اینم خاطره زایمان من
قسمت اول😂😶
من وارد ۳۹ هفته شده بودم ک کم و بیش درد داشتم کمرم و شکمم درد میکرد یه شب تا صبح دل درد داشتم یه شب کمر درد یه شب دوتاش رو باهم فرداش ک بیدار شدم زنگ زدم مامانم اومد خونمون و گفتم فک کنم موقع زایمانمه خیلی درد دارم درد جوری بود ک میگرفت و ول میکرد دیگه رسیده بود به ۱۰ دقیقه یه بار
ساعت ۱ ظهر با مامانم و مادرشوهر و شوهرم راهی بیمارستان شدیم ساعت ۲ رسیدم اونجا معاینه کرد و ان اس تی گرفت و گفت هم انقباض داری هم دهانه رحمت ۲ سانت باز شده
(من نظر خودم این بود بیشتر دردم رو تو خونه بکشم بعد برم بیمارستان فک میکردم با این ۳ شب و روز درد من حداقل ۳ ۴ سانت شایدم بیشتر دهانه رحمم باز شده)
دکتر گفت برو یه ساعت پیاده روی کن یه چیزی بخور و حتما بیا گفتم باشه
ساعت ۳ رفتم گفت بیا داخل دوباره معاینه ات کنم دکتر رفت دستکش بپوشه و اماده بشه یهو یه حس کردم یه پارچ اب گرم ازم ریخت ذره ای اختیار تو کنترل کردنش نداشتم کل لباس زیر و شلوارم و همههه کامل خیس شد من سریع دکتر و صدا کردم گفت نترس کیسه ابت پاره شده لباس بیمارستان برام اورد و زیرانداز انداخت رو تخت و گفت اماده شو وقت زایمانته ک اینجوری شدی لباسام رو عوض کردم و دادم مامانم
من همه ی قسمت هایی ک نوشتم رو پایین میزارم فقط لطفا به ترتیب لایک کنید بالا بمونه

۳۶ پاسخ

قسمت دوم
نشستم رو زیرانداز  دو بار دیگه ازم اب خارج شد ولی نسبت به دفعه اول کمتر بود واقعا تو بارداری ادم همش توهم میزنه کیسه ابم پاره شد و فلان ولی واقعا کیسه اب پاره بشه ادم میفهمه اینجوری نیست ک شک کنی اصلا یه جوریه ک نمیتونی کنترلش کنی یه لحظه حس میکنی انگار خالی شدی
بعدش رفتم توی یه اتاق دیگه برام انژیوکت وصل کرد و یه چیز بلند باریک هم از پشت وارد مقعدم کردن و یه مایع ابی رنگ بود از اون لوله  داخل مقعد ریختن بعدشم گفتن اگه احساس دستشویی داشتی برو مشکلی نداره
بلند شدم برم سمت تخت حس کردم الان میترکم رفتم دستشویی یه نیم ساعت ۴۰ دقیقه ای تو دستشویی بودم تمام روده ام تمیز و پاک شد
یه حالت خیلی ببخشید اسهال شدید بود اون ماده نمیدونم چی بود باعث میشد ک روده ها تخلیه بشن و موقع زایمان کثیف کاری نکنی
به سختی این مرحله رو هم رد کردم و رفتم رو تخت بهم یه سرم زدن ویه مسکن ان اس تی رو هم وصل کردن بهم و میگفتن دراز بکش
درد داشتم خوابیده هم بیشتر میشد ولی میتونستم

