خوردم دوباره گرفتن خودشون ترسیدن دیگه چون خیلی بالا بود ضربان قلب خودمو چک کردن مال خودم هم زیاد بالا بود و دکتر اومد گفت خانم فایده ندارد حتما نی نی مدفوع کرده قبول کن کیسه آب و پاره کنم اگه مدفوع کرده میری سزارین اگه نه طبیعی میزای بلاخره تو که باید زایمان کنی چه حالا چه بعداً

۳ پاسخ

عزیزم چند هفته زایمان کردی حالا

عه مبارکه به سلامتی زایمان کردی 😂همش نگران بودم ببینم زایمان کردی یا نه انشالله قدمشون پر خیر و برکت باشه

خب ادامه ش😂😍

سوال های مرتبط

مامان سلما مامان سلما ۲ ماهگی
#تجربه _زایمان_طبیعی
پارت یک

سلام دوستان
من اومدم تجربه زایمانم و بزارم فقط یکم طولانیه

اول بگم که تو هفته ۲۸ که بودم جنین تو موقعیت زایمان قرار گرفته بود و دکتر گفت اگه تا یک ماه هم تو شکمت بمونه خیلی خوبه کلی شیاف و آمپول پروژسترون مصرف کردم و شکر خدا خیلی بیشتر از یک ماه موند
دوباره تو ۳۲ هفته برای چک طول سرویکس رفتم بهتر شده بود ولی مایع دور جنین یهو کاهش پیدا کرده بود از ۱۱ شده بود ۷ و دوباره دکتر احتمال زایمان زودرس داد گفت هردو روز باید برم نوار قلب
تو ۳۴ هفته رفتم مایعش بهتر شده بود وزنشم ۲۳۰۰ خوب بود خلاصه همه چی اوکی بود ولی دکترم گفت تا اتمام ۳۷ هفته باید به استراحت ادامه بدی و کار سنگین نکنی منم تا ۳۷ تموم شد شروع کردم پیاده روی
تو ۳۷ هفته و ۴ روز رفتم سونو دکتر گفت وزن بچه پایینه و رشد چشمگیری نداشته باید بری سونو داپلر اگه مشکلی داشته بدنیا بیاریش که خداروشکر مشکل خونرسانی نداشت
خلاصه دکتر گفت بیا معاینه ات کنم برای وضعیت لگنت وقتی معاینه کرد با تعجب گفت درد نداری ؟؟ گفتم نه گفت دهانه رحمت دو سانت باز شده دوباره گفت استراحت کن بچه هرچی بیشتر بمونه بهتره
من اومدم خونه و دیدم یهو افتادم سر خونریزی دوباره رفتم مطب اولش دکتر گفت بعد معاینه لکه بینی طبیعیه
من گفتم درحد پریود خونریزی دارم گفت خب بیا دوباره معاینه ات کنم
دوباره معاینه کرد گفت آره خونریزی داری ربطی هم به معاینه نداره صدای قلب نینی هم گوش داد گفت ضربانش خوبه برو خونه فردا بیا بیمارستان من خودم شیفتم تا نوار قلب بگیریم
مامان بلوبری مامان بلوبری روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی پارت دوم دکتر انصاری گفت اصلا نمیخام جون و خودت و بچه به خطر بیفته دیگع با گریه از مطب دکتر انصاری اسنپ گرفتم و رفتم
بیمارستان عسگریه
رفتم اونجا گفتم بچم تکون نخورده دیگه نوار قلب گرفتن و منم حرکت هاشو ثبت نکردم توی نوار قلب ماما زنگ‌زد به طالبی گفت نوار قلبش خوب نیست و بچه حرکتش کم شده دکتر طالبی گفت بستریش کنین منم گفتم صد درصد دیگه منو سزارین میکنن به شوهرم زنگ زدم گفتم وسایل بیار من دارم میرم اتاق عمل زهی خیال باطل
خلاصه وسایلم دادم به مادرشوهرم خداحافظی کردم دستش بوسیدم رفتم گفتم واسمون دعا کن
همین ک رفتم داخل ماما گفت برو‌ بخواب تا آمپول فشار شروع کنیم گفتم من بچم حرکت نکرده قلبش خوب نیست تاکی باید درد بکشم تا به دنیا گفت دکترت دستور داده ما ک از خودمون نگفتیم خلاصه من استرس شدید گرفته بودم چون دکتر انصاری گفته بود ک لگنت بدرد طبیعی نمیخوره ماما میخاست معاینه‌کنه من نزاشتم گفتم نه نمیزارم من از ۳۲ هفته ۶ بار معاینه شدم بسته بسته هستم ماما هم گفتن پس همین جور بلاتکلیف بمون تا وقتی نزاری معاینه بشی کاری ازمون برنمیاد منم چون ترسیده بود بخاطر ضربان قلب بچه دیگه گفتم جهنم بازم درد معاینه تحمل میکنم و منو میفرستن سزارین یکی از ماماها اومد آرومم کرد و گفت قول میدم اروم معاینه کنم اینجوری تکلیف خودت و بچه معلوم‌میشه دیگع دوباره اومدن نوار قلب گرفتن گفتن نوار عالیه ماما معاینه کرد گفت یک سانتی لگنت عالیع و فلان بعد دیدم یه قرص حل کرده بود توی آب اورد داد بهم گفت تا اخر بخور منم خوردم گفتم قبل از هرکاری باید شوهرم ببینم باید باهاش حرف بزنم ماما خدایش مهربون بود گفت باشه امادت میکنم برو خودم میام
