۱۶ پاسخ

چقد ناراحت شدم
کاش ما از این مادرا نشیم و پسرامون هم چنین شوهری نشن
خودمون باید این زنجیره نکبت بار رو قطع کنیم

هی خواهر منم تنها بودم چقدر روزای بدی داشتم😔 روز ۶ ام زایمانم‌کتک خوردم با خوردم باورت میشه خیلی زجر کشیدم الان هرکاری میکنم دلم خنک نمیشه زندگی برادرشوهرم ازهم پاشید مادرشوهرم مریضه دکترا جوابش کردن اونروز خواهر شوهرم میگفت ما نمیدونم به کی بدی کردیم خواستم بگم بع من به منه یتیم بی مادر دیگع سکوت کردم خدا خودش جای حق نشسته

فدا سرت خواهری
تن خودت سلامت باشه
انشالله هیچوقت این دستت محتاج اون یکی دستت نشه چه برسه به اطرافیان

دورت بگردم🥺🤍ت ی مامان خیلی قوی هستی😍🌱 نینی خوشگلت وقتی بزرگ شه کلی بهت افتخاااار میکنه مطمئنم🍀🙆🏻‍♀️

البته که دیگه یه مادر نمونه و قوی هستی ان‌شاءالله خدا گردالیتو برات حفظ کنه توام برای اون فسقلی

الهی عزیزدلم
ان‌شاءالله همیشه خدا یاورت باشه
غم و غصه دنیا رو ول کن خودت اذیت نکن اون فرشته ای که خدا بهت امانت داد ببین کیف کن هرچقدر بگی هیچ چیزی از اطرافیان تغییر نمیکنه

تو باید به خودت افتخار کنی...

این روزا را کشیدم خیلی روزهای سختی بود هنوزم که هنوزه نبخشیدم اونا را بدیش این که هر روز اون آدما را باید ببینم و برام اون خاطرات تلخ یادآور می شه

مامان قوی هستی عزیزم خدابرات حفظ کنه

عزیزم میدونم هیچ دردی بدتر ازین نیست پره دورت‌ادم‌باشه وبی کس ترین باشی😔😔
منم شوهرم کشید بخیهام نتونستم برم دکتر😔

دقیقا عین من

انشالله خدا حفظت کنه تو مادر خیلی قوی هستی

چقدر تلخه💔💔

چرا شوهرت مگه نبرد پیش دکتر

خودت کشیدی😢

یعنی خودت کشیدیشون 🥺

سوال های مرتبط

مامان AVIN مامان AVIN ۱۶ ماهگی
درد و دل 💔
دوماه اول بعد زایمانم جزو زجرآورترین بخش زندگیم بود اغراق نمیکنم واقعا خیلی سخت گذشت بهم آوین زردی گرفت یک ماه طول کشید بعد بستری شدنش تا خوب بشه، کولیک شدیید داشت شبو روز گریه و بیقراری دروغ نگم روزی یه ساعت نمیخوابیدم از بیهوش میشدم از بیخوابی، رفلاکسش شروع شد دکتر و دارو بیقراری شیر نخوردن، واکسن دوماهگی زد تبش تا تشنج رفت بالا خدا دوباره بهم دادش😔، یه شب که شیرش میدادم شیر پرید گلوش صورتش کبود شده بود بدنشم خشک نفس نمیکشید هیچ مادری این لحظه رو نبینه ایشالا بچه اولمه نمی‌دونستم می‌کنی تو این حالت باید فوت کنی تو صورتش رفع میشه تو خونه میدویدمو میزدم پشتش تا نفسش اومد یادش افتادم اشکم دراومد
خودم بخیه هام به زور خوب شد بعدش شقاق مقعدی گرفتم بخاطر زایمان طبیعی آنقدر عذاب آور بود که از خدا مرگمو میخواستم نمیدونم واسه من آنقدر سخت گذشت یا برا همه اینجور بوده فقط میدونم دیگه هیچ وقت نمیخوام به اون دوران برگردم حامله شدن بچه آوردن برام شده ترس بزرگ از تجربه هاتون بگید برام
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
چجوریه که هم روزشماری میکنی بگذره و زودتر بزرگ شن که شاید سختیا کمتر بشن هم میدونی قطعا بعدنا دلت برای همین روزا تنگ میشه?

امروز رفتیم اتلیه عکسایی که از بارداری و بعدش از ایرمان گرفتیمو انتخاب کنیم
هم من هم هسرم وقتی عکسای یک ماهگیشو دیدیم به حدی ذوووق کردیم که انگار نه انگار دقیقا همون موقع من بخاطر افسردگی شدید بعد از زایمان و عذاب وجدان بابت اینکه نتونستم شیر خودمو بدم درحال گذروندن تتریک ترین و سخت ترین روزای زندگیم بودم
شب بیداری و خستگی روزای اولم چیزی نبود که از توی عکس قابل تشخیص باشه
اصلا اینکه میگن افسردگی هیچ چهره ی خاصی نداره درسته! ما تو اکثر عکسا خنده به لب داشتیم
و همچین خیلی چالشای دیگه که دوتامون اون روزا درگیرش بودیم اون لحظه به چشم نیومد
شاید چون ادما بیشتر خاطرات خوب یادشون میمونه و زود فراموش میکنن چقد سختی هم داشتن و همینم باعث میشه خیلی تجربه ها رو دوباره تکرار کنن
الانم مطمینم بعدا برای اینروزای سخت ولی بشدت شیرین دلتنگ میشم
همینطور که الان دلم برای بوی گردنش وصدای شیر خوردنش و جثه ی کوچولوش یه ذررره شده
کاش میشد تمام جزییات این روزا رو ثبت کرد مثل حس بغل کردنش و صدای نفس کشیدنش
نمیدونم این روزا همش دلم میخواد بنویسم

شاید مسخره بنظر بیاد اگه بگم ازین روزا لذت ببرید چون خییییلی سخته
ولی بعدا دلمون تنگ میشه قطعا
دلم میخواد با تمام وجود بچگیشو حس کنم❤️