قسمت سوم
میتونستم تحمل کنم
تا ساعت ۹ شب من درد کشیدم یعنی فقط التماس میکردم میگفتم یه چیزی یه کاری کنید من دردم اروم یا حداقل کم بشه کمرم و دلم ک میگرفت فقط داد میزدم و خدا و حضرت فاطمه و حضرت مریم و هرچی امام بود صدا میکردم پرستار و دکترا هم جلو در اتاق نشسته بودن و هر هر و کرکر نیم ساعت یه بارم میومدن معاینه ام میکردن وقتی میخواستن دهانه رحمم رو انداز بگیرن انگار با یه چاقو زیر دلم و تیغ میزدن
فاصله بین دردام دیگه یه دقیقه بود
ساعت ۹ شب معاینه کردن گفتن تااازه شدی ۴ سانت زنگ زدن دکترم گفت یه امپول بهم تزریق کنن اون امپول پرستاره گفت به دستور دکترت میزنم برا بعضیا عالی جواب میده برا بعضیا عکسش
بزنم ؟؟ گفتم بزن یا میمیرم یا دنیا میاد
امپول و برام زد دردم یکم اروم شد مامانم و فرستادن داخل اومد پیشم

قسمت چهارم
من با لباس بیمارستان ک پشتش بازه و زیرم کلی خون و اب و بود سرم تو دستم ان اس تی هم وصل بود به شکمم اونم محکم بسته بودن داشتم جون میدادن با اون دیگه به زور خودم بازش کردم کردم مامانم اومد منو تو حالت و درد کشیدنم رو دید بغض تو چشاش جمع شد و گفت دورازجونش (بمیرم ) دیگه کمرم و ماساژ داد دردام خیلی کمتر شده بود مامانم بالا سرم همش قرآن و دعا میخوند
یه ۲۰ دقیقه ک مامانم پیشم بود و رفت
بعد نیم ساعت شایدم کمتر یه دردی ک تو هیچ کجای این دنیا میگم نبود اومد سراغم داشتم جون میدادم فقط داد میزدم کمکم کنید دارم میمیرم تروخدا به دادم برسید
دیگه اومدن بالا سرم دوباره بهم  ان اس تی رو وصل کردن و دیدن ضربان قلب بچه اومده پایین
دوباره بهم امپول زدن ماسک اکسیژن بهم وصل کردن و نگهم داشته بودن و میگفتن نفس عمیق بکش بچه ات داره از دست میره
میگن مادر همه کاری برا بچه اش میکنه و همه دردی رو تحمل میکنه ولی انقدددد دردم شدید بود انقددد دردم شدید بود میگفتم نمیخوامش به داد خودم برسید من دارم میمیرم
منو دوباره معاینه کردن یهو گفت دعا  ها مامانت فک کنم گرفته دختر شدی ۸ ساعت دیگه ۱۰ شب بود سریع زنگ زدن دکتر خودم ک ۸ سانت شده زود خودتو برسون
دکترم ۱۰ و نیم شب اومد بازم معاینه کرد گفت عالی شدی ۱۰ فک نمیکردم به زایمانت برسم
دیگه دردام رفته بود حس مدفوع داشتم اینکه میگم مدفوع این ک همیشه تجربه میکنیم نهههه احساس میکردم یه سنگ تو شکممه ک میخواد از واژن و مقعدم بزنه بیرون

قسمت پنجم
از ساعت ۱۰ و نیم من زور میزدم و اذیت بودم دکترم بالا سرم معاینه میکرد یه چیزی مثل روغن بود اونو تو واژنم میریخت لیز بشه بچه بیاد پوزیشن های متخلف میداد میگفت زور بزن
وقتی حس فشار داشتم با تمام توانم و جونی ک دیگه برام نمونده بود زور میزدم ولی سر بچه نمیدونم چجوری بود ک نمیومد پایین دکتر موهاش رو میدید میگفت باید بیاد جلوتر
کلی زور میزدم بهم خودم یه عااااالمه فشار اوردم میگفتم دیگه چیزی نمونده دردا تموم بشه و ‌...
ولی دکتر ساعت ۱۱ و نیم شب گفت سر بچه گیر کرده تو قوسی و نمیاد
منم انقد زور زده بودم و فشار روم زیاد بود ک گفتم خانوم دکتر تورو خدا منو ببر سزارین اصلا منو بکش ولی فقط منو نجات بده مرگ رو با چشم دیدم
دیگه دکتر سریع رفت بیرون از شوهرم رضایت بگیره و به مامانم و مادرشوهرم و خواهرشوهرم ک بیرون بودن اطلاع داد

