۸ پاسخ

تو خودت بچه کوچیک یکی باید به تو کمک کنه🙄
لطف مکرر، وظیفه ی مسلم
محترمانه بهش بگو من توانشو ندارم
وقتت کامل پره

من باز جاریم اینطوری بود، آخرشم بعد از اون همه خوبی که کردم بهشون، یکبار بحثمون شد من فقط به بچش گفتم سر و صدا نکن کوثر خوابه (دختر اولم) برگشت به بچه ی 9 ماهه م گفت طوله سگه حرومزاده زاییدی دیگه چه خبرته 😑😑😑😑حالا که دوتابچه دارم اما از اونموقع تا حالا رنگ بچه هامم نزاشتم ببینن خودشو شوهرش

خوب کردی. از این به بعد هم همین رویه رو پیش برو تا بفهمه اولا دیگه برات سرخود برنامه نچینه و دوما طلب نداشته باشه. تازه اون باید بیاد کمکت چون بچه کوچیک داری. هردفعه زنگ زد بگو کار دارم نمیتونم. بدم میاد از آدمایی که فکر میکنن فقط خودشون کار دارن و برای بقیه پیش خودشون برنامه میچینن

وای اخه چه توقعیه تو با بجه یک ساله وایسی بچشو نگه داری،عجب رویی داری،ببخشیدا ولی خودت مقصری که واسه بار اول قبول کردی و اونم این کارشو ادامه داده،خودش بره دنبال عشق و حالش،ایندفعه بگو بچت اذیت میکنه و دیگه توان نداری از بچش مراقبت کنی،پس فردا اگه یه مو از سر بچش کم بشه،گرفتار میشی،شوهرت چرا اجازه میده اخه

خوبی کردین آخر بدی میاره

ن اصلا مردم چ توقعی دارن من بچمو پیشه مادرمم نمیذارم تازع طلبکارم هست

خب هرجا میره دخترشم ببره
مگه خودش نزاییده؟
چجوری دلش میاد دخترشو دو سه روز تنها میزاره جایی حتی شده خونه خواهرشوهرش
ن عزیزم قیول نکن هرسری بهونه بیار بفهمه راضینیستی

