قسمت دوم
نشستم رو زیرانداز دو بار دیگه ازم اب خارج شد ولی نسبت به دفعه اول کمتر بود واقعا تو بارداری ادم همش توهم میزنه کیسه ابم پاره شد و فلان ولی واقعا کیسه اب پاره بشه ادم میفهمه اینجوری نیست ک شک کنی اصلا یه جوریه ک نمیتونی کنترلش کنی یه لحظه حس میکنی انگار خالی شدی
بعدش رفتم توی یه اتاق دیگه برام انژیوکت وصل کرد و یه چیز بلند باریک هم از پشت وارد مقعدم کردن و یه مایع ابی رنگ بود از اون لوله داخل مقعد ریختن بعدشم گفتن اگه احساس دستشویی داشتی برو مشکلی نداره
بلند شدم برم سمت تخت حس کردم الان میترکم رفتم دستشویی یه نیم ساعت ۴۰ دقیقه ای تو دستشویی بودم تمام روده ام تمیز و پاک شد
یه حالت خیلی ببخشید اسهال شدید بود اون ماده نمیدونم چی بود باعث میشد ک روده ها تخلیه بشن و موقع زایمان کثیف کاری نکنی
به سختی این مرحله رو هم رد کردم و رفتم رو تخت بهم یه سرم زدن ویه مسکن ان اس تی رو هم وصل کردن بهم و میگفتن دراز بکش
درد داشتم خوابیده هم بیشتر میشد ولی میتونستم
قسمت سوم
میتونستم تحمل کنم
تا ساعت ۹ شب من درد کشیدم یعنی فقط التماس میکردم میگفتم یه چیزی یه کاری کنید من دردم اروم یا حداقل کم بشه کمرم و دلم ک میگرفت فقط داد میزدم و خدا و حضرت فاطمه و حضرت مریم و هرچی امام بود صدا میکردم پرستار و دکترا هم جلو در اتاق نشسته بودن و هر هر و کرکر نیم ساعت یه بارم میومدن معاینه ام میکردن وقتی میخواستن دهانه رحمم رو انداز بگیرن انگار با یه چاقو زیر دلم و تیغ میزدن
فاصله بین دردام دیگه یه دقیقه بود
ساعت ۹ شب معاینه کردن گفتن تااازه شدی ۴ سانت زنگ زدن دکترم گفت یه امپول بهم تزریق کنن اون امپول پرستاره گفت به دستور دکترت میزنم برا بعضیا عالی جواب میده برا بعضیا عکسش
بزنم ؟؟ گفتم بزن یا میمیرم یا دنیا میاد
امپول و برام زد دردم یکم اروم شد مامانم و فرستادن داخل اومد پیشم
قسمت چهارم
من با لباس بیمارستان ک پشتش بازه و زیرم کلی خون و اب و بود سرم تو دستم ان اس تی هم وصل بود به شکمم اونم محکم بسته بودن داشتم جون میدادن با اون دیگه به زور خودم بازش کردم کردم مامانم اومد منو تو حالت و درد کشیدنم رو دید بغض تو چشاش جمع شد و گفت دورازجونش (بمیرم ) دیگه کمرم و ماساژ داد دردام خیلی کمتر شده بود مامانم بالا سرم همش قرآن و دعا میخوند
یه ۲۰ دقیقه ک مامانم پیشم بود و رفت
بعد نیم ساعت شایدم کمتر یه دردی ک تو هیچ کجای این دنیا میگم نبود اومد سراغم داشتم جون میدادم فقط داد میزدم کمکم کنید دارم میمیرم تروخدا به دادم برسید
دیگه اومدن بالا سرم دوباره بهم ان اس تی رو وصل کردن و دیدن ضربان قلب بچه اومده پایین
دوباره بهم امپول زدن ماسک اکسیژن بهم وصل کردن و نگهم داشته بودن و میگفتن نفس عمیق بکش بچه ات داره از دست میره