قسمت ششم
ک بیرون بودن اطلاع داد و اومدن رو تخت برام سوند وصل کردن و گذاشتنم رو یه تخت چرخ دار دیگه و بردنم بیرون مامانم و شوهرم و مادرشوهرم رو دیدم درسته داشتن میبردنم سزارین ولی اون حس فشار رو داشتم و همش زور میزدم و ...
منو سریع بردن اتاق عمل و وقتی دیدن دارم زور میزنم و اذیتم سریع امپول بی حسی رو زدن برام از امپول و سوند هیچی نفهمیدم هیچیی نمیدونم واقعا درد نداشتن یا اونقد من درد داشتم ک اونا رو نمی فهمیدم دیگه
حس داغی و سنگینی رو پاهام احساس کردم و پارچه انداختن جلوم و دکترمم اومد و شروع کرد ساعت دقیقا ۵ دقیقه به ۱۲ دخترم به دنیا اومد ولی با حال خراب
چون سرش تو لگن بود پاهاش بالا وقتی درش اوردن دکتر اطفال اومد احیاش کرد و بهش اکسیژن دادن کلی زدن پشتش و کف پاهاش ک گریه کرد بعدشم اوردن یه دقیقه نشون من دادن و سریع بردنش تو دستگاه
منم حین عمل فشارم یهو رفت بالا و بهم دوتا قرص زیر زبونی دادن تمام دهنم خشک بود عین کویر قرصا اب نمیشدن دیگه اب مقطر اوردن ریختن دهنم ک یکم دهنم خیس شده
یه درد خیلیییی شدید هم سمت چپم بالای سینه ام احساس میکردم خیلی شدید بود حتی حس مور مور شدن داشتم رو تو دستام و اینا
دیگه عملم تموم شد بردنم ریکاروی بعدشم بردنم تو اتاق
عمل ک تموم شد با اینکه پتو انداختن روم ولی انقددد لرز داشتم ک دندونام رو هم میکوبید و صدا میداد
وقتی هم چشمم افتاد تو چشم مامانم بی اختیار اشک میریختم و میلرزیدم
شوهرم اومد بالا سرم بوسم کرد و مامانم و همه اومدن دورم

قسمت هفتم
دیگه شب مامانم موند پیش من شوهرم و بقیه رفتن خونه فقط یه همراه اجاز میدادن ک بمونه
پمپ درد بهم وصل بود و یه شیافم برام گذاشتن و چشمم گرم خواب شده بود ساعت ۳ و نیم نصفه شب بود ک یهو یه پرستار اومد شکمم رو فشار داد با اینکه هنوز بی حس بودم ولی خیلیی درد داشت جوری داد زدم ک هم تختیم بلند شدن گفتن چی شد؟؟
تا ساعت ۹ صبح ۴ بار اومدن شکمم رو فشار دادن درد داشت ولی یه درصد دردی ک تو طبیعی کشیدم نبود
دیگه ساعت ۱۰ صبح هم لباسام و عوض کردن و برام پوشک گذاشتن و گفتن پاشو راه برو
بعدشم ساعت ۱۲ دخترم و اوردن پیشم ساعت ۶ غروبم مرخص شدم
ولی تمام بند بند بدنم درد میکرد یعنی تک تک سلول های بدنم درد میکرد
اومدم خونه با دستام نمیتونستم دخترم رو بغل کنم  نشستن و بلند شدن برام سخت بود اذیت بودم سردرد داشتم دستشویی هم بی اختیاری ادرار گرفته بودم چندبار خودمو خراب کردم
دخترمم شیر نمیتونست بخوره منم شیر نداشتم تا صبح گریه کرد ساعت ۶ صبح  شوهرم رفت براش شیرخشک خرید ک خورد و خوابید
دیگه منم با مسکن و دارو و اینا خودمو سرپا نگهداشتم