مامان همتا مامان همتا ۲ ماهگی
سلام خانومها من اومدم از تجربه زایمانم بگم
سزارین (1)
من از ۳۲ هفته بچم بریچ بود گفتن احتمال ۸۰ درصد میچرخه من ورزش میکردم ماما گرفتم ۳۸ هفته رفتم سونو گفتن هنوزم بریچه رفتم پیش دکتر گفت خیلی احتمال کمه بچرخه .باید بری برا سزارین .خیلی ترسیدم همش میگفتم سزارین کنم نمیتونم دیگه آدم قبل بشم خیلی سخته و باید برم اتاق عمل و اینا .با همین استرس و ترس رفتم بهداشت فشارمو گرفت گفت ۱۴ گفت زیاده .و بچت هم که بریچه یه نامه بهت میدم پیاز داغشو زیاد میکنم برو بردار بچه رو راحت بشی دیگه وقتی نمیچرخه .
من برگه رو گرفتم عصر رفتم بیمارستان نشون دادم و فشارمو گرفتن و هرچی گفتم بچم بریچه گوش نداد گفت باید معاینت کنم گفتم وقتی سزارینم چرا معاینه گفت نه باید معاینه بشی .بعد که معاینه ‌کرد گفت بشین فشارتو بگیرم فشارمو گرفت ۱۵ رو ۱۰ بود .گفت باید بستری بشی .منم استرس ‌کل وجودمو گرفت و گریه میکردم .دیگه لباس دادن تنم کردم و رو ویلچر نشستم بعد ازم شرح حال پرسیدن و پروندمو دادن و من و فرستادن بلوک زایمان .رفتم بلوک و دکتر من و دید و پروندمو نگاه کرد گفت برو اون اتاق دراز بکش تا فشار و اینارو چک کنن .دیگه فشارمو چک کردن بازم بالا بود دیگه دراز کشیدم رو تخت و هی فشار و چک میکردن
مامان 🩵کیان🩵 مامان 🩵کیان🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
ببخشید که دیر میشه پارت ها پسرم بغلمه داره شیر میخوره
خلاصه ماما گفت دردام ۵ دقیقه یکبار شد برو بیمارستان
ساعت ۴ صبح بود که دردای من شد ۶ دقیقه یکبار که دیگه ماما گفت برو معاینه شو ببینن چند سانتی
ماهم همه وسایلا و ساک نی نی رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان
تشکیل پرونده یه مقدار طول کشید و دکتر اونجا معاینه کرد گفت ۲ سانتی .نیم ساعت راه برو بیا دوباره معاینه ت کنم
نیم ساعت راه رفتم دوباره معاینه کرد گفت ۴ سانتی .لباس بیمارستان داد گفت آماده شو ببرنت بلوک زایمان
تا من آماده بشم و رفتم اتاق زایمان ساعت ۷ صبح شد
دیگه تو اتاق زایمان گفتن بخواب نوار قلب بگیرم یه نیم ساعتی گرفت دید نوار قلب خوب نیست منم این وسطا دردم داشت زیادتر میشد
دوباره نوار قلب گرفت و ان اس تی وصل کرد که گفت ۴ سانت بازی ولی دردات خوب و منظم نیست .آمپول فشار آورد برام زد که دردای من قشنگ شد ۵ برابر
من تا قبل این اصلا سرو صدا نمیکردم سعی می‌کردم دردامو با تنفس کنترل کنم ولی وقتی آمپول فشار زد دیگه واقعا خیلی دردام شدید شد فقط میگفتم خدایا منو بکش
این وسط ماما همراهمم نیومد و یکی دیگه رو جای خودش فرستاد ولی اونم خیلی خوب بود ماساژم میداد کمک می‌کرد دردامو کنترل کنم
مامان 🩵کیان🩵 مامان 🩵کیان🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴
دیگه ساعت شد ۱۱ صبح من دقیقا ۱۲ ساعت بود داشتم درد میکشیدم ولی پیشرفت نمیکردم و رو همون ۴ ۵ سانت مونده بودم 🥲
دیگه دکتر اومد کیسه آبمو پاره کرد که گفت ای وای مکونیوم تو کیسه ست و نی نی مدفوع کرده
من قشنگ وحشت کرده بودم چون پی پی خیلی زیاد بود ولی ضربان قلب بچه خوب بود
دکتر گفت نیم ساعت بهش مهلت بدید بعدش ببریدش واسه اتاق عمل
من که بعد اونهمه درد انگار دنیا رو بهم داده بودن همش میگفتم تورو خدا زودتر منو ببرید اتاق عمل
دیگه ساعت شد ۱۲ ظهر و اومدن ازم یه سری امضا و اثر انگشت گرفتن و گفتن بیا رو ویلچر بشین بریم
دیگه رفتم اتاق عمل و دکتر گفت بشین رو تخت آمپول بزنم برات
آمپول رو زد تو کمرم و گفت سریع بخواب
حس میکردم پاهام داغ شد و دیگه حسی نداشتن
