۲۰ پاسخ

وا چه خرافاتی

امان از چشم
خواهرشوهرم خیلی زندگیش بهتر از ماست
اما اگه همین الان بگم خونه رو جارو کردم میگه خوشبحالت
یعنی هر چی بگم میگه خوشبحالت
میکم رفتم حموم میگه خوش بحالت
یعنی انقدر ازین کلمه حس بد میگیرم که حد نداره
تاثیرشو تو زندگیم میبینم

پس نهال الان مریض شده بخطر من عکسش گذاشتم تو گهواره 😄

عزیزم بنظرم چشم وجود نداار اون اعتقاد ما ک بهش فکر میکنیم بعد قانون جاذبه جذبش می‌کنه بعد میگیم چشم

عزیزم ربطی به چشم زدن نداره. دلتو آروم کن. بچه هایی که میرن مهدکودک مدام مریض میشن. چون ویروس زیاده. پسر منم مدام مریضه. چه عکسشو بزارم جایی چه نزارم. دیگه ما پدر مادرا باید صبوری کنیم تا بچه هامون بزرگتر شن. من که دیگه عادت کردم. اوایل تا حد جنون میرسیدم وقتی پسرم مریض میشد. تازه میخوام یه بچه ی دیگه هم بیارم تا قاطیه هم شن و باهم مریض شن و بزرگ شن. 😁😁

وا مگه بقیه بچه ندارن که چشمشون به بچه ما باشه درسته چشم زخم وجود داره ولی نه دیگه اینقدر که حالا هر بار بچه راهی دکتر بشه

چه ربطی به عکس داره 🤐 خب اون طفلی مادر بزرگه ذوق بچه رو داره . بچه مریض میشه انشالله زود خوب میشه شما که مادر یه بچه هستی تو این زمونه خرافاتی نباش دوست من

من که به چشم واقعا اعتقاد دارم ...
بچمم اگه یجور ناجور مریض شه میگم چشم زدنش ...
ولی خب ویروسم زیاده متاسفانه🥲🥲

😐😐😐

منم ب چشم زخم اعتقاد دارم چندین بار پیش اومده
اخرین بارش دخترم موهاش فر و بلند و پرپشته داشت یه جا بازی میکرد منم از دور نگاش میکردم یهو بغل دستیم ب دوسش گف موهاشو ببین چقد قشنگه باورت نمیشه یهو سر دخترم خورد ب نرده و شکست این یک نمونه اش بود فقط

ای بابا خرافاتی نباش منم دخترام ماشالا خوشگلن هم خودم هم مامانم عکساشون رو پروفایلمونه

میگن حزر امام جواد برا رفع چشم زخم خوب نمیدونم درست یانه

خب یه جوری بگو ک بدون این اعتقاد یا اگ میزاره سریع اسفند دود کن انرژی منفی چشمبد از بین بره صدقه بزار کنار

پسرامو رفته بودیم سفر گفتن چه چشایی دارن ، هردوشون از چشم خراش برداشتن😐

دقیقا منم هروقت عکس میزارم پری روز گفتم ی عکس بزارم بدون لباس بود ماشاالله پسرم سفیدو پره
تا گذاشتم شبش تب کرد
منم ب چشم اعتقاد دارم خیلی

منم وقتی بچهامو استوری میکنم یساعت بعدش یا مریضن یا شروع میکنن گریه کردن😂

چون حساس شدی دیگ تلقین شده بهت ک با عکس گذاشتن مریض شده.

عزیزم بچه رو حتی خود پدرو مادر هم میتونن چشم کنن گاهی از روی محبت هم میشع چشم زد

اگه اعتقاد به چشم نظر داری بله اتفاق میفته

عزیزم همه چی به چشم نیست ویروس زیاده خیلی

سوال های مرتبط

مامان پسرم مامان پسرم ۵ سالگی
بیایین یه راه حل بدین
پسرم شدید وابسته منه شدید خیلییییی شدید
با هیچ کس نمیموند من یه دکتری جایی برم
با همسرم میمونه با مامانم هم به تازگی میمونه
سرکار میرم یه ده روزی هست پیش همسرم یا مامانم میمونه
می‌خوام بزارمش مهد چنان اسم مهد میاد جیغ و داد می نه پشیمون میشم
اونقدرررررررررررر بردم مهد با خودم تایم بازی بچه ها شعر و آهنگ و رقص هاسون تاب سرسره بازی کردناشونو دیدیم اصلا این بچه به هیچ صراطی مستقیم نیس قبول نمیکنه
دو هفته پیش خیلی منطقی باهاش حرف زدم گفتم باید برم سرکار توهم مثل فلانی دختر خواهرم مهد می‌ره گفتم مثل اون برو منم مثل خاله جون برم سرکار قبول کرد که بره
دختر خواهرم چند ماه ازش بزرگتره دو ساله کامل مهد می‌ره خواهرمم شاغله
خلاصه رفتیم یه مهد خوب دیدیم باهم رفتیم داخل با دوستاش آشنا بشه گفت الا بلا نمیشینیم پاشو بریم خونه هر چی باهاش حرف زده بودم باد هوا بوده
میگم ای خدا چیکار کنم بنظرتون این بچه رو بفرستم مهد راهکار چی دارین؟چه جوری جدا میخواد بشه از من بخدا مغزم هنگ کرده
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
سلام مامانم میاد صبح دخترمو نگه می داره تا ظهر من میرم سر کار میخواستم بزارم مهد امسال چون اصلا اخلاقم با مامانم نمی سازه همش بحث داریم نزاشت گف بچه فلان میشه مریض میشه دیوونه شدی بزاری مهد و...دخترمم خیلی دوست داشت بره چون مامانم بلد نیس بازی کنه از صبرتا ظهر بچه حوصلش سر می‌ره تا من میرسم بی حوصله و گرسنه هست شروع به بهانه آوردن و گریه می کنه مامانم هم دایم میگه از صبح گریه نکرده همش تورو می بینه بچه را باعث گریش می شی شوهرم بعد من میاد خونه رو مبل دراز کش به اون تیکه میندازه پاشه کار کنه نمی دونه که بیشتر باعث میشه شوهرم لج کنه و اصلا کمک نکنه چون مادرم بهش میگه همش سرت گو شیه و فلان بعد غذا هم اکثرا خودم میام می پزم اما مامانم تا عصر خونه ماهست پدرم چند ساله فوت کرده بعد مامانم تو خونه کل حرفا و حرکتهای منو می پاد یه دفعه هم نشده ها ازم تعریف کنه همش غر زدن و طعنه زدن و سرزنش کردن که تو غذات بد شد با بچه حرف زدی بعد میگه به شوهرم پاسو با بچه بازی کن خلاصه اعصابم خرد میشه امروز دخترم گریه می کرد که مامان نخواب منم خیلی خسته بودم گفتم بزار نیم ساعت بخوابم گوشی دادم نگرف هرچی گفتم قبول نکرد همش ظهرا میگه نخواب بقیه روزا حرفش گوش میدم امروز اما حرصم گرفت گفتم برو بازی کن عصر باهات بازی می کنم همش زر زر گریه کرد محل ندادم مامانم از اتاق اومد سر کن غر زد که پاشو بچه هرچی گف بکن چرا اذیت می کنی منم عصبی شدم گفتم مامان خواهشاً تو ظهر ا برو خونت منم بفهمم چی کار کنم با بچم شوهرم گف درست حرف بزن اسیر شدم به خدا خسته شدم دیگه الان هم عذاب وجدان گرفتم که مامانم ناراحت شد تو کل زندگیم همش منو سرزنش کرده یه بار نگف فلان کار کردی خوب شد