قسمت هشتم
ولی تمام بند بند بدنم درد میکرد یعنی تک تک سلول های بدنم درد میکرد
اومدم خونه با دستام نمیتونستم دخترم رو بغل کنم  نشستن و بلند شدن برام سخت بود اذیت بودم سردرد داشتم دستشویی هم بی اختیاری ادرار گرفته بودم چندبار خودمو خراب کردم
دخترمم شیر نمیتونست بخوره منم شیر نداشتم تا صبح گریه کرد ساعت ۶ صبح  شوهرم رفت براش شیرخشک خرید ک خورد و خوابید
دیگه منم با مسکن و دارو و اینا خودمو سرپا نگهداشتم
من الان اصلا نمیگم طبیعی بده من طبق تجربه و نظر خودم میگم خیلیا هستن مثل خواهر خودم ک خیلیی راحت زایمان میکنن خیلیا هم مثل من
الانم درگیر شیر دادن و سفت شدن سینه هامم ک میخوام بدوشم دردم میگیره ندوشم هم تب و لرز و شدید دارم
ولی همه اینا الان وقتی به چشای دخترم نگاه میکنم یادم میره
درد زایمان نه ولی بقیه چیزا رو اره
واقعا فک نمیکردم مادر شدن انقد سخت باشه
اینم بگم مامانم گفت منم موقعی ک میخواستم تورو به دنیا بیارم دقیقا اینجوری شدم درد طبیعی رو کشیدم ولی اخرش سزارین شدم
میگه هنوزم جای چنگ و ناخونایی ک کشیدم روی یکی از دیوار های خونه بابام هست توام مثل من شدی دقیقا منم سر زایمان تو همین درد و کشیدم
واقعا الان قدر مامانم و میدونم

مگه چقدر زندگی میکنید یا واقعا به چه دلیلی حاضر میشید این همه درد و تحمل کنید من حاضر نمیشم یه سردرد معمولی تحمل کنم !

وای دختر چرا ماما همراه نگرفتی اینقد معاینه نشی تنها نباشی حداقل ماساژت میداد زودتر دهانه زحمت باز بشه با ماساژ چقد درد کشیدی پشیمونم کردی از طبیعی اوردن🥹

واقعا بدن با بدن فرق داره من تا ۴ سانت اصلا هیچ دردی نداشتم، البته بعد اون هم سزارین اورژانسی شدم

چقد طولانی وترسناک بود😁

وای قربون دلت بشم چه همه سختی کشیدی ❤❤❤❤

چقد ناراحت شدم🥲خیلی سخت بوده ک
ورزش و پیاده روی داشتی؟

اسم دخترت چیه

الهی چقدر درد کشیدی دختر بازم خداروشکر ک خودتو دختر گلت سالم وسلامتید ببوسش گل دخترتو😘😘😘😘😘

الهی عزیزم
قدم نورسیده مبارک گلم

عزیزم خداروشکر که هردوتون سالمین...الان بهتری؟دخترگلت حالش خوبه؟؟
منم ضربان قلب پسرم اومد پایین تا ۷سانت باز بودم ولی رفتم سزارین اوژانسی ولی منو سریع کامل بیهوش کردن چطوری تورو بااون همه دردو فشار صبر کردن بی حس شدی آخه

گریم گرفت بخدا😭منم خیلی اذیت شدم ولی الان میبینم توام خیلی اذیت شدی فک میکردم من خییییلی حال بدی داشتم فقط

الهی بگردم عزیزم چقدر اذیت شدی....
منم از همین چیزا میترسیدم،همیشه تاپیک میذاشتی با خودم میگفتم چرا اینقدر مصمم هست که طبیعی بیاره آخه.
اینقدر استرس داشتم واسه زایمان خودم که خدارو شکر تو سونوی اخر تصمیم قطعی دکترم سزارین شد چون وزن پسرم بالا بود و بند ناف دور گردنش بود،چندین بار با درد راهی بیمارستان شده بودما ولی سراسر استرس،همش می‌گفتم کاش اینجوری زایمان نکنم،که سونوی اخر رو اضطراری دادم معلوم شد باید سزارین کنم واقعا با حال خوب رفتم واسه زایمان.
هم سوند درد داشت یعنی در اصل به حس چندش داشت هم آمپول زدن اما راحت بچه بدنیا اومد ،خدا کنه این یکی زایمانمم همینطور باشه.

