۱۷ پاسخ

منم فعلا نظرم اینه ک بچه اول ی چیز دیگه س
حالا تا بیاد بیینم چی میشه

ولی یه نظریه روانشناسی هم هست که مادر برای بچه اول انقد نگرانی و استرس داره که ناخودآگاه بر دوست داشتنش تاثیر می‌زاره یا بهتر بگم کمتر دوست داشتن رو متوجه میشه
ولی بچه دوم دیگه از اون میزان اضطراب کم میشه و مادر با فکر آزادتری بچه دوم رو دوست داره

من باز میگم بچه اول یه چیز دیگه هست

لامصب بچه دوم از عسل شیرینتره

کی گفته
وای من اولی رو یجور دوس دارم حرصم میده دومی یجور
ولی بگم نمیدونم چرا بطرز وحشتناکی وابسته ی دومی شدم😔🥲

بچه صدتا هم باشه عزیز
هر کدوم یجور شیرینی داره

منم هر دوتاشون دوسدارم ولی انگار دومی شیرین ترع حالا بازم برای من فرقی نداره ولی این موضوع رو میتونم تو رفتار شوهرم متوجه بشم کاملا

منم ب همین باورم که ب این اندازه ک دخترم و دوست دارم دومی رو نمیتونم دوست داشته باشم یا این که ای وقت دومی باعث نشه از بچه اولم دور بشم

من خودم دوتا پسر دارم ، پسر اولمو جوری دیگه ای دوست دارم ،درسته بچه برای مادر فرقی نمیکنه ،ولی مادر رو بچه اول حساب دیگه ای باز می‌کنه ،چون تجربه اولش هست به هر حال ، ببین دوست داشتن همه بچه ها یه اندازه است ولی نمیدونم چجوری بگم انگار رو بچه اول حساس تری ،بچه اول میگن دلسوز تر ، من خودم بچه اول هستم ، و واقعا اینو مامان بابام به زبون میارن که دلسوزشون فقط منم ،ولی خب مامانم فرق میزاره بین من و خواهرم
و واقعا عذاب میبینم به خاطر این تناقض ،ولی خب خودم واسه بچه هام رعایت میکنم

بنظر من هر کدوم شیرینی خودشونو دارن هر بچه ای ادب داشته باشه از نظر من دوسش دارم 😎

ولی مادر من بین ما فرق میذاشت دومی رو بیشتر از من دوست داشت و بهش میرسید

منم تو بارداریم میگفتم دومی رو مثل اولی دوست نمی تونم داشته باشم ولی وقتی بدنیا اومده هیچی فرقی با اولی نداشت مثل پسرم دوستش دارم برام عزیزه

منم تا یه بچه داشتم همیشه میگفتم مکه میشه ادم بین بچه هاش فرق وقتی میدیدم مادر شوهرم بین بچه هاش فرق میزاره ولی دومی که اومد به این نتیجه رسیدم چرا ناخوداگاه هر بچه ای مهرو محبتی باشه ادم بیشتر دوسش داره

من دوتاشون رو به یک اندازه دوست دارم ولی سپهر چون تجربه ی اولم از مادر شدن بوده خوب خیلی هم کوچیک بود ک حامله شدم همیشه یه حس دلسوزی عجیبی بهش دارم

من خودم به شخصه هر چند تای دیگه ای هم بیارم هیچوقت هیچکدوم نمیتونه جای هانا رو بگیره
هانا کلا یه دختر خاصه از همه لحاظ😍🤩
به شدت منطقی و صبور حرف گوش کن در عین حال شیطنت و کودکانه هاش داره
اصلا اذیتم نمیکنه خلاصه که هیشکی هانا نمیشه 😊

ما سه تا خواهریم اولی رو خیلی دوس داشتن الانم اخری رو من بیچاره وسطی ام همیشه از خود گذشته بودم ب اونا میرسیدن اما من بچه دوم بیارم خیلی بهش توجه میکنم شاید بیشتر از اولی چون خودم کشیدم

قبل بدنیا اومدن دومی فکر نمیکردم انقده بچه دوم هم شیرین باشه.همش باخودم میگفتم مگه میشه بجز دخترم بچه دیگه ای رو دوست داشته باشم!
اما وقتی بدنیا میان واقعن مهرشون به دل هم پدر هم مادر میشینه.بنظرم بچه چه اولی باشه چه دومی عزیزدل پدر مادره