میگن مادر همه کاری برا بچه اش میکنه و همه دردی رو تحمل میکنه ولی انقدددد دردم شدید بود انقددد دردم شدید بود میگفتم نمیخوامش به داد خودم برسید من دارم میمیرم
منو دوباره معاینه کردن یهو گفت دعا ها مامانت فک کنم گرفته دختر شدی ۸ ساعت دیگه ۱۰ شب بود سریع زنگ زدن دکتر خودم ک ۸ سانت شده زود خودتو برسون
دکترم ۱۰ و نیم شب اومد بازم معاینه کرد گفت عالی شدی ۱۰ فک نمیکردم به زایمانت برسم
دیگه دردام رفته بود حس مدفوع داشتم اینکه میگم مدفوع این ک همیشه تجربه میکنیم نهههه احساس میکردم یه سنگ تو شکممه ک میخواد از واژن و مقعدم بزنه بیرون
قسمت پنجم
از ساعت ۱۰ و نیم من زور میزدم و اذیت بودم دکترم بالا سرم معاینه میکرد یه چیزی مثل روغن بود اونو تو واژنم میریخت لیز بشه بچه بیاد پوزیشن های متخلف میداد میگفت زور بزن
وقتی حس فشار داشتم با تمام توانم و جونی ک دیگه برام نمونده بود زور میزدم ولی سر بچه نمیدونم چجوری بود ک نمیومد پایین دکتر موهاش رو میدید میگفت باید بیاد جلوتر
کلی زور میزدم بهم خودم یه عااااالمه فشار اوردم میگفتم دیگه چیزی نمونده دردا تموم بشه و ...
ولی دکتر ساعت ۱۱ و نیم شب گفت سر بچه گیر کرده تو قوسی و نمیاد
منم انقد زور زده بودم و فشار روم زیاد بود ک گفتم خانوم دکتر تورو خدا منو ببر سزارین اصلا منو بکش ولی فقط منو نجات بده مرگ رو با چشم دیدم
دیگه دکتر سریع رفت بیرون از شوهرم رضایت بگیره و به مامانم و مادرشوهرم و خواهرشوهرم ک بیرون بودن اطلاع داد
قسمت ششم
ک بیرون بودن اطلاع داد و اومدن رو تخت برام سوند وصل کردن و گذاشتنم رو یه تخت چرخ دار دیگه و بردنم بیرون مامانم و شوهرم و مادرشوهرم رو دیدم درسته داشتن میبردنم سزارین ولی اون حس فشار رو داشتم و همش زور میزدم و ...
منو سریع بردن اتاق عمل و وقتی دیدن دارم زور میزنم و اذیتم سریع امپول بی حسی رو زدن برام از امپول و سوند هیچی نفهمیدم هیچیی نمیدونم واقعا درد نداشتن یا اونقد من درد داشتم ک اونا رو نمی فهمیدم دیگه
حس داغی و سنگینی رو پاهام احساس کردم و پارچه انداختن جلوم و دکترمم اومد و شروع کرد ساعت دقیقا ۵ دقیقه به ۱۲ دخترم به دنیا اومد ولی با حال خراب
چون سرش تو لگن بود پاهاش بالا وقتی درش اوردن دکتر اطفال اومد احیاش کرد و بهش اکسیژن دادن کلی زدن پشتش و کف پاهاش ک گریه کرد بعدشم اوردن یه دقیقه نشون من دادن و سریع بردنش تو دستگاه
منم حین عمل فشارم یهو رفت بالا و بهم دوتا قرص زیر زبونی دادن تمام دهنم خشک بود عین کویر قرصا اب نمیشدن دیگه اب مقطر اوردن ریختن دهنم ک یکم دهنم خیس شده
یه درد خیلیییی شدید هم سمت چپم بالای سینه ام احساس میکردم خیلی شدید بود حتی حس مور مور شدن داشتم رو تو دستام و اینا
دیگه عملم تموم شد بردنم ریکاروی بعدشم بردنم تو اتاق