مهدیه بخدا با خوندن تک تک کلماتت بغض کردم و اشک ریختم دقیقا مثل من شدی منم دقیقا۱۰سانت شدم اخرش نیومد سزارین شدم بعد سزارینم اون بلا سرم اومد ولی خدابچه هامونو حفظ کنه
بجون بچم تک تک کلماتت رو میخوندم دقیقا خودم اومد جلوچشام مثل فیلم

عزیزدلم چقد درد کشیدی😭منم زایمانم خیلی سخت بود خوندم تمام دردامو دارم حس میکنم درکت میکنم اون لحظه ک زور میزدی و درد داشتی چ حالی داشتی😭

من نمی‌دونم کی‌میگ طبیعی خیلی خوبه .من خودمم سزارین شما خیلی درد کشیدم و اذیت شدم ولی بازم ترحیحش میدم ب طبیعی

عزیزم خیلی زایمان سختی داشتی انشالله تن خودت نی نی سلامت 🌹❤️

😭😭😭😭انشاالله مادر فرزند همیشه سالم سلامت باشید

عزیزم چقد سختی کشیدی ..


فک میکنم لگنت برای زایمان طبیعی مناسب نبوده ..

منم موقع زایمانم کیسه آب پاره شد اصن ی جوریه ک خودت میفهمی کیسه آبه..... و من درد نداشتم اصلا.... ولی 4 سانت باز شده بودم.... قرار بود دکترم سز اختیاری کنه زنگ زدن زود خودشو رسوند و رفتم اتاق عمل

عزیزدلمممممم چقد سخت بوده زایمانت🥲قدم نوررسیده مبارک❤️

وای عزیزم خدا نگهداره برات

وای عزیزم همه سختیاتو درک کردم با این تفاوت که من خودم تک و تنها بودم😰ولی وان آب گرم خیلی خوب بود من رفتم داخلش من طبیعی آوردم و خیلی بخیه خوردم😰بچه ک دراومد من غش کردم