پرده کشیدن جلوم و شروع کردن به عمل.من یهو از ترس یا نمیدونم چی بود که فشارم رفت روی ۱۶ ضربان قلبم رفت روی ۱۴۰ دیگه اومدن دوتا قرص زیرزبونی برام گذاشتن
من چون ناشتا نبودم حالت تهوع داشتم به دکتر گفتم که حالت تهوع دارم گفت الان برات ظرف میارم بریز تو اون. تا ظرف رو آورد گلاب به روتون هرچی تو معدم بود آوردم بالا
مامان ویهان👶✨💞 مامان ویهان👶✨💞 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت۲
بعدازاینکه دکتر خودم اومد بالا سرم معاینم‌کرد گفت کیسه ابشو بزنید و‌کیسه ابمو پاره کردن ومن ازدرد فقط مرگ‌میخواستم و تاحدتوان جیغ میکشیدم دیگه سریع بردنم اتاق زایمان بیحسیدنخاع برام زدن دردام رفت وبعد ۲ساعت‌گفتن فول شدی زوربزن ومن چون دردام دوباره اوج گرفته بودن نمیتونستم زور بزنم اثر بیحسی کامل رفته بود باکلی تلاش زور زدن وگریه کردن دوباره اومدن معاینه گفتن سربچه نیومده زور بزن منم نمیتونستم و فقط التماسشون میکردم یکاری کنن دیگه زنگ زدن دکترم اومد بالاسرم خودش ودوباره معاینه شدم گفت ن فول نشده هم ضربان قلب خودم رفته بود بالا به علت فشار زیاد هم بچه کامل افت کرد دیگه گفت سریعا ببرینش اتاق عمل واسه سزارین اورژانسی و منم کامل بیحال و رنگ‌رو رفته شده بودم‌وتواوج درد بودم و فقط جیغ میزدم
خلاصه ویلچر اوردن‌و‌ماما سریع برام سوند وصل کرد و منو رو‌ویلچر گذاشتن‌و بردن اتاق عمل و یه دکتر سن بالا بود و دکتر خودم با چندتا پرستار سریعا همه چیو اماده‌کردن واسه عمل
مامان کیان مامان کیان ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت سه
چند‌دقیقه بعد اون انقباضام مرتب شد هر بار دردش بیشتر میشد اما قابل تحمل بود
ساعت هفت دردم دیگه بالا گرفت منم بی تجربه نمیدونستم حالا اولشه دکتر اومد بالا سرم گفتم خیلی درد دارم گفت طبیعیه داری زایمان میکنی😂
معاینم کرد گفت پیشرفتت خوب بوده ۴ سانتی منم گفتم هنوز چهار سانتم؟؟؟گفت اره منم دیگه واقعا فشار رو مثانه و کلیه اینام بود گفتم دستشویی دارم گفت سر بچس داره میاد پایین گفتم نه باید برم دستشویی دستگاه اینارو باز کردن سرمو قط کردن رفتم سرویس کلی ادرار داشتم خالی کردم دستشویی شماره دو هم با زور خالی کردم که سر زایمان کثیف کاری نشه
یهو تو سرویس انقباض بدی منو گرفت جیغ زدم دکتر اومد فوری کمکم کرد رفتم رو تخت همه چیو وصل کرد تا شد ساعت ۸ صبح دردام خیلیییییی شدت گرفته بود گریه میکردم دکتر اومد رو سرم گفت میخوای زایمان کنی الان وقت گریه کردن نیست کلی التماسش کردم گفتم خیلی درد دارم یه کاری بکن کلییی گریه و داد و بیداد معاینم کرد گفت عااالیه ۶ سانتی دید التماس میکنم یه مسکن زد تو سرمم و رفت....
مامان کشمش مامان کشمش روزهای ابتدایی تولد
پارت 4
البته من پشت ماسک یه دکمه پیدا کردم که وقتی فشارش میدادم گاز بیشتری پخش میکرد خلاصه که همینجور ورزشارو انجام دادم که ماما اومد معاینه کرد گفت شیش سانتی ولی می‌خوام بهت کمک کنم که زودتر پیشرفت کنی گفتم میخوای کیسه ابمو‌ پاره کنی که گفت آره ولی اصلا درد نمیگیره و دردش در حد معاینست و کیسه ابمو‌ زد که آب گرم از اومد ولی گفت که بچه خیلی تو شکمت مدفوع کرده و زودتر باید تلاش کنی زایمان کنی اینجا یه لحظه با حرفش انگار روح از بدنم رفت پرسیدم خیلی خطرناکه که گفت اگه همکاری کنی نه ما ظربانشو چک می‌کنیم دستگاه بهم وصل بود گفت به ظربانشو حواست باشه بهم گفت وایستا تا سر بچه بیاد پایین که من گفتم بهم حرکت بده تا انجام بدم خلاصه شروع کردم به ورزش یه سرمو بهم وصل کردن که نمیدونستم امپوله فشاره یا نه ولی شدت دردام بیشتر شده بود حس میکردم که گازم دیگه مثل قبل اثر ندارن وقتی دردم شروع میشد فقط تو ماسک ناله میکردم چون مامانم جلو در بود نمی‌خواستم صدامو بشنوه حالش بد شه
مامان سلما مامان سلما ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان_طبیعی
پارت دو