عمل ک تموم شد با اینکه پتو انداختن روم ولی انقددد لرز داشتم ک دندونام رو هم میکوبید و صدا میداد
وقتی هم چشمم افتاد تو چشم مامانم بی اختیار اشک میریختم و میلرزیدم
شوهرم اومد بالا سرم بوسم کرد و مامانم و همه اومدن دورم
قسمت هفتم
دیگه شب مامانم موند پیش من شوهرم و بقیه رفتن خونه فقط یه همراه اجاز میدادن ک بمونه
پمپ درد بهم وصل بود و یه شیافم برام گذاشتن و چشمم گرم خواب شده بود ساعت ۳ و نیم نصفه شب بود ک یهو یه پرستار اومد شکمم رو فشار داد با اینکه هنوز بی حس بودم ولی خیلیی درد داشت جوری داد زدم ک هم تختیم بلند شدن گفتن چی شد؟؟
تا ساعت ۹ صبح ۴ بار اومدن شکمم رو فشار دادن درد داشت ولی یه درصد دردی ک تو طبیعی کشیدم نبود
دیگه ساعت ۱۰ صبح هم لباسام و عوض کردن و برام پوشک گذاشتن و گفتن پاشو راه برو
بعدشم ساعت ۱۲ دخترم و اوردن پیشم ساعت ۶ غروبم مرخص شدم
ولی تمام بند بند بدنم درد میکرد یعنی تک تک سلول های بدنم درد میکرد
اومدم خونه با دستام نمیتونستم دخترم رو بغل کنم نشستن و بلند شدن برام سخت بود اذیت بودم سردرد داشتم دستشویی هم بی اختیاری ادرار گرفته بودم چندبار خودمو خراب کردم
دخترمم شیر نمیتونست بخوره منم شیر نداشتم تا صبح گریه کرد ساعت ۶ صبح شوهرم رفت براش شیرخشک خرید ک خورد و خوابید
دیگه منم با مسکن و دارو و اینا خودمو سرپا نگهداشتم
قسمت هشتم
ولی تمام بند بند بدنم درد میکرد یعنی تک تک سلول های بدنم درد میکرد
اومدم خونه با دستام نمیتونستم دخترم رو بغل کنم نشستن و بلند شدن برام سخت بود اذیت بودم سردرد داشتم دستشویی هم بی اختیاری ادرار گرفته بودم چندبار خودمو خراب کردم
دخترمم شیر نمیتونست بخوره منم شیر نداشتم تا صبح گریه کرد ساعت ۶ صبح شوهرم رفت براش شیرخشک خرید ک خورد و خوابید
دیگه منم با مسکن و دارو و اینا خودمو سرپا نگهداشتم
من الان اصلا نمیگم طبیعی بده من طبق تجربه و نظر خودم میگم خیلیا هستن مثل خواهر خودم ک خیلیی راحت زایمان میکنن خیلیا هم مثل من
الانم درگیر شیر دادن و سفت شدن سینه هامم ک میخوام بدوشم دردم میگیره ندوشم هم تب و لرز و شدید دارم
ولی همه اینا الان وقتی به چشای دخترم نگاه میکنم یادم میره
درد زایمان نه ولی بقیه چیزا رو اره
واقعا فک نمیکردم مادر شدن انقد سخت باشه
اینم بگم مامانم گفت منم موقعی ک میخواستم تورو به دنیا بیارم دقیقا اینجوری شدم درد طبیعی رو کشیدم ولی اخرش سزارین شدم
میگه هنوزم جای چنگ و ناخونایی ک کشیدم روی یکی از دیوار های خونه بابام هست توام مثل من شدی دقیقا منم سر زایمان تو همین درد و کشیدم
واقعا الان قدر مامانم و میدونم
مگه چقدر زندگی میکنید یا واقعا به چه دلیلی حاضر میشید این همه درد و تحمل کنید من حاضر نمیشم یه سردرد معمولی تحمل کنم !