کاش ماما همراه گرفته بودی

کدوم بیمارستان رفتی؟

واییی چقدر سخت

طبیعی همینش سخته یهو سر بچه گیر کنه و تو جون نداشته باشی زور بزنی

عزیزم میشه بپرسم هزینه ی بیمارستان چقدر شد؟

الهی بمیرم چقد درد کشیدی😭😭😭من با خوندنش گریم گرفت دست و پاهام شل شد

عه مهدیه جون قدم نو رسیده ات مبارک💖

سوال های مرتبط

مامان میران مامان میران ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان فندوق مامان فندوق ۶ ماهگی
دیروز ۱۴۰۳/۳/۲ ساعت ۵ صبح از خواب پریدم دل درد کمردرد داشتم اما منظم نبود تا ساعت ۹ بود که دیدم دردم ۵ دقیقه منظم شدم و رفتم سرویس با ادرارم خون اومد نشونی رو دیدم دیگه اماده شدم ساعت ۱۰ شد تا رسیدم بیمارستان ۱۱ بود معاینه شدم ۲ سانت بودم رفتم تا ساعت ۱ پیاده روی دوباره رفتم معاینه گفت نزدیک س سانت رفتم پیاده روی دوباره تا ساعت ۳ نیم شدم ۴ سانت دیگه بستری کردن دردام خیلی شدید هر ۳ دقیقه میگرفت ول میکرد با معاینه اخری کیسه ابم سوراخ شد وقتی رفتم داخل دوباره معاینه شدم ۵ سانت شده بودم دیگ کیسه اب ترکید بردن اتاق زایمان منو دردام خیلی شدید بود بهم گفتن برات اکسیژن وصل میکنیم ۲۰۰ تومن هزینه جدا میگیریم و دردت کم میشه منم قبول کردم اکسیژن اوردن بجای ک دردام کمتر بشه بیشتر شد سه بار مدفوع کردم از زور زیاد دیگه جیغ دادم شروع شد از ساعت ۶ زور میزدم دیگ ۱۰ سانت شده بودم زور زدم ماما گفت دارم سرش با موهاش میبینم زور زیاد میزدم خیلی خیلی درد هم داشتم اصلا تخت مناسبی برای زایمان نبود بنظرم برام خودم دستام
مامان مهیار و ماهور مامان مهیار و ماهور ۱ ماهگی
صبحونه خوردم خونه رو مرتب کردم وسایلمو آماده کردم ب مامانم و همسرم زنگ زدم اومدن دوش گرفتم ب مامای همراه زنگ زدم گفت بیا بستری شو درد هم داشتم ولی درد آنچنانی نبود. ساعت دوازده رفتم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۲ فینگری برو بستری شو. تا بستری بشم یساعتی طول کشید از استرس داشتم میمردم بیمارستان هم خلوت خلوت بود اصلا زایمانی جز من نبود. دکتر برام یه قرص زیر زبانی داد همون اول کار یدونه سرم زدن تا ساعت ۳ شدم سه سانت مامای همراهم رسید کیسه ابمو ک زدن دردام شروع شد هی نوار قلب میگرفتن ازم منم ب خودم میپیچیدم ساعت ۵ نوار قلب و ازم جدا کردن من شروع کردم ب ورزش کردن و نشستن رو توپ. خیلی خیلی موثر بود مامای همراهم خیلی بهم رسیدگی میکرد موقعی ک درد نداشتم خرما و کمپوت آناناس و آب میداد تا فشارم نیوفته دیگ ساعت ۶ بود دکتر گفت بذار معاینت کنم دید شدم ۷ سانت خیلی پیشرفت کرده بودم (من از ۳۶ هفتگی پیاده روی رو شروع کرده بودم هر روز تو خونه هم آروم قر ریز میدادم هفته آخر بیشتر بود )
مامان آریا مامان آریا ۴ ماهگی
من اومدم تجربه زایمانمو بهتون بگم ظهر خواب بودم پسر کوچکم افتاد رو شکمم عصر یه کم کمرم تیر میکشید رفتم زایشگاه نوار قلب گرفت گفت باید تکرارکنی معاینه هم کرد حالا نمیدونم با معاینه یا با ضربه که پسرم افتاد روم کیسه ابم هم سوراخ سده بود خلاصه گفتن برو شام بخور بیا دوباره نوار بگیریم من دیگه دیر وقت بود نرفتم صبح ساعت ۴ بیدار شدم دیدم شلوارم خیسه به سوهرم گفتم فکر کنم کیسه ابم پاره شده جمع کردم رفتیم بیمارستان دوبار نوارقلب گرفت گفت باید تکرار بشه یه سونو هم نوشت رفتم