سوال های مرتبط

مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۸۸
نزدیکای ظهر بود که از بیمارستان مرخص شدم....
شاید غیر قابل باور باشه ولی اصلاً سعی می‌کردم صورت بچه رو نگاه نکنم....
خیلی می‌ترسیدم می‌ترسیدم یه وقت مهرش به دلم جوری بیفته که نتونم از خودم دورش کنم....
و باید خودمو کنترل می‌کردم و هرگز به این چیزا فکر نمی‌کردم چون من امید مادر شدنو تو دل یه مادر دیگه زنده کرده بودم....
حتی توی راه خودم بغل نگرفتم بچه رو دادم بغل مادر شوهرم....
تا رسیدیم خونه من رفتم دوش بگیرم....
همونطور که داشتم ل.باسامو در می‌آوردم تا برم ح.موم داشتم با جاریمم صحبت می‌کردم....
زن داداش من دارم میرم دوش بگیرم خودتون بچه رو حمام کنید و هر کاری که دوست دارید انجام بدید لطفاً دیگه در مورد بچه با من صحبت نکنید که این کارو بکنیم یا نکنیم این بچه مال شماست فکر کن خودت بیمارستان رفتی و بچه رو با خودت آوردی.....
زن داداش صورتمو بوسید و رفت....
توی حمام تا تونستم گریه کردم....
من به خاطر حس خوب که به زن داداش داده بودم و هم به خاطر دوری که از بچه‌ام داشتم.....
اما خب من یه دختر دیگه داشتم من یه نور چشم دیگه داشتم.......
مامان نازنین‌‌ زهرا مامان نازنین‌‌ زهرا ۴ سالگی
دخترم میره پیش دبستانی
همیشه باباش میبره میاره کم پیش میاد من برم

ولی هرباار که من میرم ی پسر بچه هست به اسم پارسا ۵ سالشه
میرم تو میاد بغلم حرفاش کاملا نامفهومه من اصن حرفاشو نمیفهمم قشنگ بهم میگه مامان
بعد مثلا بهش میگفتم توپ زرد اینا رنگا رو تشخیص نمیداد
ی بچه تو ۵ سالگی کامل باید حرف بزنه رنگا رو بلد باشه و هزارتا چیز دیگه
اصن قصد قضاوت ندارم
تا حالا پیش نیومده ولی خیلی دوست داشتم مامانشو ببینم بهش بگم این بچه رو ببر گفتار درمانی پیگیری کن بخدا حیفه سال دیگه بخواد بره کلاس اول و نتونه حرف بزنه واقعا نمیشه
والا تو اون پیش دبستانی قرار نیست هیچ پیشرفتی بکنه همیشه تو سالنه هیچوقت تو کلاس پیش بچه های دیگه نیست

خواهشا تو این سن کم مشکلات بچه هاتونو جدی بگیرین بخدا حیفه
دختر من که تو حرف زدنو اینا هیچ مشکلی نداره باز به دفتر شطرنجیش میرسی اصن تو این دنیا نیستو کلی باید توضیح بدی دیگه اونی که تو حرف زدنو مفاهیم ساده مشکل داره خیلی سختی میکشه
گناه داره اون بچه تو مدرسه مسخره بشه
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۹۶....
بهنام دوباره شروع کرد به اینکه باید دوباره بچه بیاریم.....
راستش خودمم دلم می‌خواست یه بچه دیگه بیارم و دخترم تنها نباشه....
درسته هدیه بود ولی خب قرار نبود که تا همیشه پیش من باشه....
بعد از چند ماه دوباره باردار شدم و این سری بچه پسر بود....
متاسفانه توی بارداری افسردگی گرفتم.....
و بعد از زایمان هم که افسردگی بعد از زایمان خیلی شدید گرفتم.....
روزام فقط با گریه می‌گذشت.....
هر روز به این فکر می‌کردم که چرا مادرشوهرم رفت.....
گاهی به خودم می‌گفتم چرا بچه رو دادم به زن داداش....
دیگه به حدی رسیده بودم که مه از دستم داشتن عاصی می‌شدن.....
بهنام منو برد پیش یکی از بهترین روانپزشک‌های شهر....
و اون تایید کرد که من دچار افسردگی شدم.....
هر روز بیشتر از ۵ تا قرص می‌خوردم....
و تا قرصا رو می‌خوردم خوابم می‌برد.....
دیگه مسئولیت بچه‌هام بر عهده زن داداش بود....
از هر دو تا بچه مراقبت می‌کرد....
حس میکردم دوباره بهنام سرو گوشش می جنبه....
اما کاری از دستم ساخته نبود....
چیکار میکردم.....
حتی حوصله بچه هامون نداشتم.......
زن داداش حسابی بهم رسیدگی میکرد...‌‌