وای دختر چرا ماما همراه نگرفتی اینقد معاینه نشی تنها نباشی حداقل ماساژت میداد زودتر دهانه زحمت باز بشه با ماساژ چقد درد کشیدی پشیمونم کردی از طبیعی اوردن🥹
واقعا بدن با بدن فرق داره من تا ۴ سانت اصلا هیچ دردی نداشتم، البته بعد اون هم سزارین اورژانسی شدم
چقد طولانی وترسناک بود😁
وای قربون دلت بشم چه همه سختی کشیدی ❤❤❤❤
چقد ناراحت شدم🥲خیلی سخت بوده ک
ورزش و پیاده روی داشتی؟
اسم دخترت چیه
الهی چقدر درد کشیدی دختر بازم خداروشکر ک خودتو دختر گلت سالم وسلامتید ببوسش گل دخترتو😘😘😘😘😘
الهی عزیزم
قدم نورسیده مبارک گلم
عزیزم خداروشکر که هردوتون سالمین...الان بهتری؟دخترگلت حالش خوبه؟؟
منم ضربان قلب پسرم اومد پایین تا ۷سانت باز بودم ولی رفتم سزارین اوژانسی ولی منو سریع کامل بیهوش کردن چطوری تورو بااون همه دردو فشار صبر کردن بی حس شدی آخه
گریم گرفت بخدا😭منم خیلی اذیت شدم ولی الان میبینم توام خیلی اذیت شدی فک میکردم من خییییلی حال بدی داشتم فقط
الهی بگردم عزیزم چقدر اذیت شدی....
منم از همین چیزا میترسیدم،همیشه تاپیک میذاشتی با خودم میگفتم چرا اینقدر مصمم هست که طبیعی بیاره آخه.
اینقدر استرس داشتم واسه زایمان خودم که خدارو شکر تو سونوی اخر تصمیم قطعی دکترم سزارین شد چون وزن پسرم بالا بود و بند ناف دور گردنش بود،چندین بار با درد راهی بیمارستان شده بودما ولی سراسر استرس،همش میگفتم کاش اینجوری زایمان نکنم،که سونوی اخر رو اضطراری دادم معلوم شد باید سزارین کنم واقعا با حال خوب رفتم واسه زایمان.
هم سوند درد داشت یعنی در اصل به حس چندش داشت هم آمپول زدن اما راحت بچه بدنیا اومد ،خدا کنه این یکی زایمانمم همینطور باشه.
مهدیه بخدا با خوندن تک تک کلماتت بغض کردم و اشک ریختم دقیقا مثل من شدی منم دقیقا۱۰سانت شدم اخرش نیومد سزارین شدم بعد سزارینم اون بلا سرم اومد ولی خدابچه هامونو حفظ کنه
بجون بچم تک تک کلماتت رو میخوندم دقیقا خودم اومد جلوچشام مثل فیلم
عزیزدلم چقد درد کشیدی😭منم زایمانم خیلی سخت بود خوندم تمام دردامو دارم حس میکنم درکت میکنم اون لحظه ک زور میزدی و درد داشتی چ حالی داشتی😭
من نمیدونم کیمیگ طبیعی خیلی خوبه .من خودمم سزارین شما خیلی درد کشیدم و اذیت شدم ولی بازم ترحیحش میدم ب طبیعی
عزیزم خیلی زایمان سختی داشتی انشالله تن خودت نی نی سلامت 🌹❤️
😭😭😭😭انشاالله مادر فرزند همیشه سالم سلامت باشید
عزیزم چقد سختی کشیدی ..
فک میکنم لگنت برای زایمان طبیعی مناسب نبوده ..
منم موقع زایمانم کیسه آب پاره شد اصن ی جوریه ک خودت میفهمی کیسه آبه..... و من درد نداشتم اصلا.... ولی 4 سانت باز شده بودم.... قرار بود دکترم سز اختیاری کنه زنگ زدن زود خودشو رسوند و رفتم اتاق عمل
عزیزدلمممممم چقد سخت بوده زایمانت🥲قدم نوررسیده مبارک❤️
وای عزیزم خدا نگهداره برات
وای عزیزم همه سختیاتو درک کردم با این تفاوت که من خودم تک و تنها بودم😰ولی وان آب گرم خیلی خوب بود من رفتم داخلش من طبیعی آوردم و خیلی بخیه خوردم😰بچه ک دراومد من غش کردم
کاش ماما همراه گرفته بودی
کدوم بیمارستان رفتی؟
واییی چقدر سخت
طبیعی همینش سخته یهو سر بچه گیر کنه و تو جون نداشته باشی زور بزنی
عزیزم میشه بپرسم هزینه ی بیمارستان چقدر شد؟
الهی بمیرم چقد درد کشیدی😭😭😭من با خوندنش گریم گرفت دست و پاهام شل شد
عه مهدیه جون قدم نو رسیده ات مبارک💖
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.