انجام دادم اومدم با یه نوار دیگه ماما فرستاد برا دکتر گفت کیسه ابش سوراخه ختم بارداری بزنید بستری سدم ساعت دوازده ونیم امپول فشار زدن تا ساعت ۵ خیلی کم درد داشتم بعد شروع کردم به خون. یزی ماما اومد گفت این چرا خون ریزی داره شاید جفت اومده جلو دکترو صدا زد امود معاینه کرد گفت نیست ولی دهانه رحمم همچنان دو بود یه کم دردم شدید شد دهانه رحمم شد ۳ دکتر گفت کیسه ابشو پاره میکنم کیسه ابمو پاره کرد یه قرص هم گذاشتن تو رحمم دردام بیشتر شد دکتر اومد گفت میخوام کمکت کنم زود زایمان کنی معاینه کرد گفت ۶ سانت باز شدی توی دردای سدید بهم گفت جیغ نزن فقط زچر بزن منم کمکت میکنم من زور میزدم اونم دستاشو میکرد تو رحمم وباش میکرد سه بار وقتی درد شدید داشتم زور زدو سر بچه اومد گفت یه زور دیگه بزن تا بکشمش با زور چهارمی بچه رو کشید گذاشت رو شکمم و راحت شدم یه کم پترگی هم داشتم ۳تا بخیه خوردم وخداروشکر نی نیمو بغل گرفتم انشالله همه مامانا بسلامتی بغل بگیرن
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
ب رسم گهواره منم بیام از تجربه زایمانم بگم
#1
خبببب من یک هفته و نیم قبلش رفتم پیش دکترم یک سانت بودم و اصلا دهانه رحمم نرم نبود و سر بچه توی لگن نبود گفت پاشو برو رابطه زیاد داشته باش و ورزش کن و دوش آب گرم بگیر
خلاصه رفتم و هرچی گفته بود عمل کردم به اضافه پیاده روی ، یک هفته بود که پیاده روی و بقیه کارهایی ک مؤثره شروع کرده بودم
از روز سه شنبه ۳ مهر ترشحات سفت و ژله ای و کشدار داشتم این ترشحات دو روز ادامه داشت تا پنجشنبه ۵ مهر دیگه کامل قطع شد ولی ترشحات آبکی و سفید زیاد داشتم دیگه این ترشحات تا جمعه ادامه دار بود این وسط رابطه و دوش آب گرم و ورزش هم داشتم ، علاوه بر ترشحات از پنجشنبه شب تقریبا ی درد و انقباض نامنظم اومده بود سراغم ولی جوری نبود ک برم بیمارستان، جمعه ۶ مهر شد و درد ها ادامه داشت ولی شدتش ی خورده بیشتر شده بود به شوهرم‌گفتم بریم بیمارستان ببینم‌چند سانتم ، ناهار خوردیم و ساعت ۱ و نیم اینا رفتیم بیمارستان بخش تریاژ مامایی و به ماما از ترشحات و دردام گفتم
گفت برو بخواب معاینه ات کنم ،معاینه کرد گفت ۲ سانت تقریبا ۳ سانت هستی ،ان اس تی رفت ازم چنتا درد رو ثبت کرد ولی خب چون دخملی زیاد تکون میخورد نمیتونست خوب ان اس تی بگیره
زنگ زد به دکتر کشیک دکتر گفت خودم میام بالاسرش اومد معاینه ام کرد فشارمم گرفت بالا بود
گفت بستری کن دو سانت خوبیه و فشارش هم بالاست
خلاصه تا کارای بستری رو شوهرم انجام داد و رفتیم بالا و از شوهرم و بچه هام خداحافظی کردم و رفتم توی اتاق توی زایشگاه و لباس عوض کردم ساعت شد ۳ و نیم عصر ،مامای زایشگاه اومد معاینه کرد ۳ سانت خوب بودم
دیگه همینجوری من دراز کشیده بودم رو تخت تا دهانه رحمم باز شه ،امپول هم زدن برا باز شدن دهانه رحمم
مامان ایلیا پسرم💚 مامان ایلیا پسرم💚 ۳ ماهگی
خلاصه با هزار درد سوار ماشین شدم دو دیقه ای رسیدیم بیمارستان همین که دکتر معاینه کرد گفت تو خونریزی داری باید سریع بستری شی تحت نظر باشی آنقدر که حالم بد بود همه به من نگاه میکردن شوهرم زنگ زد گفت عزتی گفته الان وقت اورژانسی ندارم منم به ناچار بستری شدم با یک سانت و سرم فشار آنقدر درد داشتم خودمو داشتم میکشم میگفتم ولم کنید برم خونه ساعت سه ظهر یک سانت و نیم شده بودم اصلا هیچ تغییری نمیکردم فقط با معاینه خیلی حالم بد بود میگفتم همش درد یک سانت اینه فول شم چه کار کنممممم