اشتباهه کارم بنظرتون بخدا من اونجور آدم نیستم ولی بعدشم باز طلب داره آخه

سوال های مرتبط

مامان شــاهان🩵 مامان شــاهان🩵 ۱۳ ماهگی
خدادل شکستن از خانواده خود آدم سرهیچکس نیاره
آدم از غریبه بخوره اینقد نمیسوزه...😔خیلی دلم گرفته
پسرم داره چهارتا دندون باهم درمیاره از طرفیم تب میکرد بردم دکتر انتی بیوتیک داد باز اسهال شد،حالا نمیدونم اسهالش ویروسیه یا دندون یا مصرف چرک خشکن...
خاهرمم دوتابچه دارع ک یکماع از پسرم بزرگترن
مامانم دوسه روز پیش گف بچت حال نداره بیا خونه ما منم رفتم هنوز یک روز اونجا بودم خاهرم زنگ زد ک تا من اونجا باشم نمیاد میترسه واگیردار باشه،بعد مامانم ی طوری غیرمستقیم بهش گف خاهرت (یعنی من)ک امروز میره خونش و تو بیا اینجا و اینا...بعد منم گفتم لابد از بهونه گیریای پسرم خسته شده اگرنه من دوست داشتم چندروز بمونم چون پسرم خیلی اذیت میکنه دیگ برگشتم خونم...مامانمم همون روز زنگ زد احوال بپرسه گف دارم حمام و دسشویی ک تو و پسرت استفاده کردین ضدعفونی میکنم مبادا واگیردار باشه و....
بازم گفتم خب راست میگه خاهرزاده هامم بچن و اشکال نداره و اینا گناه داره بازبگیرن...
تااینکه الان چندروزه حتی نیومدن ی سر ب پسرمن بزنن🙃
بعد مامانم چنددقیقه قبل زنگ زد ک فرذا ناهار بیااینجا گفتم مرسی میترسم واگیردار باشه نمیام☺️اونام سریع قبول کردن ک باشه...
بعد رفتیم بیرون همین نیم ساعت پیش بابامو اتفاقی دیدم پسرم بال بال میزد بره بغلش ولی بابام حتی دستشو نگرفت فقط لباسشو گرف گف خوبی بابا🙃....
ببخشید طولانی شد گفتم اینجا شاید دلم خالی بشه
مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱۶ ماهگی
پارت دوازدهم
ساعت پنج صبح گوشی مامانم زنگ خورد خواهرم بود
گفت مامان کارت ملی بابا رو‌بده بابا حالش بد شده ما باید دارو براش بگیریم
خواهرم و شوهرش اومدن بیمارستان مامانم رفت پایین
دیر کرد خواهر کوچیکم رفت نیومد
حالا من ن میتونستم بلند شم گوشی رو بگیرم زنگ بزنم دوتا بچه پیشم خدایا پس چیشدن. اینا
خلاصه ب همراه تخت روبه رویی گفتم میشه گوشی منو بدید گوشیو داد زنگ زدم‌مامانم پس کجا موندی گفت الان میام
گفتم چیشد گفت هیچی کارت ملی بابا رو‌میخواستن
ساعت ۶شد(صبح) مامانم گفت من خسته شدم میخوام برم استراحت خونه ی زهرا (زهرا دختر خالمه خونشون نزدیک بیمارستان بود)گفت میگم زهرا بیاد پیشت گفتم‌مامان زشته ۶صبحه بزار یکم بگذره زنگ بزن بیاد بعد تو برو بخواب
گفت نه من خیلی خسته ام
خلاصه زنگ زد دختر خالم اومد پیشم
مامان رفت خواهر کوچیکم گفت منم میرم استراحت خلاصه دختر خاله های دیگم اومدن پیشم خانوم دوست همسرم‌اومد
خواهرشوهرم اومد
هی با من شوخی میکردن من اصلا شک نکردم ک چیزی شده
اینم بگم یکم قبل ترش پدرشوهرم و شوهرم اومدن
به شوهرم گفتم چی شده گفت هیچی بابا حالش خوب نیست ما باید بریم بیمارستان یا رضایت بدیم اینتوبه بشه یا دستگاه هارو جدا کنن
ب نظر تو چیکار کنیم
ک من گفتم واقعا تو این شرایط چه انتظاری داری ک من نظر بدم اما دستگاه جدا نشه
مامان نِلین 🌈 مامان نِلین 🌈 ۱۷ ماهگی
سلام مامانای مهربون
دختر من امروز شش روزه که با پستونک خداحافظی کرده 🥹
نظر من این بود که تا قبل از یک سالگی پستونک رو ازش بگیرم ،چون هرچی بزرگتر میشن وابستگیشون بیشتر میشه و جداییشون سخت تر
من از اول فقط موقع خواب پستونک میدادم و بیدار که بود اگر میخواست میگفتم فقط مخصوص موقع خوابه،تا ماه پیش هم مشکلی نبود ولی از وقتی که راه میره اگر جایی میدید سریع برمیداشت میذاشت تو دهنش
دیدم داره سخت میشه ،و اینکه قبلاً شب که خوابش میبرد پستونک رو برمی داشتم ولی اخیرا تا برمیداشتم بیدار میشد.
خلاصه یه شب موقع خواب هی از دهنش افتاد بیدار شد گریه کرد،منم گفتم بده به من پستونک خوب نیست .
اول هیچی نگفت بعد نق زد ،گفتم پر زد رفت دیگه نیست
خداروشکر چون پرنده داریم و پر میزنه میره تو قفسش بهش میگم
پر زد رفت با این جمله آشنا بود.
خلاصه یکی دو روز موقع خواب نق زد،گفتم رفته دیگه نیست،و سرگرمش کردم،یا با کالسکه تو خونه چرخوندم تا خوابید،و از سرش افتاد.
خیلی ناراحت میشدم وقتی نق میزد حتی یه بارم گریه کردم ولی خب چون براش اینجوری بهتر بود خودمو راضی کردم که یه وقت کم نیارم و دوباره ندم.
قربونت برم مادر که اینقدر مظلومی 🥹🥹🥹