دیگه فرداش رفتم بیمارستان اون پرستاری که پذیرش می‌کرد وقتی بهش گفتم به فلان دلیل اومدم برای نوار قلب با بداخلاقی گفت نوار قلب لازم نیست منم اصرار کردم گفتم دکتر خودم الان شیفته خودش گفته بیام با اکراه قبول کرد که نوار قلب بگیره
وقتی گرفت گفت جوابش خوب نیست چیزی خوردی گفتم آره آبمیوه و کیک و اینا خوردم قبلش گفت ناهار چی گفتم نه دوباره کلی دعوا کرد که مارو علاف کردی مگه ما مسخره توییم اومدی الکی بستری بشی برو یچی بخور دوباره بیا
رفتم یه سیخ جوجه و یه سیخ کباب خوردم دوباره رفتم برای نوار قلب دیدم پرستاره خیلی مهربون شده هی عزیزم عزیزم میکنه یهو دیدم دکترم پشت سرشه و خودش اومد برای چک کردن نوار قلب
بار دوم هم نوار قلب خوب نبود دکترم گفت برات سرم میزنیم اگه بازم خوب نباشه باید بستری بشی
دیگه من رفتم سرم هم تزریق کردم بازم نوار قلب خوب نبود و بستری شدم من از اول تصمیمم زایمان طبیعی بود بخاطر همین استرس نداشتم فقط نگران سلامتی دخترم بودم
و اینکه من تصميم داشتم برم بیمارستان خصوصی زایمان طبیعی با اپیدورال بگیرم که نشد ماماهمراه هم گرفته بودم