ساعت ۹ شب ۳ سانت شم نمیدونید این ساعت ها برای من سال ها گذشت گوشی هم نداشتم بگم بیاید منو ببرید من نمیخوام زایمان کنم ماما همراهم که توی ۳ سانت اومد پیشم یه ورزش سجده داد بهمگفت هم زمان باسنت رو چپ و راست کن شاید باورتون نشه سریع پنج سانت شدم دکتر اومد معاینه کرد گفت کله بچه یه خورده کجه یه پاشو بالا نگه دارید من یه نیم ساعت پام بالا بود میخواستن بیان اپیدورال کنن دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت بی‌حسی نمیخواد فول شدی
منم وقتی دردم میومد فقط زور های خوب میزدم
مامان نارین🩷 مامان نارین🩷 ۴ ماهگی
مامان رقیه وکیان مامان رقیه وکیان ۴ ماهگی
سلام خانما من دیشب تو ۳۶هفته ۶ روز زایمان کردم از پریشب درد پریودی داشتم میگرفت باز ول میگرد تا دیروز ساعت ۱۲ رفتم زایشگاه گفت ۴ سانتی برو پیاده روی بعد بیا از ساعت ۲تا ۵ پیاده روی کردم رفتم میگه شدی ۳ سانت برو خونت دردات زیاد شد یا کیسه ابت ترکید بعد بیا ۵امدم‌خونه از ۷ شروع کردم تا ۱۰ شب پیاده روی ساعت گرفتم دردام ۳ دقیقه یبار بود ۱۰ رفتم میگه هنو ۴ سانتی دیگه انقدر گریه کردم خدایا بااین همه درد چرا باز نمیشه دیگه یه امپول زدن نمیدونم چی بود گفتم امپول فشتر گفت ن مال اینکه دهانه رحمت باز شه زدن گفتن برو یه ساعت دیگه بیا دیگه تو حیاط پیاده روی گردم یازده رفتم گفت شدی ۵ دیگه بستری کردن امپول فشار زدن تا نزدیک ۱ که دیگه گفت زور بزن توان نداشتم ولی مجبور بودم مهکم زور زدم تا بچه امد ساعت ۱ شب زایمان کردم بچه سومم به اندازه ای که این اذیتم کرددوتا دیگه نکردن باوزن ۲۷۰۰ بدنیاامد پسرم ۳۵۵۰ بود انقدر درد نکشیم اینک۶ میگن بچه درشت دردش بیشتر یا اینکه بچه دوم سوم راحت تر الکی منکه واسه این یکی مردم زنده شدم
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
سلام اومدم با تجربه زایمانم
۳۷ هفته و پنج روز بودم رفتم پیش دکترم برام معاینه لنگی و تحریکی انجام داد و گفت دهانه رحمت یه سانت بازه باز چند روز دیگه برو nst بگیر ،منم از همون شب دردام کم کم شروع شد و خودمم هر روز پیاده روی میکردم و کلی ورزش های بارداری رو انجام میدادم در طول یه هفته هم دوبار رفتم نوار قلب گرفتن و معاینه شدم اخرین بار گفتن شدم ۱/۵ تا ۳۸ هفته و ۵ روزم ک شد باز رفتم پیش دکتر گفت تقریبا شدی دوسانت ، منم گاهی وقتا همینجور ک خوابیده بودم تنگ نفس میشدم بهش گفتم نامه بیمارستان داد ک بستری شم به خاطر معاینه ها هم درد زایمانم شروع شده بود شب ساعت یازده رفتم بیمارستان nst گرفت دید انقباض دارم گفت بستری شو ولی گفتم میرم دردم ک زیاد شد میام رفتم خونه تا ساعت دو پیاده روی کردم بعد ک رفتم بخوابم دردم خیلی اذیتم میکرد نمیتونستم بخوابم یکمم صبر کردم ولی دیدم قابل تحمل نیست هر شیش هف دقیقه یبار میگرفت رفتم بیمارستان گفت یکی دوساعت دیگه هم پیاده روی با حالت رژه برو بعد بیا بستری شو دیگه از ساعت سه تا پنج و نیم پیاده کردم بعد با همون دهانه رحم دوسانت بستری شدم ولی گفت سر بچه اومده پایین دیگه آمپول فشار بهم وصل کردن و من دردام شدید تر میشد برام توپ هم آوردن و گفتن حالت چرخشی روش برم